هدایت و معرفت فطری در احادیث
هدایت و معرفت فطری، یکی از برجسته ترین اصول و معارفی است که در فرهنگ اسلامی مطرح شده است.پایه گذار این اصل مهم معرفتی، قرآن کریم است که در آیات متعدد و به گونه های مختلف آن را مطرح کرده است.روشن ترین آیه در این باره همانا آیه سی ام سوره روم است که به«آیه فطرت» شهرت دارد، چنان که میفرماید:
فأقم وجهک للدّین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها...»
پس از آن در احادیث اسلامی که از پیامبر اکرم(ص)و ائمه اهل بیت(ع)روایت شده مورد توجه قرار گرفته است.حدیث نبوی معروف در این باره این است که:
«کلّ مولود یولد علی الفطرة...» (1)
در احادیث ائمه اهل بیت(ع)، نخست با این سخن امام علی(ع)مواجه میشویم که درباره فلسفه رسالت پیامبران الهی فرمود:«لیستأدوهم میثاق فطرته»
آنگاه روایات بسیار دیگری از دیگر امامان معصوم(ع)را مییابیم که درباره فطرت سخن گفتهاند.
طرح مسأله فطرت در قرآن و احادیث اسلامی، نظر متفکران و محققان مسلمان را به خود جلب کرده و در بحثهای دینپژوهانه خود به آن پرداخته و مطالب سودمندی را در این باره مطرح کردهاند.در میان متأخران و معاصران، علامه طباطبائی و استاد مطهری بیش از دیگران به این موضوع پرداختهاند. نقش استادمطهری در ارائه بحثی مستقل درباره فطرت-به ویژه از جنبه معرفتشناسی-بسیار ممتاز است.بخشی از بحثهای آن گرانمایه در کتاب: «فطرت»به طبع رسیده و منتشر شده است که حاوی نکاتی بس سودمند است.
نگارنده تاکنون طی دو مقاله، جنبههایی از این مسأله مهم را بررسی کرده است.آنچه در این نوشتار مورد بحث قرار خواهد گرفت، بررسی فطرت از دیدگاه احادیث اسلامی است.در آغاز لازم است بحث کوتاهی را درباره تعریف فطرت و بیان پارهای از ویژگیهای آن عرضه نماییم.
فطرت چیست؟
فطرت دو کاربرد عام و خاص دارد:کاربرد عام آن، همه موجودات را شامل میشود، ولی کاربرد خاص آن ویژه انسان است.عبارتهای:«فطر السّموات و الارض»و«فاطر السماوات و الارض»و نظایر آن، مربوط به کاربرد عام فطرت، و عبارتهای:«فطر الناس»و«فطرکم»و مانند آن، مربوط به کاربرد خاص فطرت است.البته این دوگونه کاربرد قرآنی فطرت با یکدیگر رابطه منطقی دارند؛یکی، از جنبه رابطه عام و خاص، و دیگری، از جنبه رابطه هست و باید.بدینجهت، حضرتابراهیم(ع) گرایش توحیدی خود را بر پایه فاطریت عام الهی تبیین کرده میفرماید:
«انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الارض...»(انعام/79)
من به سوی آنکس گرایش دارم که آفریدگار آسمانها و زمین است.
این گرایش توحیدی همان است که در آیهای دیگر به عنوان فطرت ویژه انسان معرفی شده است:«فطرة اللّه الّتی فطر الناس علیها».
فطرت و ابداع
در ماده فطرت، ابداع و نوآوری نیز ملحوظ و مأخوذ است.ابن اثیر میگوید:«الفطر:الابتداع و الاختراع، و الفطرة الحالة منه کالجلسة و الرّکبة- (2) فطر به معنی نوآوری و نوپردازی است، و فطرت بیانگر حالت و چگونگی آن است، مانند جلسه و رکبه که بیانگر حالت و چگونگی نشستن و سوارشدن است.
نوآوری و ابداع در آفرینش الهی دو جنبه دارد: یکی این که مواد و مصالح اوّلیه خلقت را خداوند خود پدید آورده است، برخلاف انسان و غیرانسان که مواد و مصالح لازم برای مصنوعات خود را از طبیعت میگیرند؛و دیگر این که طرح و الگوی آفرینش خداوند، بیسابقه و بدیع است و او در این جهت از کسی الگو نگرفته است؛در حالی که انسان و مانند آن یا از طبیعت الگو میگیرد، و یا تحتتأثیر الهام و تعلیم خداوند به چنان نقشه و طرحی دست مییازد.
فطرت و قداست
فطرت خاص(فطرت انسانی)با ارزش و قداست همراه است.یعنی آنچه در قلمرو هدایت فطری قرار دارد، از قداست و ارزش برخوردار است.
اصول فطریات انسانی همانهاست که در روانشناسی به عنوان تمایلات عالی انسان معرفی شده، و عبارتند از:1-حس راستی یا کنجکاوی 2-حس زیبایی خواهی 3-حس اخلاقی 4-حس مذهبی (3) .دانش، هنر، اخلاق و مذهب، صبغه ارزشی و قدسی دارند و از معیارهای رشد و کمال انسانی به شمار میروند، مگر آن که کسی از آنها بهره نامشروع و ناپسند ببرد، که در این صورت، قبح و ناپسندی امری عارضی و ثانوی خواهد بود، نه ذاتی و اوّلی.
منشأ این قداست و ارزش را باید در حیات عقلانی انسان جستجو کرد که فصل ممیّز او از دیگر موجودات طبیعی است.و همین ویژگی است که فطرت را از طبیعت و غریزه ممتاز میسازد.
جنس مشترک این سه، هدایت تکوینی و آفرینشی است.قوانین طبیعی(در جمادات و گیاهان)و تمایلات غریزی(در حیوانات)و دریافتها و احساسهای فطری(در انسان)همگی جلوههایی از هدایت تکوینی و آفرینشی آفریدگار حکیماند، و فصل ممیّز آنها به مراتب و درجات وجودی آنها باز میگردد.در یک مرتبه، شعور و ادراک یا نیست و یا ناچیز و اندک است(جمادات و گیاهان)و در مرتبه دیگر، شعور و ادراک غریزی و غیرعقلانی است(حیوانات)و در مرتبهای شعور و ادراک عقلانی است(انسان).
«ما سه لغت داریم که خوب است از یکدیگر تمیز داده شوند:یکی لغت طبیعت است که معمولا در مورد بیجانها به کار برده میشود.البته در مورد جاندارها هم به کار برده میشود، ولی در مورد بیجانها اختصاصا به کار برده میشود.مثلا میگوییم:طبع آب چنین است، یا میگوییم طبیعت اکسیژن چنین است که قابل احتراق است و برای اشیاء به اعتبار خواص گوناگونی که دارند ویژگیهایی ذاتی قائل میشویم، و آن را طبیعت مینامیم...لغت دوم، غریزه است که بیشتر در مورد حیوانات به کار برده میشود و در مورد جماد و نبات به کار نمیرود.هنوز کسی نتوانسته است توضیح دهد که حقیقت غریزه در حیوانات چیست؟ولی میدانیم که حیوانات از ویژگیهای مخصوص درونی برخوردارند که راهنمای زندگی آنهاست؛این ویژگیها، غریزه نامیده میشوند.
غریزه کاری است نیمهآگاهانه، از یک طرف به دلیل این که میل است یک حالت آگاهانه است، یعنی به خود میل آگاهی حضوری دارد، ولی دیگرنسبت به آن آگاهی عالم نیست.
همچو میل کودکان با مادران
سرّمیل خود نداند در دهان
در مورد انسان لغت«فطرت»را به کار میبریم.
فطرت مانند طبیعت و غریزه، یک امر تکوینی است؛یعنی جزء سرشت انسان است، و اکتسابی نیست، و از غریزه آگاهانهتر است.انسان آنچه را که میداند میتواند بداند که میداند؛یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد.» (4)
شایان ذکر است که انسان در عین برخورداری از ویژگیهای فطری، از ویژگیهای طبیعی و غریزی نیز برخوردار است؛بدینجهت، قوانین طبیعی و خواص غریزی نیز(متناسب با حیات انسانی او)در وی یافت میشود.این مطلب که فطرت از ویژگیهای تکوینی انسان و مربوط به حیات عقلانی او است، از آیات قرآن و روایات اسلامی به روشنی بهدست میآید.در قرآنکریم از دین حنیف به عنوان تمایلی فطری که در سرشت و آفرینش انسان ریشه دارد یاد شده است:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها».
چنان که در حدیث نبوی معروف، براین که آیین توحید مقتضای فطرت انسان است و هر کودکی با چنین فطرتی به دنیا میآید، تأکید شده است:«کلّ مولود یولد علی الفطرة...» (5) فطریات اخلاقی نیز همینگونهاند:چنان که قرآن کریم آنجا که از آفرینش نفس انسانی سخن گفته، یادآور شده است که درک پلیدیها و خوبیها به صورت الهامی الهی در سرشت او نهاده شده است:«و نفس و ما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها»(شمس/7-8)
امام علی(ع)آنجا که درباره فلسفه نبوت و رسالت پیامبران الهی سخن گفته است، از تجدید میثاق فطری و برانگیختن عقول آدمیان به عنوان دو رسالت آنان یاد کرده است:«لیستأدوهم میثاق فطرته...و لیثیروا لهم دفائن العقول». (6)
فطرت و معرفت
هدایت فطری از آن جهت که با ساحت عقلانی و اندیشندگی وجود انسان در ارتباط است، از مقوله معرفت و آگاهی است، این معرفت در مرحله نخست، از قبیل معرفت حضوری و درک شهودی است، و در مرحله بعد، به صورت معرفت حصولی و فکری نمایان میگردد.در مرحله نخست، اختیار و اکتساب راه ندارد و به صورت بالفعل و همگانی است.ولی در مرحله دوم، با اختیار و اکتساب همراه است، و بدینجهت، تحقق بالفعل آن دسته از معرفتهای حصولی که از احکام اولی و بدیهی ذهن بشرند، و داشتن تصور روشن در تحقق آنها کافی است، نیز فراگیر و همگانیاند.یعنی در احکام بدیهی و اوّلی پس از حصول تصور درست، تصدیق آنها برهیچکس پوشیده نیست.این مطلب، از آیه«فألهمها فجورها و تقواها»و نظایر آن، نیز به دست میآید.زیرا مفاد آیه مزبور این است که معرفت زشتی و زیبایی افعال در سرشت انسان قرار داده شده و این از ویژگیهای نفس انسان است که خداوند آفرینش او را اینگونه آراسته است. (7)
در برخی از احادیث که از عترت پیامبراکرم(ص) روایت شده، فطرت به معرفت تفسیر شده است.
چنان که از امام باقر(ع)روایت شده که درباره حدیث نبوی»«کل مولود یولد علی الفطرة»فرموده است: «یعنی علی المعرفة بانّ اللّه عزّوجل خالقه.» (8)
یعنی معرفت به این که خداوند آفریدگار انسان است، در فطرت هر انسانی نهفته است.
آنگاه امام(ع)به آیه«ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه» (9) استشهاد نمود.
مفاد این آیه این است که اگر از مشرکان و منکران رسالت پیامبراکرم(ص)سؤال شود که:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟به آفریدگاری خداوند و این که او آفریدگار جهان است اقرار خواهند کرد.گر چه مقصود اولی و مطابقی آیه یاد شده، اذعان و اقرار به آفریدگاری خداوند است، ولی روشن است که اذعان و اقرار، مستلزم نوعی معرفت و شناخت نسبت به چیزی است که مورد تصدیق و اقرار قرار گرفته است.
مطلب یاد شده(تفسیر فطرت به معرفت)در چند حدیث دیگر نیز وارد شده است، که در برخی از آنها معرفت به صورت مطلق ذکر شده است، و در برخی دیگر، به خالقیت یا ربوبیت اضافه شده است.یعنی معرفت به توحید در خالقیت و ربوبیت، معرفتی است فطری که از درون انسان سرچشمه میگیرد.نمونههایی از این روایات را از نظر خوانندگان محترم میگذرانیم:
1-زراره گوید:از امام باقر(ع)از معنی «حنیفیت»پرسیدم؛فرمود:مقصود همان فطرت است که خداوند انسان را بر اساس آن آفریده است، و آفرینش الهی تبدیلپذیر نیست.آنگاه فرمود:خداوند انسانها را بر معرفت(به توحید) آفریده است. (10)
2-در حدیث دیگر آمده است که زراره درباره آیه:«فطرة اللّه التی فطر الناس علیها»از امام باقر(ع)سؤال کرد؛امام(ع)فرمود:خداوند آنگاه که از آنان بر معرفت خود پیمان گرفت، توحید را در فطرت آنان قرار داد. (11)
3-در حدیثی دیگر امام(ع)در پاسخ همان سؤال فرمود:خداوند آنان را بر معرفت به این که او پروردگار آنهاست، آفریده است، و اگر چنین معرفت فطری وجود نمیداشت، نمیدانستند که چه کسی پروردگار و روزیدهنده آنان است.» (12)
4-در حدیث دیگری زراره از امام صادق(ع)از تفسیر آیه میثاق * سؤال کرد؛امام(ع)فرمود: «معرفت در قلوب آنان ثابت ماند ولی جایگاه میثاق را فراموش کردند، و در روزی دیگر(ظاهرا مقصود روز قیامت است)آن را به یاد خواهند آورد، و اگر چنین معرفت فطری وجود نمیداشت،
کسی نمیدانست که چه کسی خالق و رازق او است. (13)
قلمرو فطرت
عمدهترین قلمرو فطرت در احادیث عترت، توحید است؛ولی در برخی از روایات از معرفت خداوند، اسلام، نبوت و امامت نیز به عنوان امور فطری یاد شده است.روایات مربوط به فطری بودن توحید سهگونهاند:گونه نخست، روایاتی که توحید را بهطور مطلق ذکر کردهاند، و دو دسته دیگر، روایاتیاند که توحید در خالقیت یا ربوبیت در آنها مطرح شده است.اینک نمونههایی از احادیث را در تبیین موارد یاد شده نقل و بررسی خواهیم کرد:
1-معرفت خدا:در روایتی که از امام باقر(ع) در تفسیر حنیفیت نقل شده، امام(ع)آن را به معرفت خداوند تفسیر کرده است(فطر اللّه الخلق علی معرفته.) (14)
2-توحید به صورت مطلق:در چند روایت که در تفسیر آیه فطرت(روم/30)وارد شده، فطرت به توحید تفسیر شده است(فطرهم جمیعا علی التوحید) (15)
3-توحید در خالقیت:از امام باقر(ع)روایت شده که در تبیین حدیث نبوی«کل مولود یولد علی الفطرة»فطرت را به توحید در خالقیت تفسیر کرده و فرموده است:«یعنی علی المعرفة بانّ اللّه عزّوجل خالقه»آنگاه به آیه«ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه»استشهاد کرده است. (16)
4-توحید در ربوبیت:در حدیث دیگری از امام باقر(ع)فطرت به توحید در ربوبیت تفسیر شده است(فطرهم علی معرفة انّه ربهم)» (17)
5-اسلام:در برخی از روایات، آیین حنیف که مقتضای فطرت بشراست به اسلام تفسیر شده است. (18)
این تفسیر در مورد آیه صبغه:«صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغه».(بقره/138)نیز در چند روایت وارد شده است (19)P}.در اینجا به ذکر یک نمونه بسنده میشود:
أبان از امام صادق(ع)درباره آیه«صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة»سؤال کرد؛امام(ع) فرمود:مقصود از«صبغه»اسلام است. (20)P}یعنی (*)و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریّتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالوا بلی»(اعراف/172) اسلام در این روایات همان معنایی است که از اسلام در آیه:«انّ الدین عند اللّه الاسلام» (21) مقصود است؛یعنی تسلیم بودن در بر خداوند و احکام الهی که پیروی از آیین اسلام کاملترین و آخرین مصداق آن است.بنابراین، اسلام فطری در حقیقت همان توحید فطری است.
6-نبوت و امامت:در برخی از روایات از نبوت و امامت نیز به عنوان معرفتها یا پیمانهای فطری خداوند در بشر یاد شده است.البته آنچه در این روایات آمده است، نبوت پیامبراکرم(ص)و امامت علی(ع)است. (22)P}ولی شاید بتوان گفت:ذکر آن دو، از قبیل ذکر مصادیق کاملتر و عالیتر در باب نبوت و امامت است.بدینجهت، در برخی از روایات، فطرت، به ولایت تفسیر شده است. (23)P}در اینجا به ذکر یک نمونه از این روایات بسنده میکنیم:
شیخ صدوق از امام صادق(ع)روایت کرده است که درباره آیه فطرت فرمود:«التوحید و محمد رسول اللّه، و علی امیر المؤمنین.» (24)
مقصود از فطرت، توحید، رسالت پیامبراکرم(ص) و امامت علی(ع)است.
درک نیازمندی بشر به نبوت و امامت همان اندازه روشن و فطری است که درک نیازمندی جهان به آفریدگاری توانا، دانا و حکیم.چنان که نیل به کمال مطلوب که از تمایلات فطری انسان است، بدون برخورداری از هدایت وحیانی-در کنار هدایت عقلانی-میسور نیست.و این همه، مقتضای فطرت و آفرینش انسان است.بدین جهت، توحید، نبوت و امامت ریشه در فطرت آدمی دارند.
این مطلب که توحید با ولایت ملازمه دارد و بدون باور قلبی به ولایت نبوت و امامت و التزام عملی به آن، نتیجه مطلوب از توحید به دست نخواهد آمد، در احادیث بیشماری که از ائمهاهل بیت(ع)روایت شده، بیان گردیده است.
چنان که در حدیث سلسلة الذهب که امام رضا(ع) برای مردم نیشابور ایراد فرمود، پس از بیان این که ایمان به توحید، حصار امن الهی از عذاب دوزخ است، یادآور شد که شرط آن، اقرار به امامت آن حضرت است. (25)
روایات در این باره که ولایت از مهمترین ارکان اسلام است، بسیار است که نقل آنها در گنجایش این بحث نیست. (26)P}در این باره از امام حسین(ع) روایتی نقل شده است که بسیار روشنگر و گویا است.امام(ع)فلسفه آفرینش انسان را معرفت خداوند دانسته است، که با دست یافتن به چنین معرفتی، انسان جز خدا را پرستش نخواهد کرد.در این هنگام، فردی از او پرسید:معرفت خداوند کدام است؟امام(ع)فرمود:این که مردم در هر عصر و زمانی امامی را که اطاعت از او بر آنان واجب است، بشناسند(معرفة اهل کلّ زمان امامهم الّذی یجب طاعته.) (27)
اگر به انحرافاتی که در طول تاریخ بشر در زمینه توحید و خداپرستی رخ داده است، نظر کنیم درخواهیم یافت که ریشه این انحرافات به انحراف در باب ولایت و رهبری باز میگردد.این حقیقت را در تاریخ اسلام نیز به روشنی میتوان یافت.و از اینجا میتوان به راز تأکید ویژه دین بر مسأله ولایت پیبرد.و این که چرا قرآن کریم امامت را مایه کمال دین میشمارد.(الیوم اکملت لکم دینکم...)و چرا پیشوایان معصوم ولایت را شرط توحید دانستهاند؟
حاصل آن که:هدایت فطری از معرفت خداوند به عنوان موجودی بیمانند که آفریدگار و پروردگار جهان و هم یگانه معبود به حق است آغاز میشود و با ولایت نبوت و امامت تداوم مییابد.
7-ارزشهای اخلاقی:بررسی رابطه فطرت و اخلاق به بحث جداگانهای نیاز دارد، تا جنبههای مختلف آن مورد تحقیق قرار گیرد.در اینجا فقط این نکته را یادآور میشویم که رابطه فطرت و اخلاق قلمرو دیگری از هدایت و معرفت فطری را تشکیل میدهد.اصولا ارزشهای اخلاقی، تبلور و تجلّی توحید در حوزه صفات و ملکات نفسانیاند؛ چنان که کارهای پسندیده، تجلّی و تجسّم توحید در ساحت رفتار و کردارند.از این روی، فطری بودن توحید، فطری بودن ارزشهای اخلاقی و بایستگیهای فعلی را نیز دربر دارد.بدینجهت، پیامبران الهی که رسالت تجدید میثاق فطری بشر را بر دوش داشتهاند هم منادیان توحید در حوزه عقیده بودهاند، و هم دعوتکنندگان به فضایل و ارزشهای اخلاقی.پیامبر گرامی اسلام(ص)که خاتم نبوتها و شریعتهای الهی است، و به آیین فطری دعوت کرده است، یکی از اهداف رسالت خود را به کمال رساندن مکارم اخلاق دانسته است:«بعثت لاتمّم مکارمالاخلاق».
در حدیثی آمده است که در شب معراج، پس از آن که پیامبر اکرم(ص)به بیت المقدس وارد شد و دو رکعت نماز به جای آورد و از مسجد بیرون رفت.جبرئیل با دو ظرف نوشیدنی، که یکی شراب بود و دیگری شیر، نزد پیامبر(ص)آمد.پیامبر، ظرف شیر را برگزید.آنگاه جبرئیل گفت:«اخترت الفطرة» (28)P}چیزی را که مطابق فطرت(یا رمز فطرت)است انتخاب کردی.
هر گاه بعد عقلانی هدایت و معرفت فطری را در نظر آوریم، رابطه فطرت و اخلاق روشنتر خواهد بود؛چرا که عقل به روشنی بر اصول فضایل و رذایل اخلاقی دلالت میکند.از این روی، از امام صادق(ع)روایت شده است که فرمود:«بشر در پرتو عقل خدا را شناخت، و با هدایت عقل (اصول)حسن و قبح افعال را شناخت.» (29)
میثاق فطری، چه وقت و چگونه؟
در این که نوعی میثاق فطری میان خداوند و انسانها برقرار شده است، تردیدی نیست؛زیرا روایات اسلامی در این باره بسیار است، ولی سخن در چگونگی این میثاق و زمان آن است.از برخی روایات چنین استفاده میشود که این میثاق در زمانی قبل از آن که فرزندان آدم از راه تو الد و تناسل پدید آیند، انجام گرفته است.در این روایات، میثاق فطری به عنوان تفسیر آیه«ذر» * بیان شده است.به روایات ذیل توجه کنید:
1-زراره از امام صادق(ع)از معنی آیه:«و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی أنفسهم الست بربکم قالوا بلی» (*)و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذرّیتهم واشهدهم علی انفسهم ألست بربّکم قالوا بلی...(اعراف/172) سؤال کرد؛امام(ع)فرمود:«ثبتت المعرفة فی قلوبهم و نسوا الموقف، و سیذکرونه یوما.ولو لا ذلک، لم یدر أحد من خالقه و لا من رازقه.» (30)P}معرفت در دلهای آنان ثابت است، ولی موقف(مکان و چگونگی)آن را فراموش کردهاند، و روزی آن را به یاد خواهند آورد.اگر چنین پیمانی گرفته نشده بود، کسی نمیدانست خالق و رازق او چه کسی است.
2-رفاعه از امام صادق(ع)از معنی آیه یاد شده(آیه ذر)پرسید؛امام(ع)پاسخ داد:آری خداوند بر همه انسانها حجت دارد، روزی که از آنان پیمان گرفت، همگی را در دست قدرت خود قرار داد.(نعم، للّه الحجّة علی جمیع خلقه أخذهم یوم اخذ المیثاق).راوی حدیث اضافه میکند که امام(ع)هنگام بیان مطلب فوق، دست خود را به هم فشرد(قبض یده). (31)P}این عمل، کنایه از احاطه علم و قدرت خداوند بر بشر است و این که آنان همگی در قبضه ربوبیت او قرار دارند.
3-عبد اللهبن سنان از امام صادق(ع)خواست تا فطرت در آیه«فطرة الله التی فطر الناس علیها» را برای او معنا کند.امام(ع)فرمود:مقصود از فطرت، اسلام است.خداوند آنگاه که از بشر بر توحید پیمان گرفت و فرمود:«الست بربکم» سرشت آنان را بر اسلام نهاد و حال آن که در میان آنان مؤمن و کافر وجود دارد(یا وجود داشت). (32)
4-زراره از امام باقر(ع)تفسیر آیه«فطرة الله التی فطر الناس علیها»را جویا شد.امام(ع) فرمود:«خداوند آنگاه که از آنان بر ربوبیت خود پیمان گرفت، آنان را بر فطرت توحید آفری.زراره پرسید:آیا آنان با خدا سخن گفتند؟(خاطبوه؟) امام(ع)فرمود:آری.سپس افزود:اگر چنین میثاقی در کار نبود، آنان نمیدانستند که چه کسی پروردگار و رازق آنهاست. (33)
5-در حدیث دیگر، زراره از امام باقر(ع) تفسیر آیه ذر(و اذ اخذ ربّک من بنی آدم...)را پرسید.امام(ع)فرمود:«خداوند از فرزندان آدم تا روز قیامت بسان موجوداتی بسیار کوچک(کالذّرّ) از پشت(یا صلیب)او بیرون آورد، و آنان را به صنع و آفرینش خودآگاه ساخت، و اگر چنین واقعهای تحقق نیافته بود، کسی پروردگار خود را نمیشناخت». (34)
تحقیق و بررسی
درباره روایاتی که راجع به عالم ذر و اخذ میثاق از ذریه آدم وارد شده است، و نیز در تفسیر آیهذر (اعراف/172)اقوال بسیاری نقل شده است.
عدهای از مفسران و محدثان، مدلول ظاهری این روایات را برگزیده و گفتهاند:همه فرزندان آدم تا روز قیامت بسان موجوداتی بسیار کوچک در عالمی دیگر خلق شدهاند و خداوند از آنان بر ربوبیت خود اقرار گرفته است؛آنگاه حیات کوتاه آنان پایان یافته است تا بار دیگر از طریق تو الد و تناسل در زمانهای متو الی به دنیا آمده و بر اساس آن اقرار پیشین، خداوند را بشناسند و بدینطریق، حجت بر همگان ثابت گردیده است؛ خواه مؤمن و موحد باشد یا ملحد و کافر.این قول در تفاسیر شیعه و اهلسنت به صورتهای مختلف نقل شده است. (35)
براین نظریه از طرف محققان-اعم از شیعه و اهلسنت-اشکالاتی وارد شده است.این اشکالات دوگونهاند:نخست این که این نظریه با ظاهر آیه ذر هماهنگ نیست؛زیرا:
اولا:در آیه، ذریّه به بنیآدم نسبت داده شده است نه به آدم(و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتهم).
ثانیا:یکی از اهداف این میثاق این دانسته شده که ملحدان نتوانند شرک پدران خود را بهانه قرار دهند(او تقولوا انّما اشرک اباؤنا من قبل و کنّا ذریّة من بعدهم).بنابراین، پدران کسانی که از آنان بر ربوبیت خداوند پیمان گرفته شده است، مشرک بودهاند، و این مطلب در مورد همه افراد بشر صادق نیست.
ثالثا:یکی دیگر از اهداف میثاق مزبور این است که منکران و ملحدان در قیامت نتوانند غفلت خود را از ربوبیت خداوند در دنیا بهانه قرار دهند(ان تقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین)و این در صورتی است که هیچ یک از ما هیچ گونه اثری از چنین میثاقی را به خاطر ندارد.
در این صورت، غرض از میثاق مزبور برآورده نخواهد شد، و این کار بر خداوند حکیم روا نیست.
اشکال دوم بر نظریه مزبور این است که اصولا چنین قولی معقول به نظر نمیرسد؛زیرا هدف از آنچنان که گفتهاند این بوده است که انسان در دنیا با توجه به میثاق مزبور نسبت به توحید آگاهی داشته باشد، و حجت بر او تمام گردد، در حالی که انسان-چنان که قبل از این اشاره شد- اصولا نسبت به چنین میثاقی هیچ گونه آگاهی ندارد.در این صورت، چگونه میتوان آن را منشأ آگاهی به توحید و ملاک اتمام حجت بر بشر دانست.به عبارت دیگر، ذریّه آدم در عالم ذریا دارای عقل و درک عقلی بودهاند یا نه.
فرض اخیر باطل است؛زیرا خطاب حقیقی و گرفتن اقرار بر ربوبیت خداوند بدون داشتن چنین فهم و درکی معقول نیست.در فرض نخست، فایدهای بر آن مترتب نخواهد بود؛زیرا آنچه معیار و مقیاس چنین اقرار و اذعانی است، همانا عقل و خرد آدمی است، که در همین جهان از آن برخوردار است، و عقل و خرد-پیراسته از وهم و هواهای نفسانی-بر ربوبیت خداوند اذعان و اقرار دارد، خواه در عام دیگر چنین اقراری از او گرفته شده باشد یا نه؟ * (36)
با توجه به اشکالات یاد شده و نظایر آن، عدهای از محققان احادیث مربوط به عالم ذر را به گونههای مختلف تأویل و تفسیر کردهاند.شیخ مفید آن دسته از این احادیث را که بر استشهاد و گفتگوی شفاهی و حقیقی دلالت میکنند، معتبر ندانسته و رد کرده است، ولی احادیث دیگر را معتبر دانسته و یادآور شده است که خداوند همه فرزندان آدم را در برابر دیدگاه او نمایان ساخت و آنها سه دسته بودند:عدهای که بر بالای سر آنان نور و روشنایی بود؛عدهای که بر بالای سرشان ظلمت و تاریکی بود؛و عدهای دیگر که بر بالای سر آنها نور آمیخته با ظلمت قرار داشت.وقتی آدم آنها را دید، از کثرت آنان شگفتزده شد.
مراجعه فرمایید:http://hakim-askari.rozblog.com
فلسفههای مضاف
مقدمه
از تکوّن فلسفههای مضاف در جهان، به مثابه دانشهایی مستقل و منسجم، دیری نگذشته است، و دربارهی مسائل این دسته از معارف حِکمی، چندان که باید، کسی ـ بهویژه در ایران ـ سخن سخته و سنجیدهای نگفته است؛ حاق و حاشیـه، و حـدود و حـوالی این علوم، کماهی، شناخته و ساخته و پرداخته نشده است، هم از اینروست که دربارهی مسائلی چون تعریف، اقسام و تقسیمات، موضوع، مسائل، قلمرو، غایت و فائدت، روششناسی فلسفه، ساختار صوری، هویت معرفتی، هندسهی معرفتی، منــابع و مناشی، نسبت و مناسبات فلسفههای مضاف با علوم هموند و همگن، تفاوت آنها با دانشهای مضاف، و نیز جایگاه آنها در جغرافیای علوم اسلامی، و... ابهامهای بسیاری وجود دارد و همین ابهامها، موجب پارهای چالشها و لغزشها در میان پژوهندگان این حوزهی معرفتی خطیر گشته است.
از اینرو، رواست در فرصتی فراخور اهمیت این امر و تأمل و تحقیق کافی در زمینهی محورهای یادشده صورت بندد تا ضمن زدودهشدن ابهامات مزبور زمینهی لغزشهای علمی از میان برود.
به دلیل خلط خطاهای زیاد، این معارف ارجمند، حاجتمند نگاه و نگرشی از جنس خویشاند؛ و اگر چنین نگاهی ـ آنچنان که باید و شاید ـ صورت بندد، برآیند آن میتواند، بهعنوان «فلسفهی فلسفهی مضاف» سامان یابد.
مباحث فلسفههای مضاف
مباحث بسیاری میتواند و میباید دربارهی فلسفههای مضاف، بازکاویده و بازپژوهیده شود، مهمترین آنها، محورهای زیر است:
یک. تعریف:
فلسفهی مضاف را میتوان به دو شیوه تعریف کرد:
1. به نحو تاریخی و تحقّقی و با توجه به مصادیق موجود و تلقی اصحاب این حوزهی معرفتی ـ آنسان که هستند ـ
2. بهنحو منطقی و مطلوب و آنچنان که باید باشند.
به دلیل تطوراتی که در عینیت تاریخی علوم روی میدهد و تفاوتها و حتا تهافتهایی که در میان اصحاب نظر و اثرِ حوزههای معرفتی گوناگون وجود دارد، و نیز خلط و خطاهای فراوانی که در تبیین سرشت و صفات، و ذات و زوایای فلسفههای مضاف، میان مدعیان این حوزه رخ داده است، ارائهی تعبیری واحد و همهپسند در تعریف آن دشوار مینماید، ما در تعریف، شیوهی دوم را برمیگزینیم.
دو. امکان فلسفههای مضاف اسلامی:
آنچه باعث طرح پرسش از «امکان فلسفههای مضاف اسلامی» میگردد، دو نکته است:
1. چالش دیرین اسلامیت فلسفه، (آیا فلسفه که خصلت ذاتی آن آزاداندیشی است میتواند مقید به چیزی و از جمله دین و ایدئولوژی خاص باشد؟)
2. استعداد و استطاعت حکمت و علوم عقلی اسلامی برای بازتولید شاخههای مستقلی با عنوان فلسفههای مضاف.
سه. انواع:
حکمت (علیالاطلاق و البته با اندکی تسامح) براساس معیارها و حیثیات مختلف، به اقسام و انواع گوناگون تقسیم و طبقهبندی میشود، از جمله:
1. از لحاظ تاریخی، به باستان، قدیم، قرون میانه، معاصر و جدید،
2. با معیار جغرافیا، به شرقی، غربی، و نیز چینی، هندی، ایرانی، و آمریکایی، اروپایی، نیز به یونانی، ایتالیایی، آلمانی، فرانسوی، انگلسون و...
3. از جهت گرایش، به دینی و الاهی، غیر دینی و سکولار، و نیز به اسلامی، مسیحی، یهودی، بودایی و...
4. از نظر رهیافت و روش، به مشائی، اشراقی، رواقی، مزدوج، و نیز عقلگرا و تجربهگرا.
5. از حیث معرفتشناختی، به یقینگرا، نسبیانگار، شکاک، و نیز رئالیستی، ایدآلیستی و...
6. از جهت هستیشناختی و نظریهی مبنای شکلدهندهی دستگاه و ساختار، به اصالةالوجودی، و اصالةالماهوی.
7. به لحاظ غایت یا کارکرد، به انتزاعی و عملگرا،
8. به اعتبار ماهیت قلمرو تعلق آن، به حکمت نظری و اقسام ثلاثهی آن، و حکمت عملی و اقسام سهگانهاش، و حکمت صناعی [و هنرهای چندگانه].
9. از حیث متعلق و موضوع، به ماوراءالطبیعه و طبیعی؛ یا به ما بعدالطبیعه و طبیعیات.
10. با ملاک جامعیت و کلیت موضوع، و جزئیت و تخصصی بودن متعلق، به مطلق و مضاف.
چهار. موضوع و قلمرو:
موضوع فلسفهی مضاف، گاه علمها هستند، و گاه غیرعلمها؛ مراد ما از علم، ساینس (sience) یا فقط علوم حقیقی نیست، بلکه مراد هر آن مجموعهی مسائل و دانستنیهای دستگاهوارشده است.
پنج. مسائل فلسفههای مضاف:
فصول ساختار هر فلسفهی مضافی، تابع مسائل اساسی موضوع آن است؛ فلسفههای مضاف به علوم با فلسفههای مضاف به امور، از این حیث بیشترین تفاوت را، با همدیگر پیدا میکنند. در یک طبقهبندی کلی، مسائل قابل طرح (و مطرح شده) در فلسفههای مضاف را، میتوان به سه گروه دستهبندی کرد:
1. مباحث و مسائل عام و مشترک میان انواع فلسفههای مضاف، مانند بحث از سرشت و صفات ذاتی مضافالیه.
2. مباحث و مسائل مربوط به گروهی خاص از فلسفههای مضاف، مانند بررسی جایگاه «علم مضافالیه»، در شبکهی علوم مرتبط با آن، و مانند بحث از ماهیت گزارههای تشکیلدهندهی «علمهای مضافالیه» در فلسفههای مضاف به علوم، و مانند بحث از قانونمندی پدیدهها در فلسفههای مضاف به امور.
3. مباحث و مسائل مختص و منحصر به برخی فلسفههای مضاف، مانند بحث از اطلاق و نسبیت احکام اخلاقی در فلسفهی اخلاق، و مانند بحث پیرامون وحی، ایمان و خلود نفس و ... در فلسفهی دین.
شش. اهداف، فوائد و عوائد:
روش و رویکرد فرانگر عقلانی فلسفهی مضاف به علوم، هم ناراستیها و عیوب ساختاری، کژیها و نواقص روشگانی، نقائص و نارساییهای تبیینی، کاستیها و لغزشهای محتوایی، استطرادات و زوائد، ناتوانیها و ناکارآمدیها، و هرگونه تنگناها و تُنُکیهای علم متعلق را آشکار میسازد، و هم کمالات و کاراییها، ظرائف و ظرفیتها، عمق و وسعت، و استحکام و استواری آن را؛ و بدینسان پژوهشگر با دستیابی به توان مواجههی خودآگاه، نقادانه و کنشگرانه، میتواند بهبازنگری و تصحیح، بازسازی و تجدید، بازپیرایی و تنقیح، بازآرایی و تنسیق، بلکه فرآوری و تکمیل، و گاه نیز با چینش متفاوت و مجدد مباحث مضافالیه، به سامانبخشی و تأسیس دانشهایی جدید دست یازد و چنین دستآوردهایی، لاجرم منشأ توسعهی مرزهای معرفت میگردد.
فلسفههای مضاف به امور نیز، از رهگذر بازفهمی و ژرفشناسی متعلق، و تبیین و توجیه سرگذشت مضافالیه، تحلیل و تنقید سرشت و صفات آن، باعث بسط بصیرت و موجب توسعهی تواناییهای محقِّق گشته، امکان مواجههی خودآگانه و کنشگرانه با مسائل متعلق فلسفهی مضاف و همچنین استخدام آن در جهت نیّات و نیازهای آدمی را فراهم میآورد.
این دادهها و دستآوردها، آنگاه که پیشینی منظور شوند غایت و غرض فلسفههای مضاف به علوم و امور بشمار میروند، و آنگاه که پسینی و چون پیاورد پژوهش ملحوظ گردند فوائد و عوائد آنها قلمداد خواهند شد.
هفت. منابع فلسفههای مضاف اسلامی:
نخستین منبع برای تأسیس و توسعهی فلسفههای مضاف اسلامی، وحینامهی الاهی است؛ قرآن کتاب حکمت و معرفت است، مبانی و متافیزیک علوم و امور، به سهولت و سلاست از خلال آیات این کتاب حکیم قابل اجتهاد و اصطیاد است. نگاه کلان و کلی به هستی و هستومندها از رسالتهای اصلی دین است؛ طرح و شرح مبانی حکمت و معرفت، بخش بزرگی از تعالیم وحیانی را تشکیل میدهد.
دومین منبع، سنت معصوم است؛ قول و فعل معصومان به مثابه ثقل اصغر، عِدل ثقل اکبر است و بالطبع از ظرفیتهای مشابه آن برخوردار است.
سومین منبع، استنتاج و استخراج فلسفههای مضاف اسلامی، میراث مغتنم معرفتی، بازمانده از سلف در قلمرو وسیع علوم عقلی است. علاوه بر علوم عقلی، بسیاری از دانشهای نقلی و اعتباری و حتا ادبیات ـ به ویژه فارسی ـ غنی و قویم ما، میتواند چونان دفائن و معادنی پربار و سرشار، بازکاویده شده، گوهرهای گران مدفون و مکتوم در آنها شناخته و پرداخته، سوده و سفته شده، به صورت دانشهایی منسجم، نظم و نسقیافته بر سر بازار معرفت در معرض دید و درک جهانیان نهاده شود.
هشت. روش و رویکرد:
روش تحقیق را، ما به «شیوهی چینش و پردازش اطلاعات و ادلّهی در مقام گردآوری و داوری، برای رد رقیب یا اثبات ادعا»، اطلاق میکنیم، مانند روش تجربی حسی، روش عقلی حدسی، روش نقلی نصی؛ هر روشی از ساماندهی مجموعهای از قواعد و دلائل همسنخ و همصنف فراهم میگردد.
رویکرد تحقیق را، ما به «سمتگیری ناشی از قصد محقِق در مقام بحث و بیان» اطلاق میکنیم؛ رویکرد تحقیق به یکی از وجوه سهگانهی توصیف و گزارش، تحلیل و پردازش، توصیه و سفارش، رخ میکند؛ تنقید و قضاوت نیز جزئی از رویکرد تحلیل است.
روش فلسفههای مضاف به علوم و امور، عقلی حدسی است، گرچه همچون گونههای دیگر فلسفه، در فلسفههای مضاف نیز، در مقام گردآوری، گاه از شیوهی تجربی و استقرای تاریخی سود برده میشود.
رویکرد فلسفههای مضاف نیز، تحلیلی و تنقیدی است؛ هرچند محقّق فلسفهی مضاف برای بهینهسازی علم متعلق، در هاله و حاشیه و نه در حاق و هستهی مباحث، به توصیف و توصیه نیز میپردازد.
نه. نسبت و مناسبات فلسفههای مضاف با دانشهای مضافٌالیه:
فلسفههای مضاف به نحو مجموعی، با دانشهای مضافالیه به نحو مجموعی، نسبت و مناسباتی عام دارند، و هر فلسفهی مضافی با علم متعلق خود و احیاناً با دانشهایی خاص، نسبت و مناسباتی خاص دارد.
به اقتضای اینکه فلسفههای مضاف، دانشهایی پسینیاند، مواد خام خویش را از علمهای مضافالیه دریافت میکنند، و از آنجا که این دانشوارهها مطالعهگرهای فرانگرند، با استشهاد به شواهد فراچنگآمده از بازکاوی سرشت و سرگذشت متعلقهای خود، به داوری دربارهی آنها میپردازد، و از رهگذر نمایاندن کاستیها و کمالات و کارآییهای مضافالیه، به بسط و بازسازی و ارتقاء جایگاه آنها کمک میکنند.
اگر به عین عنایت، تاریخ علوم را بکاویم خواهیم دید که حتا آنگاه که هنوز فلسفههای مضاف به مثابه دانشوارههایی مستقل تکون نیافته بودند، علوم مختلف، ترمیم، تحول و تکامل و توسعهی خویش را وامدار نگرشهایی از جنس فلسفهی مضافی بودهاند.
ده. کاستگیها و بایستگیهای فلسفههای مضاف اسلامی:
گاه این دانشها، صورت بسطیافتهی رؤوس ثمانیهی علوم قلمداد میشوند! و گاه مسائل فلسفهی مضاف به «علوم» با فلسفهی مضاف به «امور» (کلان) خلط گشته گهگاه از پایگاه این دانشها ـ بهرغم آنکه شاخه یا لایهای از فلسفهاند ـ به صدور باید و نباید (تجویز)، و بیان رواییها و نارواییها (توصیه) پرداخته میشود! و گاه نیز مطالب و مباحث غیرفلسفی (مانند پیشینهکاوی تاریخی علمها)، جزو مباحث فلسفههای مضاف انگاشته میشود، و دیگر بار غافل از مشترک لفظی بودن کاربرد واژهی فلسفه در «فلسفهی مضاف» با کاربرد آن در ترکیبهای غیرمعرفتی ـ که کلمهی فلسفه به معانیی همچون «علت»، «دلیل»، «غایت» و ... بهکار رفته است ـ پارهای از این ترکیبها در زمرهی فلسفههای مضاف پنداشته میشود.
http://rashad.iict.ac.ir/index.aspx?siteid=17&siteid=17&pageid=2382
وبگاه رسمی استاد علی اکبر رشاد
حکمت
|
نقل از سایت شهیدآوینی
رساله ای از علامه حسن زاده درباره عالم مثال
حضرت آیت الله حسن زاد? آملی در این رسال? محققانه به تبیین تفاوت عالم مثال با عالم مثل پرداخته و عناوین متعدد عالم مثال متصل و منفصل را نام بردهاند.
سپس با ذکر نظریات مختلف پیرامون عالم مثال، از برهان شیخ اشراق بر اثبات عالم مثال منفصل یاد کرده و ایرادات آنرا تبیین میکنند.
در نهایت با تبیین نظر صدرالمتألهین در نفی عالم مثال منفصل، نکاتی را از جناب ابن عربی دربار? عالم مثال نقل میفرمایند.
منبع: هزار و یک کلمه، ج6، کلم? 591
نویسنده: آیتالله حسن زاد? آملی
رساله مثال
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین صلوات اللّه و سلامه على سیّد الأنبیاء و المرسلین محمّد و آله الطیّبین الطاهرین المعصومین، ثمّ الصّلوة و السلام على جمیع سفراء اللّه المکرّمین و عباده المخلصین.
این اثر قویم و کریم به نام رساله مثال است که بعد از تصنیف رساله مثل نورى الهى به توفیقات حق (سبحانه) به قلم این خدوم علم حسن حسنزاده آملى، در چند فصل به رشته نوشته درآمده است، و در تصنیف و تألیف هریک از این دو اثر گرامى و گرانقدر و استوار و پایدار به توفیقات ربّانى اهتمام اکید و شدید به کار برده است. امید است که این دو اثر نامدار روزگار، نفوس مستعدّه را مأدبهاى در خور تمجید و تحسین بوده باشند.
فصل اوّل
در معنى مثل افلاطونى و اثبات آن در رسالهاى جداگانه به تفصیل بحث کردهایم، در این کرّاسه از عالم مثال بحث مىشود که از آن در لسان شرع انور تعبیر به برزخ شده است قوله (سبحانه): وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.
- ↓1- تفاوت عالم مثال با عالم مثل
- ↓2- اسامی عالم مثال منفصل و متصل
- ↓3- اقوال حکما و عرفا در اثبات و نفی عالم مثال منفصل در قوس نزول
- ↓4- برهان شیخ اشراق در اثبات عالم مثال منفصل
- ↓5- تفسیر کلام شیخ اشراق
- ↓6- نقد برهان شیخ اشراق در اثبات عالم مثال منفصل
- ↓7- دلیل اهل معرفت بر اثبات عالم مثال منفصل
- ↓8- کلام ملاعبدالرزاق لاهیجی دربار? عالم مثال منفصل
- ↓9- نقد کلمات ملاعبدالرزاق لاهیجی
- ↓10- تناسخ ملکی وملکوتی
- ↓11- مطلبى دیگر از گوهر مراد محقّق لاهیجى:
- ↓12- نقد و بررسی کلام ملاعبدالرزاق لاهیجی
- ↓13- نظر صدرالمتألهین دربار? وجود و عدم عالم مثال منفصل
- ↓14- مقایس? نظر صدرالمتألهین با شیخ اشراق دربار? عالم مثال
- ↓15- نظر ابن عربی دربار? عالم مثال
- ↓16- پانویس
تفاوت عالم مثال با عالم مثل
عالم مثال غیر از عالم مثل است: مثل مفارقات نوریة و مجردات محضهاند؛ مثال عالم ابدان روحانى است که مجرّد به تجرّد برزخىاند.
اسامی عالم مثال منفصل و متصل
و سخن در اثبات عالم مثال منفصل است که آن را مثال اکبر و خیال منفصل و صور معلّقه و مثل ظلمانیه و مثل معلّقه نیز مىگویند، در مقابل اشباح خیالى در وعاى ادراک نفس ناطقه که آن را عالم مثال متّصل و خیال متّصل مىگویند و ابدان معلّقه نیز مىنامند. عالم مثال اکبر را اقلیم ثامن نیز مىنامند؛ زیرا عالم مقدارى را هشت قسم گفتهاند که هفت از آنها اقلیم هفتگانه است که در آنها مقادیر حسّى است، و اقلیم هشتم که در آن مقادیر مثالى است که عالم مثل معلّقه است [1]
حکماى مشّاء قائل به عالم مثال منفصل نزولى نیستند و در ردّ آن انکار و اصرار دارند، چنان که حکماى اشراق در اثبات آن.
اقوال حکما و عرفا در اثبات و نفی عالم مثال منفصل در قوس نزول
بدان که عمده مطلب در این باب، اثبات عالم مثال منفصل در قوس نزولى است، نه در قوس صعودى به بیانى که قائلین به مثال منفصل مىگویند که به ترتیب نزولى پس از عالم مرسلات نوریه عالم مثال منفصل است که برزخ میان عالم قبل از خود، که همان مفارقات محضه است و عالم بعد از خود که عالم خلق است، مىباشد. عالم خلق را که مقصود از آن عالم طبیعت است مادّه و شکل است، و عالم مثال اکبر را شکل است و مادّه نیست، و عالم عقل را نه شکل است و نه مادّه.
و مىگویند آنچه در عالم طبیعت موجود است، در عالم مثال- که وراى عالم طبیعت و قبل از آن و در باطن و در طول آن است- به وجودى برزخى موجودند، و چون در خارج از عالم طبیعتاند، محلّ و مکان و زمان ندارند؛ چه این که أین و متى از خواصّ عالم طبیعتاند، و نیز موجودات عالم مثال قائم به ذوات خودند، نه به مدرکى؛ به این معنى که در خارج از جمیع مدارک موجودند.
امّا عالم مثال در قوس صعودى آن به اهمیّت اثبات مثال سلسله نزولى نیست؛ زیرا که در این مثال سلسله نزولى اشکال پیش مىآید که کثرت مثل معلّقه ظلمانیه، که همان موجودات عالم مثال اکبرند، بدون دخالت ماده چه گونه متصوّر است؛ چنان که در مثل نوریه مفارقه نیز همین اشکال پیش مىآید و در بحث مثل عنوان کردهایم.
ابن ترکه (صائن الدین على) در تمهید القواعد در نفى عالم المثال گوید:
القول بوجود عالم یسمّى عالم المثال، من الخیالات الفاسدة و العبارات التی لا طائل تحتها، و کیف لا و قد ذهب إلى نفیه جمهور المشائین و احتجّوا على ذلک بحجج قوّیة و براهین قاطعة قد أثبتوها فی کتبهم؛ و لا شک أنّ ما ذهب إلیه مثل هذا الجمّ الغفیر و أثبتوها بالبراهین القاطعة یمتنع أن یکون الواقع خلافه و إلّا ارتفع الأمان عن الیقینیّات و إفادة البراهین مطلقا.[2]
جناب ملّا محسن فیض در عین الیقین در نشئات ثلاث و اثبات عالم مثال به تفصیل بحث کرده است:
العوالم کثیرة لا یعلم عددها إلا ربّ العالمین و أصولها ترجع إلى نشئات ثلاث: عقلیة روحانیّة تسمّى بعالم الغیب و الجبروت و أصحابها السابقون أولئک المقرّبون فی جنّات النعیم؛ و خیالیّة مثالیّة تسمّى بعالم البرزخ و الملکوت و اصحابها أصحاب الیمین فی سدر مخضود و طلح منضود؛ و حسیّة جسمانیة تسمّى بعالم الشهادة .... [3]
صدر الدین محمّد بن اسحاق قونوى در مفتاح غیب الجمع و الوجود، و شارح آن علّامه محمد بن حمزه شهیر به ابن فنارى در شرح آن به نام مصباح الأنس [4] به تفصیل در اثبات عالم مثال بحث فرمودهاند.
مراجعه فرمایید:http://hakim-askari.rozblog.com
|
|
زندگینامه مرحوم علامه طباطبایی ره
24 آبانماه سال 1360 هجری شمسی، روزی است که عالم فرزانه و مفسر بزرگ علامه طباطبایی دیار فانی را به سوی سرای باقی ترک کرد؛ عالمی که همیشه از ابدیت سخن میگفت و با فنای در خدای خویش و آنچه خدایی بود، باقی شد.
امام راحل(ره) در پیام تسلیت خود به همین مناسبت فرمودند: «من باید از این ضایعهای که برای حوزههای علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، اظهار تاسف کنم و به شما ملت ایران بهویژه حوزههای علمیه تسلیت عرض کنم.»(1) به گزارش ایسنا، آنچه در پی میآید گوشهای از زندگی و ابعاد شخصیتی این عالم ربانی به نقل از نزدیکان ایشان است که در سالروز وفات علامه نقل میشود: در آخرین روز سال 1321 هجری قمری (مقارن با سال 1281 هجری شمسی) ستارهای درخشان در آسمان سلسله جلیلالقدر سادات طباطبایی تبریز هویدا شد و خداوند به سیدمحمد قاضی طباطبایی فرزند پسری هدیه داد که نامش را سیدمحمدحسین گذاشت؛ حکیم عارفی که بعدها بسیاری از انسانها، از چشمه جوشان حکمت و معرفتش جرعههای جانبخش نوشیدند. هنوز پنج سال از عمر سیدمحمدحسین نگذشته بود که مادرش را از دست داد. پدر سعی کرد غم مادر را از دل محمدحسین و دیگر فرزند کوچکترش، محمدحسن، بزداید، ولی نمیدانست که چهار سال بعد، درگذشت خود او، غم فرزندان را دوچندان خواهد کرد. سیدمحمدحسین همانطور که روش درسی آن روزها بود، به فراگیری قرآن پرداخت و سپس از سن 9 سالگی به مدت شش سال به همراه برادرش، از ادیبی به نام شیخ محمدعلی سرائی، کتابهایی چون گلستان، بوستان، نصابالصبیان، انوار سهیلی، تاریخ عجم، منشات امیرنظام و ارشاد الحساب را فرا گرفت و علاوه بر آن، زیر نظر میرزاعلی نقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. ایشان پس از طی دوران تحصیل در مکتبخانه، راهی مدرسه طابیه تبریز شد تا تحصیلات خود را در علوم دینی دنبال کند. در همان ایام، وقتی 23 سال بیشتر نداشت، تصمیم به ازدواج میگیرد. از یکی از بستگانش خواستگاری میکند و چون فامیل بودند، با این ازدواج موافقت میکنند. یک سال بعد از ازدواج بود که سیدمحمدحسین مزه پدر شدن را میچشد و اسم فرزند اولش را، محمد میگذارد. سیدمحمدحسین و برادرش سیدمحمدحسن در سال 1304 هجری شمسی تحصیلات مقدماتی را در مدرسه طالبیه تبریز به پایان رساندند. اما روح پرعطش آنان هنوز سیراب نشده بود. دختر علامه طباطبایی میگوید: «یک روز حاج آقا میآید و به مادرم میگوید من دیگر در تبریز نمیتوانم ادامه تحصیل دهم و برای بهره گرفتن از استادان بهتر، باید راهی نجف شویم، اما هزینه سفر نداشتند. وقتی مادرم میبیند حاج آقا ناراحت است، جهیزیه خود را میفروشد تا هزینه سفر تامین شود.» سیدمحمدحسین که هزینه سفرش تامین شده بود، زمینهای زراعی و کارهای کشاورزیشان را به یکی از همآبادیهایشان سپرد و عازم «نجف» شد تا تحصیلات خود را تکمیل کند، البته حالا دیگر تنها نبود و هر دو برادر ازدواج کرده بودند. به این ترتیب، هر دو خانواده به همراه کربلایی قلی و سلطنت خانم (خادم و خادمهشان) عازم سفر میشوند و در خانهای کوچک در محله «عماره» نجف ساکن میشوند و زندگی جدیدی را آغاز میکنند. اما بعد از گذشت مدتی، فرزند یک و نیم سالهشان (سیدمحمدحسین 24 ساله و همسر 19 سالهاش) به مرض سختی مبتلا میشود و از دنیا میرود. روزی مادر داغدیده بغضش ترکید و به همسرش گفت: «آقا! یاد محمد لحظهای مرا رها نمیکند. دلم برای کودک خردسالم خیلی تنگ شده. جز چند نفر هیچکس حتی مرگ او را هم به ما تسلیت نگفت. بیا برگردیم. این جا دیار غربت است و ما هیچکس را نداریم. چطور میتوانیم این همه سال اینجا بمانیم؟» صدای در، مادر داغدیده را ساکت کرد، سید صدا زد: «آمدم» و با عجله به سمت در دوید. با باز شدن در، «سید میرزاعلی قاضی طباطبایی» وارد شد. او یکی از پسرعموهای محمدحسین بود که مدتها پیش به قصد تحصیل به نجف آمده بود. زن و شوهر از دیدن یک آشنا در دیار غربت بسیار خوشحال شدند. آقا میرزاعلی خیلی خودمانی با سید و همسرش برخورد کرد. آنها ساعاتی را با هم گذراندند و از دوران کودکی و زندگیشان در تبریز و خاطرهها گفتند. یادآوری این خاطرهها، درد و غم این زوج جوان را کاهش داد. بعد از ساعتی میرزا عصایش را برداشت و قصد رفتن کرد. سید و همسرش نیز به رسم بدرقه او را همراهی کردند. دو سه قدم مانده به در، آقا میرزا علی رو به همسر سید کرد و گفت: «دختر عمو! این بار فرزندت میماند، پسر است و نامش هم عبدالباقی است.» و با این حرف، خداحافظی کرد و رفت. چند ماه بعد بود که همسر سید، باردار شد. به نقل از علامه آمده است «هنگامی که در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم یکی از روزها مرحوم قاضی به من برخورد کرد و بدون مقدمه گفت: اگر طالب دنیایی نماز شب و اگر طالب آخرتی نماز شب بخوان. همین دیدار و گفتوگوی کوتاه منشاء آشنایی من با استاد شد... قبل از آن که به محضر وی بار یابم، خود را از کتب فلسفی و آثار معقول بینیاز میدیدم و پیش خود میگفتم اگر مرحوم ملاصدرا هم بیاید، مطلبی فوق آنچه من فهمیدهام عرضه نخواهد کرد. ولی پس از بهرهمند شدن از دیدار این استاد بزرگوار، به یکباره احساس کردم گویا تا کنون از حکمت و فلسفه چیزی عایدم نشده و از اسفار حتی یک کلمه هم نفهمیدهام.» این برخورد جالب، علامه طباطبایی را وارد مرحله تازهای از زندگی کرد و سیر و سلوک عارفانه وی آغاز شد.
*سیدحسین بادکوبهای؛ علامه در زادگاه خود، در ریاضیات «ارشادالحساب» و در فلسفه و کلام «اشارات و کشفالمراد» را خوانده بود. اما این دو کتاب، ذوق بالای علامه را کفاف نمیداد، تا اینکه در نجف با حکیمی برخورد کرد که از بزرگان فلسفه و استادان صاحبنظر این دو رشته بود. این حکیم معروف «سیدحسین بادکوبهای» بود که توانست علامه را با حقیقت حکمت، به ویژه تفکر فلسفی، آشنا کند و باعث شود او در عرض شش سال، «منظومهی» سبزواری و «اسفار و مشاعر» ملاصدرا و دوره «شفای» بوعلی و «اخلاق» ابن مسکویه را بخواند. « ...سیدحسین باد کوبهای پیشنهاد کرد، ریاضیات بخوانم و در همین راستا به درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری که ریاضیدان زبردستی بود حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالی، هندسه مسطحه و فضایی و جبراستدلالی را فرا گرفتم.» *بازگشت به وطن؛ روزهایی که علامه و برادرش در نجف میگذراندند، به سختی سپری میشد. گذران زندگی برای دو برادر که حاضر نبودند از سهم امام هم استفاده کنند، سخت و طاقتفرسا بود. دیگر ماندن نه مصلحت بود و نه امکان داشت. اوضاع کشاورزی و زمینهایشان، حسابی به هم خورده بود. به همین جهت، علامه طباطبایی و برادرش بلافاصله راهی ایران و دیار آبا و اجدادیشان – شادآباد تبریز – شدند و تا 10 سال در وطن خویش ماندند. در این مدت با تلاش طاقتفرسا زمینهای رهاشده و باغهای مخروبه را آباد کردند. طی این مدت، به امور روستاها و زندگی مردم نیز رسیدگی میکردند و به کمک نیازمندان میشتافتند. *دلتنگ آموختن؛ علامه در کنار همه این کارها و مشکلاتی که وجود داشت، مطالعه و تحقیق را رها نکرده بود و رسالههای علمی مینوشت. گاهی که یاد نجف و گنبد و بارگاه حضرت علی(ع) میافتاد، دلش برای درس و آموختن علم، حسابی تنگ میشد و نمیدانست چه باید بکند. *هجرت به قم؛ علامه طباطبایی بالاخره تصمیمش را میگیرد: « ... همزمان با آغاز سال 1325 هجری شمسی وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیون اتاقی دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم. این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود. طبقه زیر این اتاقها انبار آب شرب بود که در صورت لزوم بایستی از در آن به داخل خم میشدیم و ظرف آب را پر میکردیم، چون خانه فاقد آشپزخانه بود، پخت و پز هم در داخل اتاق انجام میگرفت.» *«قاضی» معروف؛ اولین روزی که برای تدریس پا به کلاس حوزه گذاشت، جمعیتی حدود صد نفر منتظر او نشسته بودند. کم کم شیفتگی و علاقه طلاب به او، به حدی رسید که بعضی از آنها حجرههای مدرسه را ترک و در اطراف خانهاش اتاقی اجاره میکردند تا به او نزدیکتر باشند. هر روز یکی دو ساعت به غروب مانده به سراغش میرفتند و تا پاسی از شب حرفهایش را میشنیدند. کمکم آوازه سیدمحمدحسین قاضی بیشتر شد و همه «قاضی» معروف را شناختند. اما خود علامه برای آنکه لقب استادش، مرحوم آیتالله سیدمیرزاعلی قاضی فقط به استاد منحصر باشد و برای حفظ احترام، نام او را از خود برداشت و ترجیح داد به اسم طباطبایی خوانده شود. *شاهکار علامه طباطبایی؛ علامه طباطبایی، در سال 1333 هجری شمسی نگارش تفسیرالمیزان اثر بزرگ خویش را آغاز کرد و 17 سال طول کشید تا آن را به پایان برساند؛ اثری جالب و دلنشین که نظیر آن تا به حال نوشته نشده است. به عقیده آیتالله العظمی خویی، علامه برای نوشتن این اثر، خود را تصفیه کرده بود. شهید مطهری هم میگوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.» *مباحثه با پروفسور کربن؛ یکی از اثرات ماندگار علامه، مباحثات وی با پروفسور کربن استاد دانشگاه و اسلامشناس غربی بود. مباحثه بین پروفسور کربن و علامه طباطبایی از سال 1336 هجری شمسی شروع شد و بیش از 20 سال ادامه پیدا کرد که نتایج این مباحثات به چهار زبان فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی منتشر شده است. روزی علامه در بین صحبتهایش به پروفسور گفت: « ... در اسلام هر وقت انسان حالی پیدا کند، میتواند خدا را بخواند. چون همه مکانها بدون استثناء محل عبادت است. اما در دین مسیح این طور نیست. عبادت حتما باید در وقت معینی (روز یکشنبه) و در مکان معینی (کلیسا) انجام شود؛ در غیر این صورت باطل است. او باید تا روز یکشنبه که کلیسا باز میشود صبر کند.» پروفسور کربن جواب داد: «بلی، این اشکال در دین مسیح وجود دارد.» علامه طباطبایی ادامه داد: « همچنین در دین مسیح خدا اسماء حسنا ندارد و جز الفاظ خدا، اله و اب نام دیگری ندارد.» *دیگر برنمیگردم؛ روزهای آخر زندگی پربار علامه طباطبایی فرا رسیده بود و بیماری او را از پای انداخته بود. وقتی ایشان را از خانه به بیمارستان منتقل میکردند، رو به خانوادهاش کرد و گفت: « من دیگر برنمیگردم». در بیمارستان هم همه کارکنان را تحت تاثیر قرار داده بود، تا جایی که رییس بیمارستان میگفت: «علامه حافظهشان را در مورد مسائل دنیوی و مادی از دست دادهاند و به مسائل مادی بیتوجهاند، اما پیوندشان با خدا و عالم معنویت مستحکمتر شده است؛ انگار از ناسوت بریده و به ملکوت پیوستهاند» ... و بالاخره چند روز بعد 24 آبانماه 1360 هجری شمسی علامه که همیشه از ابدیت سخن میگفت از این عالم خاکی رخت بر بست.
امام خمینی(ره) در پیام تسلیت خود به همین مناسبت فرمودند: «من باید از این ضایعهای که برای حوزههای علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، اظهار تاسف کنم و به شما ملت ایران بهخصوص حوزههای علمیه تسلیت عرض کنم.» علامه از خود دو پسر و دو دختر به یادگار گذاشته است. فرزند ارشد ایشان سیدعبدالباقی به کارهای صنعتی مشغول است و سیدنورالدین در تبریز زندگی میکند. داماد اول ایشان آیتالله قدوسی است که فرزند بزرگش در منطقه هویزه به شهادت رسید. ویژگیهای شخصیتی علامه علامه طباطبایی در طول زندگی پربرکت خود همواره پاسخگوی پرسشهای جوانان اطرافش بود. آنچه در پی میآید پرسش یک جوان و پاسخ ایشان به وی است: « محضر مبارک حضرت آیتالله العظمی جناب آقای طباطبایی، سلام علیکم و رحمتالله و برکاته. جوانی هستم 22 ساله که تنها ممکن است شما باشید به این سوال من پاسخ گویید. در محیط و شرایطی زندگی میکنم که هوای نفس و آمال بر من تسلط فراوان دارند و مرا اسیر خود ساختهاند و سبب باز ماندن من از حرکت به سوی الله شدهاند. درخواستی که از شما دارم این است که بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟ لطفا نصیحت نمیخواهم بلکه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. (23/10/1355)» «سلام علیکم برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در نامه مرقوم داشتهاید، لازم است همتی برآورده و توبهای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که هنگام صبح از خواب بیدار میشوید، قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش میآید رضای خدا را مراعات خواهم نمود، آن وقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت؛ به طوری که اگر نفع اخروی نبود، انجام نخواهید داد و وقت خواب چهار، پنج دقیقه در کارهایی که روز انجام دادهاید فکر کرده و یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدای انجام یافته شکر بکنید و هر کدام تخلف شده استغفار. این رویه سخت است و در ذائقه نفس، تلخ. ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات (حدید – حشر – صف – جمعه و تغابن) را بخوانید و پس از 20 روز، حالات خود را برای بنده بنویسید، انشاءالله موفق خواهید بود. والسلام علیکم»(2) *اخلاق شاگردپروری؛ بهترین سیرت و خوی و خلقی که از روحیه عالیقدر علامه طباطبایی حکایت میکرد، اخلاق شاگردپروری و کادرسازی در حوزه علمیه بود و بر این کار اصرار و ولع وصفناپذیری از خود نشان میداد. *جوابگویی به سوالات؛ استاد غلامحسین دینانی یکی از شاگردان علامه میگوید: «من که خودم یکی از شاگردانش بودم. هیچ وقت در هیچ سوالی خودم را کنترل نمیکردم، چون میدانستم ایشان آنقدر بزرگوار است که هر چه دلت خواست میتوانی بگویی. در مقابل سوال رو ترش نمیکرد و به همین جهت ما احساس آزادی میکردیم و هر چه در دل داشتیم میگفتیم. ایشان هم با کمال بردباری با ما همنفسی میکرد و کنار میآمد و جواب میداد.» *زندگی خانوادگی؛ علامه با وجود حجم زیاد کارهایش، هیچ وقت از خانواده خود غافل نمیشد. همیشه در برنامه روزانهاش ساعتی را به خانوادهاش اختصاص میداد و آن را بهترین اوقاتش میدانست و میگفت: «این ساعت تمام ناراحتیهایم را برطرف میکند.» علامه در خانه هم مثل بقیه جاها هرگز عصبانی نمیشد و اعضای خانوادهاش صدای بلند حرف زدنش را نشنیده بودند. بچههایش را بسیار دوست داشت، با آنها مهربان و خوشرفتار بود و تا اندازهای که میتوانست وقتش را صرف بازی با آنها و سرگرم کردنشان میکرد. دخترها را تحفههای ارزنده و نعمتهای خداوندی میدانست و میگفت: «اینها امانت خدا هستند هر چه به اینها بیشتر احترام بگذاریم، خدا و پیغمبر خوشحالتر میشوند.» حتی نام آنها را هم با پسوند سادات صدا میزد و با آنها با احترام و محبت بیشتری رفتار میکرد تا در زندگی آیندهشان همسران خوب و بانشاط و مادران شایسته و لایقی باشند. وقتی دخترهایش به خانه بخت رفتند، هر هفته به انتظار دیدنشان مینشست خودش از آنها پذیرایی میکرد و حتی نمیگذاشت آنها برایش چای بیاورند. میگفت: «نه! شما مهمان هستید و سید، من نباید به شما دستور بدهم.» *زمانشناسی؛ دختر علامه میگوید: «.. مرحوم پدرم در دوران نوشتن المیزان که عمر طولانی از ایشان برد، همواره دقتها و ظرافتهای عملی را میدانستند و رعایت میکردند. ایشان جنبههای علمی و آماری موجود آن عصر را مورد توجه قرار میدادند به طوری که حتی بخش آماری یونسکو در مکاتبات ایشان با مسئولان آن سازمان و استعلام مباحثات و یا آمارهای مختلف، با استاد همکاری میکردند و از او کمک میگرفتند. *پشتکار بالا؛ علامه پشتکار عجیبی داشت. چندین سال برای تفسیر زحمت کشید و اصلا احساس خستگی نکرد، شب و روز نمیشناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقیق و تالیف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب کار میکرد. ایشان روزی 14 ساعت کار میکرد و از روزهای سال فقط یک روز را تعطیل میکرد؛ آن هم روز عاشورا. *توسل به اهل بیت؛ از جمله خصوصیات علامه طباطبایی، توسل فوقالعاده وی به اهل بیت(سلامالله علیهم اجمعین) است. او یکی از رموز اصلی موفقیت خود را، همین توسل به اهل بیت میدانست. *روش تدریس؛ در تدریس، ویژگیهای منحصر به فردی داشت که آنها را میتوان به این صورت جمعبندی کرد: 1- تدریس آرام و آهسته، 2- روشن کردن اصل موضوع، 3- استدلال کردن توام با دلیل و برهان، 4- احترام گذاشتن به بزرگان ضمن انتقاد از آنان، 5- بها دادن به نظر شاگردان، 6- پیوند دادن دین و عقل *پیش مطالعه؛ علامه طباطبایی در زندگینامه خویش میگوید: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه میخواندم نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم، پس از آن یک باره «عنایت خدایی» دامنگیرم شد و عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال حسن نمود به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریبا هجده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم، بساط معاشرت با غیراهل علم را به کلی برچیدم و در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم، بسیار میشد (به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه میگذارندم و همیشه درس فردا شب را از پیش مطالعه میکردم، اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم. وقتی که به درس حضور مییافتم از آن چه استاد میگفت قبلا روشن بودم. هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردهام.» *تحقیق علمی در شب قدر؛ آیتالله حسنزاده آملی در رابطه با پیگیری و استمرار روحیه تحقیق در علامه طباطبایی میفرماید: «حضرت علامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیاء میکرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید.» *صرفهجویی در وقت؛ از ویژگیهای علامه طباطبایی دقتی بود که در صرفهجویی در وقت داشت. ایشان تفسیرالمیزان را که مینوشت، چرک نویس نداشت. ابتدا بینقطه مینوشت بعد که مرور میکرد مجددا آن را نقطهگذاری میکرد، سوال شده بود « آقا چرا اول بینقطه مینویسید؟» فرموده بود: «من حساب کردهام اول که بینقطه مینویسم و بعد در مرور نقطه میگذارم، چند درصد در وقتم صرفهجویی میشود.» *استادان برجسته؛ درک کردن استادانی همچون «آیتالله میرازی نائینی"، «آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی"، «آیتالله شیخ ضیاءالدین عراقی» و از همه بیشتر «آیتالله شیخ محمدحسین اصفهانی» معروف به «کمپانی» که به نظر علماء بزرگ، ایشان موفقترین دانشمند در فقه و اصول در قرن حاضر بود، بیتاثیر در موفقیتهای ایشان نبود. *مدرس اخلاق؛ نجمهالسادات طباطبایی، دختر علامه، درباره خصوصیات اخلاقی پدرش میگوید: «مقید به نماز اول وقت، بیداری شبهای ماه رمضان، قرائت قرآن با صدای بلند و نظم در کارها بودند و دست رد به سینه کسی نمیزدند و این به سبب عاطفه شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود. روزی به من گفتند: « از صبح تا به حال 24 بار به خانه رفتهام و مراجعات مردم را جواب دادهام. بسیار کم حرف بودند و دیگران را هم به کم حرفی سفارش میکردند. پرحرفی را موجب کمی حافظه میدانستند. بسیار ساده صحبت میکردند، به طوری که گاهی آدم گمان میکرد ایشان یک فردی عادی و عامی است، نه یک عالم و فیلسوف.» *علاقه به خوشنویسی؛
خط نستعلیق و شکسته علامه از بهترین و شیواترین انواع خط بود؛ گرچه در اواخر عمر به علت کسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست، دست ایشان تکان داشت و خط مرتعش بود ولی جوهره خط، حکایت از استادی این فن را داشت. خودشان میگفتند: «قطعاتی از خط زمان جوانی مانده است که وقتی به آنها نگاه میکنم در تعجب میافتم که آیا این خط من است.» مروری بر اندیشههای علامه اسلام، دین عقلمحور؛ « ... اسلام دینی است که احکامش را بر اساس ویژگیهای انسان و در راستای ارضای غرایز و فطریات وی بنیان نهاده و در عین حال، در تنظیم و پیریزی احکام و قوانینش «عقل محور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار میدهد... اسلام به جامعه بشری نمیگوید من خیر و صلاح شما را در پیروی از دعوت من و به کار بستن مواد آن میبینم، شما نیز به تشخیص من ایمان آورده و آن را بپذیرید، بلکه میگوید از هوسبازی و خرافهپرستی دست بردارید، آنچه را واقعا و حقا صلاح و خیر جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادی، خیر و صلاح بودن آن را درک میکنید و تشخیص میدهید، به کار بندید و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم یک سلسله اعتقادات و اعمال که کورکورانه بایست به حقانیت آنها ایمان آورد...» *دنیا برای انسان؛ اسلام میگوید: « حق این است که دنیا برای انسان خلق شده، نه انسان برای دنیا. در این صورت انسان، اول باید ذات خود را بشناسد و با نیروی تعقل و واقعبینی، صلاح خود و جامعه خود را تشخیص دهد، سپس دست به کار بزند، نه اینکه به هر جلوه فریبندهای دل بازد و خود را فراموش کند، تسلیم سیل عواطف شود و اختیار مقصد حقیقی را از دست بدهد؛ زیرا انسان جزء دستگاه عظیم آفرینش است و هیچگونه استقلالی ندارد و در نتیجه راهی را باید در پیش گیرد که سیر دستگاه آفرینش برایش نشان میدهد.» *موفقیت علی(ع)؛ « ... علی(ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود، اگرچه نتوانست اوضاع در هم ریخته اسلامی را کاملا به حال اولی که داشت برگرداند ولی از سه جهت عمده موفقیت حاصل کرد: 1- به واسطه سیرت عادله خود، قیافه جذاب و سیرت پیغمبر اسلام(ص) را به مردم، خاصه به نسل جدید نشان داد. 2- از علی(ع) در فنون متفرقه عقلی و دینی و اجتماعی نزدیک به 11 هزار جمله قصار ضبط شده و معارف اسلام را در سخنرانیهای خود با بلیغترین لهجه و روانترین بیان ایراد کرده است. وی دستور زبان عربی را وضع کرد و اساس ادبیات عربی را بنیاد نهاد. وی اولین کسی است در اسلام که در فلسفه الهی غور کرده، به سبک استدلال آزاد و برهان منطقی سخن گفت و مسائلی را که تا آن روز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود، طرح کرد و در این باب به حدی عنایت به خرج میداد که در بحبوحجنگها به بحث علمی میپرداخت. 3- گروه انبوهی از رجال دینی و دانشمندان اسلامی را تربیت کرد که در میان ایشان جمعی از زهاد و اهل معرفت مانند «اویس قرنی «و «کمیل بنزیاد» و «میثم تمار» و «رشید هجری» وجود دارند که در میان عرفای اسلامی مصادر عرفان شناخته شدهاند و عدهای مصادر اولیه علم فقه و کلام و تفسیر و قرائت و غیر آنها هستند. ..........برای ادامه مطلب به این آدرس
مراجعه فرمایید:http://hakim-askari.rozblog.com
/سایت حکیم عسکری گیلانی لشت نشایی
تابناک
http://www.azha.ir/showthread.php?tid=196 سایت زینت هفت آسمان
|
آهی کشم زدل که کاش توبودی کنارمن+استادسیداصغرسعادت میرقدیم لاهیج
هرمَسئولی که بمردم خدمت نکندبایدتوی دَهَنش مُوش مُرده گذاشت
برو شیخا به فکر خویشتن باش !!+وبلاگ حکیم عسکری گیلانی
آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی+تبلیغ
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی