(یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ)حجرات(13)


ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!

فلسفه اختلاف و تفاوت در انسان‌ها اعم از زشتی، زیبایی، هدایت، گمراهی، رزق و روزی و ... چیست؟

وجود تفاوت‌ها و تبعیض چگونه با عدالت پروردگار قابل توجیه است؟ همچنین وجود بلایا و مصایب چه ضرورتى دارد؟ چرا خداوند یکى را روزى می‌‏دهد، دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق می‌‏کند. یکى را هدایت می‌‏کند و دیگرى را رها می‌نماید؟

براى "عدل"، معانى مختلفى شده است که عبارتند از: موزون بودن اجزاى یک مجموعه‏ى مرکب، رعایت حقوق افراد و اعطاى حق به صاحب حق، رعایت استحقاق در افاضه‏ى وجود، و تساوى و نفى هرگونه تبعیض. اما معنایى که مناسب سؤال است، تساوى و نفى هرگونه تبعیض مى‏باشد و مقابل آن، ظلم و تبعیض است، یعنى با همه کس و همه چیز در شرایط مختلف یکسان رفتار شود و یا با شرایط مساوى، رفتاری متفاوت صورت گیرد.

مفهوم حق و استحقاق، درباره‏ى اشیاء نسبت به خداوند به معناى نیاز و امکان وجود یا کمال وجود است و هر موجودى به حکم فیّاض و فاعل تام بودن خداوند، آنچه را که مستحق است، دریافت مى‏کند و اگر کمبودى مشاهده مى‏شود، اشکال در ظرفیت قابل و گیرنده فیض است.

اما این که چرا خداوند، جهان و موجودات آن را این گونه آفریده و آیا افعال خداوند معلل به اغراض است، یا نه؟

طبق نظر معتزله و بر خلاف اشاعره افعال خداوند معلّل به غرض و مصالح و بر اساس انتخاب اصلح است، لذا نظام موجود، نظام احسن مى‏باشد. حکماى اسلامى شیعه پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل، هر فعلى را داراى غایت دانسته و ذات اقدس الاهى را غایت کل، یعنى غایة الغایات مى‏دانند و اشیاء همه از او و به سوى اوست. "و انّ الى ربّک المنتهى".

نحوه‏ى ترتیب و نظام موجودات، ذاتى آنهاست و عین وجودشان مى‏باشد که با یک اراده الاهى همه ی آنها محقق شده‏اند و چنین نیست که با یک اراده محقق شده و با اراده‏ى دیگر نظام یافته باشند تا قبل از آن وجود و حقى داشته باشند. اختلافى که در عالم هستى است در واقع تفاوت است و نه تبعیض و آنچه با عدل منافات دارد، تبعیض است نه تفاوت. بر اساس قانون علت و معلول تفاوت، ذاتى موجودات مى‏باشد؛ زیرا از هر علتى، معلول خاص صادر مى‏شود و چون علت‏ها مختلف است، پس معلول ها هم مختلف مى‏باشند؛ زیرا تخلف معلول از علت محال است و معلول با علت خود باید سنخیّت داشته باشد. به علاوه که در اختلاف، آثار مثبتى هست که در یکسان بودن نیست، مثل تحرک، جنبش و غیره. جهان مانند پیکره‏ى انسان است که براى تحقق کل، باید اجزاى مختلفى کنار هم جمع شوند. از این رو براى به وجود آمدن نظام احسن، وجود تفاوت (نه تبعیض) ضرورى است و اگر زیبایى و زشتى در کنار هم نبود نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود.

اما راجع به بلایا و مصایب باید گفت: در نظام هستى انواع مختلفى از بلایا و مصایب وجود دارد: بعضى بلایا نتیجه‏ى کار خود انسان است؛ برخى بلاها که بر اثر سهل انگارى دیگران مانند پدر و مادر نصیب فرزند مى‏شود. هر دو قسم مربوط به انسان است و نباید به بارى تعالى نسبت داد.

و گاهى بلا براى از بین بردن گناه مى‏باشد و در واقع کفاره‏ى گناهان است، مصایبى که باعث بیدارى و غفلت زدایى است، یا گاهى براى امتحان و تکامل افراد است که نه تنها با عدالت تنافى ندارد، بلکه عین رحمت و کرم پروردگار است.

اما این که یکى را روزى مى‏دهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نیست؛ زیرا روزى تمام جنبندگان بر عهده‏ى خداوند است، ولى قیام به طلب روزى و تلاش در این راه، وظیفه‏ى بندگان است و ترتیب امور جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى به تقدیر الاهى است، و خداوند ابتداءً کسى را از روزى محروم نمى‏نماید. در روایات، رزق و روزى دو گونه آمده است: "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مى‏آید و رزق مطلوب، رزقى است که به سراغش مى‏روند. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر و... مى‏باشد و رزق مطلوب با تلاش و فراهم نمودن امکانات لازم به دست مى‏آید.

در مورد هدایت و اضلال حق تعالى مى‏توان گفت: هدایت خداوند به دو نوع تکوینى و تشریعى تقسیم مى‏شود، و هدایت تکوینى نیز، به هدایت عام و هدایت خاص، منقسم مى‏گردد. هدایت تکوینى عام، روزى همه ی بندگان است که هم شامل کافر و... و هم مؤمن مى‏شود. لکن هدایت تکوینى خاص، روزى بندگان خاص الاهى است.

اضلال (رها کردن) خداوند، هرگز ابتدایى نبوده و آن ذات مقدس ابتداءً کسى را گمراه و رها نمى‏نماید، اما اگر بنده‏اى از اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) او پیروى ننمود و راه تبهکارى در پیش گرفت، خداوند او را به حال خویش رها مى‏نماید، و این، "اضلال" الاهى است.

پاسخ تفصیلی

آیا تفاوت بین مخلوقات و مخصوصاً انسان‏ها صحیح است؟ چرا خداوند یکى را روزى مى‏دهد و دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق مى‏کند، یکى را هدایت مى‏کند و دیگرى را رها مى‏نماید، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟

براى جواب سؤال ابتدا معناى "عدل" را بررسى مى‏کنیم. چهار معنا براى این کلمه وجود دارد: الف. "موزون بودن": اگر مجموعه‏اى را در نظر بگیریم که در آن اجزا و ابعاض مختلفى به کار رفته است و هدف خاصى از آن منظور است، باید شرایط معینى در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت، ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود، تنها در این صورت است که آن مجموعه مى‏تواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا کند، مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند، باید متعادل باشد... . از جهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است، این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات، بودجه و نیرو مصرف گردد. این جاست که پاى "مصلحت" به میان مى‏آید و مصلحت در این جا؛ یعنى مصلحت کل، مصلحتى که در آن، بقا و دوام کل و هدف‏هایى که از کل منظور است در نظر گرفته شود. جهان، موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود و نظم و حسابى در کار نبود.

نقطه‏ى مقابل عدل به این معنا، بى تناسبى است نه ظلم، بنابراین عدل به این معنا از موضوع بحث که تبعیض‏ها و تفاوت‏ها باشد، خارج است. بحث عدل به معناى تناسب، در مقابل بى تناسبى، از نظر کل و مجموع نظام عالم است، ولى بحث عدل در مقابل ظلم، از نظر هر فرد و هر جزء، مجزاى از اجزاى دیگر است.

ب. معناى دوم عدل، رعایت حقوق افراد و عطا کردن حق هر صاحب حق است. و ظلم عبارت است از پاى مال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران. این معناى از عدل و ظلم، به حکم این که از یک طرف، بر اساس اصل اولویت‏ها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتى بشر ناشى مى‏شود که ناچار است یک سلسله اندیشه‏هاى اعتبارى استخدام نماید و بایدها و نبایدها بسازد و حسن و قبح انتزاع کند، از مختصات بشرى است و در ساحت کبریایى راه ندارد؛ زیرا او مالک على الاطلاق است و هیچ موجودى نسبت به هیچ چیزى در مقایسه با او اولویت ندارد.

ج. رعایت استحقاق‏ها در افاضه ی وجود و امتناع نکردن از افاضه: موجودات در نظام هستى از نظر قابلیت‏ها و امکان فیض‏گیرى از مبدأ هستى با یکدیگر متفاوتند. هر موجودى در هر مرتبه‏اى که هست، از نظر قابلیت استفاضه، استحقاق خاص خود را دارد. ذات اقدس حق که کمال مطلق و فیاض على الاطلاق است، به هر موجودى آنچه را که براى او ممکن است از وجود و کمال وجود، اعطا مى‏کند و امساک نمى‏نماید.

حکما معتقدند که هیچ موجودى بر خدا حق پیدا نمى‏کند که دادن آن حق، "انجام وظیفه" و "ادای دین" شمرده شود. عدل خداوند عین فضل وجود او ست.

د. معناى دیگر عدل، تساوى و نفى هرگونه تبعیض است. اگر مقصود این باشد که عدل ایجاب مى‏کند هیچ گونه استحقاقى رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت عین ظلم است. و اما اگر مقصود این باشد که عدالت؛ یعنى رعایت تساوى در زمینه ی استحقاق‏هاى متساوى، البته معناى درستى است. عدل چنین مساواتى را ایجاب مى‏کند و این مساوات از لوازم آن است.

راجع به تفاوت‏ها و اختلافات میان موجودات باید گفت: مفهوم حق و استحقاق درباره‏ى اشیا نسبت به خداوند عبارت است از: نیاز و امکان وجود یا کمال وجود. هر موجودى که امکان وجود یا امکان نوعى از کمال وجود داشته باشد، خداوند متعال به حکم آن که تمام الفاعلیه و واجب الفیاضیّة است، افاضه ی وجود و یا کمال وجود مى‏نماید. عدل خداوند عبارت است از: فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه ی موجوداتى که امکان هستى یا کمال در هستى دارند، بدون هیچ گونه امساک یا تبعیض.[1]

ممکن است سؤال شود، چرا خداوند این جهان و موجودات آن را این گونه آفرید و اشیا در قابلیت و امکان و استحقاق متفاوتند؟ و آیا افعال خداوند مانند افعال انسان‏ها معلل به اغراض است؟ آیا کارهاى خدا نیز مانند کارهاى انسان "چرا" و "براى"،... دارد؟

معتزله طرفدار غایت و غرض داشتن صنع الاهى شدند و حکیم بودن خداوند را که در قرآن مکرر به آن تصریح شده حمل بر همین معنا نموده‏اند که او در کارهایش، غرض و هدف دارد و از روى کمال دانایى کارها را براى اهداف مشخص و معیّن با انتخاب اصلح و ارجح انجام مى‏دهد. بنابراین نظام موجود، نظام احسن و اکمل است؛ یعنى به بهترین وجه و صورت ممکن خلق شده است.

اما اشاعره منکر غایت و غرض داشتن خداوند در فعل خویش هستند و مفهوم حکمت در قرآن را مانند عدل توجیه کردند؛ یعنى آنچه خداوند انجام مى‏دهد حکمت است، نه این که آنچه حکمت است خدا انجام مى‏دهد. از نظر این گروه، غلط است که بگوییم افعال ذات بارى به خاطر یک سلسله مصلحت‏ها ست.[2]

در مکتب کلامى و فلسفى شیعه، در مسائل مربوط به توحید، همه‏ى گرایش‏ها توحیدى است. لذا مسأله ی غایت و غرض نیز پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل و این که مفهوم حکمت درباره‏ى بارى تعالى مساوى است با مفهوم عنایت و ایصال اشیاء به غایات آنها تکلیف روشنى دارد. از نظر حکماى اسلامى هر فعلى غایتى دارد و ذات اقدس الهى غایت کل، یعنى غایة الغایات است. اشیاء همه از او و به سوى او است؟ "و أنّ الى ربّک المنتهى".[3]

آیا نظام جهان، ذاتى جهان است؟ در پاسخ باید گفت: ترتیب و نظام موجودات، عین وجود آنهاست که از ناحیه ذات حق افاضه مى‏شود. اراده ی حق است که به آنها نظام داده است، ولى نه به این معنا که با یک اراده آنها را آفریده و با اراده‏ى دیگر به آنها نظام داده تا فرض شود که اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده به اصل آفرینش آنها باقى بماند. موجودات در نظام طولى، منتهى مى‏شوند به سببى که مستقیماً اراده‏ى حق به او تعلق گرفته است. و اراده ی حق نسبت به وجود، عین اراده‏ى وجود همه ی اشیا و نظامات است.[4]

فرق "تفاوت" با "تبعیض": آنچه در خلقت وجود دارد "تفاوت" است نه "تبعیض". تفاوت آن است که در شرایط نامساوى، فرق گذاشته شود، ولى تبعیض آن است که در شرایط مساوى و استحقاق‏هاى همسان، بین اشیا فرق گذاشته شود. به عبارت دیگر، تبعیض از ناحیه ی دهنده است، ولى تفاوت مربوط به گیرنده است. مثلاً، اگر معلم به شاگردانش که در شرایط مساوى و یکسان هستند نمره‏هاى مختلفى بدهد، این تبعیض است، ولى اگر با امتحان و بر اساس استعداد و لیاقت هر شاگردى نمره‏ى او را بدهد، تفاوت محقق مى‏شود.[5]

تفاوت موجودات ذاتى آنها مى‏باشد و لازمه نظام علت و معلول است، چون همه جهان، از آغاز تا انجام به یک اراده الهى به وجود مى‏آید، و نه با اراده‏هاى جدا جدا، آن هم یک اراده بسیط، چنانکه قرآن کریم مى‏فرماید: "ما همه چیز را با اندازه و قدر مشخص آفریده‏ایم و کار ما جز یکى نیست، همچون چشم بر هم زدن".[6]

به موجب این عقیده، براى آفرینش، نظام خاص و ترتیب، معینى است و از همین جاست که قانون علت و معلولى و یا نظام اسباب و مسببات به وجود مى‏آید؛ یعنى هر معلولى، علت خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در نظام علت و معلول هر موجودى جاى مشخص و معینى دارد؛ یعنى هر معلولى، معلول شى‏ء معین و علت شى‏ء معین است. لذا تخلف معلول از علت محال است و مثلاً از علتِ وجود انسان، حیوان محقق نمى‏شود و بالعکس؛ زیرا علت بودن علتى براى معلول معین و معلول واقع شدن چیزى براى علتى معین، جعلى و قراردادى نیست، بلکه به خاطر خصوصیتى است که در علت و معلول است که عبارت از نحوه‏ى وجود آنها ست و آن خصوصیت امر واقعى است نه اعتبارى و عارضى و قابل انتقال، لذا علت به تمام ذات خود منشأ صدور معلول است. هر چیزى جاى مخصوص خود دارد و فرض آن در غیر جاى خودش مساوى با از دست دادن ذات آن است. چنان که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است.[7]

نظام هستى مانند وجود انسان است که باید از اجزاى مختلف تشکیل شود و هر جزئى در جاى مناسب خود قرار داشته باشد. به عبارت دیگر، هم باید اجزا با هم مختلف باشند تا این مجموعه محقق شود و هم هر چیزى در جاى مخصوص خود قرار بگیرد تا نظام احسن به وجود آید.[8]

وجود تفاوت در جهان ضرورى است. وقتى که جهان را مجموعاً مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستى‏ها و بلندى‏ها، فراز و نشیب‏ها، رنج‏ها و لذت‏ها، موفقیت‏ها و ناکامى‏ها، همه لازم است. اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، موجودات گوناگونى وجود نخواهد داشت. شکوه و زیبایى جهان در تنوع پهناور و اختلاف‏هاى رنگارنگ آن است. زتشى‏ها نمایانگر زیبایى‏ها است. زشتى‏ها نه تنها از این نظر ضرورى مى‏باشند که جزئى از مجموعه‏ى جهانند و نظام کل، به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیبایى‏ها نیز وجود آنها لازم است. اگر مابین زشتى و زیبایى مقارنت برقرار نمى‏شد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود. اگر همه یکسان بودند نه تحرکى بود و نه کشش و جنبش و عشقى؛ زیرا در هم سطح بودن است که همه ی زیبایى‏ها و خوبى‏ها و همه جوش و خروش‏ها و تکامل‏ها از بین مى‏رود.

جهان چون چشم و خط و خال و ابرو ست

که هر چیزى به جاى خویش نیکو ست

معناى این که زشتى مثلاً فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن بود زیبا باشد مخصوصاً زشت آفریده شد تا ارزش زیبایى شخص دیگر روشن شود، تا گفته شود چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنایش این است که در عین این که هر موجودى حداکثر کمال و جمالى که برایش ممکن بوده دریافت کرده است، آثار نیکى هم بر این اختلاف مترتب است، مانند ارزش یافتن زیبایى، پیدایش جذبه و تحرک و غیره، به علاوه که جهان هستى، مجموعه‏اى از علت‏ها و معلولیت‏هاست و هر معلولى بر اثر علت خاص خود موجود شده و تخلف از آن محال است.[9]

اما این که چرا بلاها و مصیبت‏ها در زندگى انسان‏ها مدام با آنها ست؟

در جواب باید گفت: بلاها و مصایب اقسامى دارد: 1. بلاهایى که نتیجه‏ى عملکرد انسان است. مثل این که انسان با دست خودش باعث بدبختى خویش گردد، این نوع بلا را نباید به حساب خدا گذاشت. چنان که قرآن شریف نیز به این مطلب اشاره دارد که اگر ظلمى و فسادى در روى زمین است، نتیجه کار انسان ظالم و ستمگر است و نباید به خالق نسبت داد.

2. بلاهایى که بر اثر سهل انگارى بعضى، در زندگى دیگران به وجود مى‏آید. مانند این که به خاطر عدم رعایت مسائل بهداشتى پدر و مادر به علت اشتباه آن‏ها فرزندى بیمار و معلول به دنیا مى‏آید، این قسم از بلا را نیز باید به حساب خود انسان گذاشت نه خالق.

چنان که قبلاً گفته شد نظام هستى، مجموعه‏اى از علت‏ها و معالیل است و از هر علّتى، معلول مخصوص خود صادر مى‏شود، مثلاً: از علت معیوب، معلول معیوب و بیمار صادر مى‏شود.

همان طوری که از انسان، انسان و از حیوان، حیوان به وجود مى‏آید "گندم از گندم بروید، جو ز جو" با این حال خداوند به مقتضاى لطف و کرم بى انتهاى خود و از روى فضل و بخشش به چنین انسانى در آخرت عوض مى‏دهد و ناراحتى‏هاى او را جبران مى‏کند.

3. بلاهایى که براى از بین بردن آثار گناه است و این نه تنها با عدالت بارى تعالى منافات ندارد، بلکه مقتضاى رحمت و لطف او ست؛ زیرا در واقع کفاره‏ى گناهان است تا در آخرت بار گناه انسان سبک‏تر شود، گرچه گرفتار بلاها و مصایب زودگذر دنیا مى‏شود، ولى در عوض از عذاب اخروى در امان مى‏ماند.

...............................................................................................................................................

......................................................ادامه دارد..............................

 

 

 

براى مطالعه بیشتر به تفاسیر و... مراجعه فرمایید.[16]

[1] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 54 - 60؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث نحوه‏ى وجود کائنات.

[2] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 23، انتشارات صدرا، 1380؛ سبحانى، الهیات، ج 1، ص 273 - 292.

[3] نجم، 42، عدل الهى، ص 30.

[4] همان، ص 97، معارف اسلامى، ص 94 - 104، انتشارات سمت، 1376.

[5] ر.ک: مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 101.

[6] قمر، 50 - 49.

[7] صافات، 164.

[8] طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 194؛ مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 107؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله هشتم، ص 156، جامعه مدرسین؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث علت و معلول، ص 268، انتشارات وزارت ارشاد، آموزش فلسفه، مصباح یزدى، محمد تقى، درس 35 و 36.

[9] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 143 و 144.

[10] بقره، 155. ر.ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 1، ص 290؛ معارف اسلامى، ص 100، انتشارات سمت؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، انتشارات وزارت ارشاد، بحث شرور، ص 445؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 17 و 18، ص 308؛ امام خمینی، اربعین حدیث، حدیث 39.

[11] هود، 6.

[12] امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 560.

[13] ر.ک: نمایه: نقش انسان در کسب روزى.

[14] ر.ک: نهج البلاغه، نامه‏ى 31.

[15] ر.ک: نمایه: هدایت و اضلال الهى.

[16] ر.ک: المیزان، ج 1، ص 43 - 45،...؛ تفسیر تسنیم، جوادى آملى، عبداللَّه، ج 1، ص 516 - 527، 457 – 478، 493، نیز همان، ج 2، ص 515 - 521؛ هدایت در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه.

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1198

............................................................................................................ ادامه دارد............................


 

 






تاریخ : یکشنبه 94/1/30 | 6:35 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

 

به نام خدا

آدم های تنگ نظر ونفهم

بعضی از آدم ها اگر بتوانیم نام آدمی بر آنها بگذاریم  به جهت کج اندیشی ونفهمی و بد طینتی وحسادت  همیشه دنبال نقاط ضعف وبدی افراد می گردند ویا اینکه عیب وبدی ونقص و...برای افراد درست می کنند وچه بسا به جهت حقد وکینه و حسادت و تنگ نظری ونفهمی ، صد خوبی فرد  وافراد را نادیده می گیرند و همچون مگس های هرزه  در پی پلشتی ها وزشتی ها می باشند. این دسته از افراد متاسفانه در هر زمان وبه هر لباسی هم ظهور دارند وبا اینکه بهره ای ازخرد و اندیشه و علم ومعرفت وادب و فضل وتقوی برخوردارنیستند  چه بسا خود را عاقل ودانا وپرهیزگار و...  می دانند. بزرگان علم وادب و تقوی  از اینگونه افراد رنج های فراوان دیده اند و گاهی هم به تناسب در برخی از کتاب ها و آثارشان از دست این  ناهلان ونفهم ها  بسیار نالیده اند. سیره بزرگان ما به تأسی وپیروی از قرآن کریم وسیره اهل بیت علیهم السلام  عبور کریمانه از کنار بی ادبی ونفهمی نااهلان است ودر قرآن کریم هم چنین آمده است:

وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا بندگان خدای رحمان کسانی هستند که متواضعانه بر روی زمین راه می روند  وهر گاه که مردم نادان ونفهم ونااهل  به آن ها خطاب ورفتار جاهلانه کنند با سلام وداع به آنها  پاسخ می گویند ». (فرقان- 63). (سلام بر دو قسم است:1-سلام تحیّت و خیر وسلامتی  2- سلام وداع و جدایی

در این آیه شریفه اشاره شده که بندگان متواضع خداوند در برابر رفتار وگفتار نادانان ونااهلان ، سلام وداع به آنان می کنند وبا سِلم وسلامت که حاکی از بزرگواری است از رفتار زشتشان می گذرند وعبور می کنند.

و باز در سوره فرقان آیه 72 چنین آمده است:


وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا


و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند ( و در مجالس باطل شرکت نمی کنند ) و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند ، بزرگوارانه از آن می گذرند.

 

چه بخواهیم وچه نخواهیم  هر جا که باشیم در طول زندگی  با آدم های نفهم وکج اندیش وحسود و.. مواجه خواهیم شد لذا بهترین راه برای برخورد با  این طیف از اشخاص ، بی توجهی وعدم اعتناء به رفتار وگفتار بی ادبانه آنها است. یعنی اگر او دشنام وناسزا گفت وبی ادبی کرد ما نباید دشنام وناسزا بگوییم وخدای ناکرده بی ادبی کنیم. البته ترسیم هویت وشخصیت آدم های نفهم و کج اندیش وحسود به نحو عالمانه لازم است تا دیگران مطلع گردند.

در آخرتوجه شما رو جلب می کنم به  اشعاری از سعدی شیرین سخن  که خود او بارها وبارها  مورد بی مهری نفهم ها ونااهلان قرار گرفت:

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی  

حسود را چه کنم کو زخود به رنج درست

بمیر تابرهی ای حسود کاین رنجی است   

  که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

     سعدی

**  هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است    

گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است


سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

نهم فروردین 1394

در پاسخ به نفهمی یک نفهم وحسود







تاریخ : یکشنبه 94/1/23 | 5:15 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

به نام خدا

 

تصویر مرحوم علامه حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی

مرحوم حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی

وِیژگی های شخصی وعلمی وفکری ومعنوی مرحوم حکیم عسکری گیلانی

 

 

** باتقوی وباایمان وبااخلاص  واهل توکل بود.

**عالم ربانی بود.

**استادی حاذق وماهر در تدریس علوم فلسفی وکلامی وعرفانی بود.

**بیش از 30 سال تدریس کرد

**مسلط بر متون فلسفی وکلامی وعرفانی بود

**دوازده سال ازمحضردرس فلسفی وعرفانی حضرت علامه محمد حسین طباطبایی بهره برد

**هشت سال از محضرحضرت امام خمینی استفاده نمود

**پانزده سال ازمحضرحضرت آیت الله سیدمحمد رضا گلپایگانی بهره مند گشت

**اهل دعا ومناجات وذکر بود.

**اهل صفا وصداقت وصمیمیت بود.

**طالب وتشنه حقیقت بود

**اهل اندیشه وتفکر بود

**فروتن ومتواضع بود

**اهل صبر وبردباری وشکیبایی بود

**سختی ها ومرارت های دنیا وحوادث را لمس کرده بود

**درهشت سالگی پدرش را از دست داد

**باتجربه وکارآزموده بود

**دلبستگی به مقام ومنصب وشهرت و... نداشت

**مرحوم علامه طباطبایی به ایشان توجه داشت

**به تربیت طلاب وشاگردان اهتمام داشت

**ژرف اندیش بود

**به کیفیت درس توجه واهتمام داشت

**از کبر وغرور مبری بود

**دارای ذهن باز ومنبسط بود واز انجماد فکری ودگم اندیشی  متنفر بود

**اهل شب وتهجد بود

**همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود

**ازنظر وضع معیشتی واقتصادی ،متوسط بود

**وابستگی مالی به هیچ جایی نداشت ومستقل بود

**زهد عالمانه داشت

**سنگین ومتین وباوقاربود

**دور اندیش بود

**مجلس درسش ساده وبی آلایش بود

**نکات واشعار زیادی از عرفاء وبزرگان  از حفظ بود وبه زیبایی می خواند وبیان می کرد

**نکته سنج ودقیق بود

**اهل قلم بود

**اهل نظم وبرنامه در زندگی  بود

** تحت تأثیر این وآن قرار نمی گرفت

**جوگیر وجوزده نمی شد

**استقلال فکری داشت

**مرید ومحب امام خمینی ره بود واکثر اوقات عشق وارادت خود را به امام ونظام جمهوری اسلامی نشان می داد واظهار می کرد

**به عرفان حضرت امام خمینی ره خیلی اهمییت می داد

**می فرمود حضرت امام خمینی از جمله عرفایی بود که یک امت را به سوی خدا حرکت داد

**درمسائل عرفانی بیشتر متاثر از حضرت امام خمینی  وحضرت علامه طباطبایی بود

**به تبلیغ اهمیت می داد

**باجوانان وفرهیختگان  وطلاب وفضلاءودانشمندان ودانشجویان واساتید دانشگاه ارتباط داشت

**بی تکلف وراحت بود

**حریم برای خودش ایجاد نمی کرد که کسی جرئت نکند به ایشان نزدیک شود

**تکبر علمی واخلاقی نداشت

**از گعده گیری ها بدش می آمد

**از اتلاف عمر ناراحت می شد

**ازعقب ماندگی حوزه های علمیه از جامعه وزمان نگران بود

**باتصوف بازی وصوفی گری مخالف بود

**باانحرافات عقیدتی واخلاقی برخورد عالمانه وقاطع برخورد می کرد

**باانحرافات فکری در گیلان برخورد می کرد

**در حال ساده زیستی تدریس می کرد

**به بهداشت اهمیت خاصی می داد واز ژولیدگی بدش می آمد

**می فرمود طلبه های گیلانی ومازندرانی خوش تیپ وخوش پوش هستند

**ازاینکه عده ای رعایت بهداشت کوچه وخیابان را نمی کردند ،ناراحت می شد

**معتقد بود که شریعت وطریقت وحقیقت یک چیز است وجدای از هم نیستند وخودش نیز هرسه را باهم داشت

**دررابطه با مسائل دینی اهل تسامح وتساهل نبود

**معتقد بود که در مسائل ومعارف دینی باید در حد بالا مطالعه داشته باشیم

**بامردم وجوانان با گشاده رویی روبرو می شد

**از صدای خوش وآهنگ زیبا در چهارچوب شرع خوشش می آمد

**ازشتابزدگی در امور پرهیز می کرد وبه اصطلاح  عجول نبود

**اهل نظم در زندگی ودر تد ریس بود

**باپای پیاده به تدریس می آمدند

**حالت درون گرایی داشتند

**اهل ادعای فضل وکرامات نبود واز این کارها بیزاری می جست

**ایشان بااینکه مسلط به همه کتب عرفانی وفلسفی وکلامی و...بود ولی خود رانشان نمی دادند وبعدا افراد به شخصیت علمیش پی می بردند

**از نظر شیوه تدریس متأثر از علامه طباطبایی بودند وبه متن کتب علمی بسیار اهمیت می دادند ومی فرمود مرحوم علامه ملامتنی بود وبه متن کتاب علمی اهمیت می داد

**دنبال گنبد وبارگاه برای خودش بعداز مرگ نبود

**به فکر اصلاح جامعه بود  روی این جهت به تبلیغ اهتمام می ورزید

**به امور فرهنگی ومعنوی اهمیت می داد

**گمنام زندگی کرد

**ازسن نوجوانی عشق وعلاقه به معقول داشت ومی فرمود اگرواعظی در محل ما منبر می رفت هرگاه از معقول می گفت من به وجد می آمدم

**می فرمود  شاخ وبال های اضافی علم را باید قیچی کرد ونباید طلبه را معطل کرد

**روش فعلی وقبلی حوزه را نمی پذیرفت ومعتقد بود که باید حوزه در همه زمینه ها متحول شود وتکامل پیداکند

**ازاینکه طلاب بی انگیزه درس می خوانند  انتقاد می کرد وناراحت می شد

**می فرمود طلبه باید خودش را به یک استاد ماهر بسپارد که سال ها در خدمت آن استاد باشد تا ساخته شود

**ایشان حتی روزهای تعطیلی هم گاهی برای بعضی از طلاب مجدّ درس می گذاشتند

**موحد واقعی بود

**اهل دروغ وحیله ومکرو نیرنگ و کلک نبود

** به (لامؤثر فی الوجود الاالله) باور  داشت

**به رزق مقدر اعتقاد وایمان داشت

**درس وتدریس را به جهت گرما وسرما وباران وباد و... تعطیل نمی کرد. در یک روز طوفانی وبارانی یکی از شاگردان از ایشان سؤال می کند اگر باران ادامه پیدا می کرد وخیابان آب می آمد بازهم به درس وکلاس تشریف می آوردید؟!! فرموده بود:اگر خیابان آب می گرفت قایق کرایه می کردم واز روی آب می آمدم ودرس را تعطیل نمی کردم

**به کیفیت غذا توجه داشت نه کمیت

**از گوشت در حد نیاز استفاده می کرد وبیشتر از میوه جات مصرف می نمود

**ناهار وشام وصبحانه بطور متعارف میل می فرمود

**به تحصیل فرزندان اهمیت می داد

**می فرمود روزگار ما روزگاری نیست که دختران بی سواد باشند. می فرمود الگوی ما در تحصیل علم ودانش حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها ) است

**از تک بعدی پرهیز می کرد واز آدم های تک بعدی بدش می آمد

**به منبر و  وعظ عالمانه اهمیت می داد واز منبرهای کشکولی وجنگلی خوشش نمی آمد

**می فرمود منبرها وخطابه ها باید نوآوری داشته باشد ودر شنونده تحول ایجاد کند

**معتقد بود که طلاب وارباب عمائم(معممین)باید هدفمند درس بخوانند وهرکس استعداد وذوق خود را بشناسد که چه کاره می خواهد بشود؟

**از حرکات سبک وجاهلانه بعضی از اهل علم ناراحت می شد

**می فرمود اهل علم اگر منکری را دیدند باید فورا تذکر دهند وملاحظه اشخاص را نکنند

**در کلاس درس  اجازه اشکال بی مورد به شاگردان نمی داد ومی فرمود اشکال بی مورد باعث اتلاف وقت وتضییع حق دیگر شاگردان است

**باوقار راه می رفت واز عجله وشتاب در راه رفتن پرهیز می کرد

 

**می فرمود طلبه باید عزت نفس داشته باشد

**می فرمود اهل علم باید حریت وکرامت خودشان را حفظ کنند

**می فرمود بدون فلسفه وعرفان بسیاری ویا حداقل بخشی از روایات قابل تفسیر نیست

**می فرمود حوزه باید درهمه عرصه های علمی از دنیا جلوتر باشد ویا لااقل عقب نباشد

**می فرمود محال است که من قبل از اذان صبح بیدار نباشم وبعد از اقامه فریضه صبح دیگر نمی خوابید تا بعداز صرف ناهار

م**ی فرمود سعی می کردم که وقتم را تلف نکنم

**به طبیعت وباغ وبوستان علاقه داشت ومی فرمود تابستان ها که به گیلان مسافرت می کردم یکی دو تا کتاب برمی داشتم ومی رفتم در باغ کنار نهر آبی مطالعه می کردم

**می فرمود باهرکس رفاقت نداشته باشید چون بعضی ها هم ضرر وهم ضِرارند

**از جمع کردن کتاب مخالف بود ومی فرمود طلبه نباید زیاد کتاب بخرد بلکه می بایست خود محقق باشد . جمع کتب انسان را از تحقیقات باز می دارد

**در خانه اش یک کتابخانه کوچک داشت که بیشتر کتاب های منبع را شامل می شد.

**خوش مجلس وخوش صحبت بود

**به مطالعه کتاب های علمی ومفید اهمیت می داد

**هرکتابی را که مطالعه می کرد بعد از فیش برداری وبرگزیدن نکات لازم ومفید، آن را یا به کتاب فروشی ها ویا به افراد رد می کرد

**به اشعار شعراء نامی توجه داشت مخصوصا اشعار حافظ شیرازی وجلال الدین مولوی

**به قرآن ونهج البلاغه وکلمات معصومین  علیهم السلام بسیار وبسیار اهمیت می داد

** می فرمود کلمات وسخنان بزرگان وعرفاء وفلاسفه را خشک به مردم تحویل ندهید چون برای مردم ثقیل وسنگین است  بلکه آنها را رنگ ولعاب بزنید وبه مردم بدهید

**می فرمود هرشب قبل از خواب سه مرتبه سوره توحید را هدیه به روح استادم  مرحوم علامه طباطبایی میکنم

 

**می فرمود آنهایی که به بزرگانشان توهین وبی حرمتی می کنند عاقبت خوبی ندارند

**می فرمود بعضی ها حماری زیستند وحماری رفتند

**می فرمود خیلی ها شهرت دارند ولی در معارف الهی کودک وعوام هستند

**حراف وپرحرف نبود وبه قدر نیاز صحبت می کرد

**دهن بین وزودباور نبود

**به ماست خیلی علاقه داشت

**سرسفره از غذا وخورشت و چیزهای  نزدیک خود بر می داشت ودر هنگام غذا از سخن گفتن ونگاه به دیگران پرهیز می کرد

**در منزل حتی المقدور کارهای مربوط  به خویش را خودش انجام می داد

**در حال تدریس در یکی از مدرس های فیضیه دچار عارضه قلبی شد که عصر همان روز به دیار باقی شتافت

به بنده(سید اصغر سعادت میرقدیم)می فرمود من به شما امیدوارم وشما آثارم را زنده می کنید

 

تهیه شده توسط سیداصغرسعادت میرقدیم در تاریخ 26/ 3/    1393

 

***مطالب فوق نکاتی است که بخشی از آن را بنده در ایشان یافتم ویا به اینجانب فرمودند وبخشی دیگر برگرفته از مصاحبه حجت الاسلام جناب آقای بهرام دلیرنقده ای و مصاحبه حجت الاسلام جناب آقای عبدالرحیم اباذری ونوشتاری ازحجت الاسلام جناب آقای جعفرمهدی پور لنگرودی ارباستانی ، می باشد.

سیداصغر سعادت

 






تاریخ : پنج شنبه 93/12/28 | 5:1 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
تاریخ : چهارشنبه 93/11/22 | 8:45 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن

سرآغاز

محمد محمدى اشتهاردی


لقمان کیست؟
یکى از حکماى راستین و بزرگ تاریخ, حضرت لقمان(ع) است که نامش در قرآن دو بار(1) با عظمت یاد شده و یک سوره قرآن (سى و یکمین سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براین اساس یاد کرده که فرزندش را به ده اندرز بسیار مهم و سرنوشت ساز نصیحت کرده, و این نصایح در ضمن پنج آیه سوره لقمان ذکر شده است. (2)
مطرح شدن لقمان و حکمت هاى دهگانه او در قرآن, و یک سوره به نام او, در کتابى که جاودانى و جهانى است بیانگر آن است که خداوند مى خواهد نام لقمان و روش و نصایح حکیمانه او را در پیشانى ابدیت ثبت کرده , و تابلو قرار دهد, تا شیفتگان حق و عرفان در هر نقطه و عصرى, در پرتو آن هدایت یابند, و از فیوضات آن براى پاک سازى و به سازى بهره جویند. بر همین اساس نخستین سوال در این راستا این است که لقمان کیست؟ اهل کجاست؟ و در چه عصر مى زیسته؟ آیا پیغمبر است یا نه؟ و...
براى دریافت پاسخ به این سوالات, نظر شما را به مطالب زیر جلب مى کنیم:
1ـ نام او لقمان, و کنیه او ابوالاسود است , او در سرزمین نوبه (واقع در کشور سودان یکى از مناطق افریقا) چشم به جهان گشود. بنابراین قیافه تیره و متمایل به سیاه داشت, و تاریخ نویسان او را به عنوان سیاه چهره با لب هاى ستبر و درشت, و قدم هاى بلند و گشاد یاد کرده اند.
پس او از نژاد مردم افریقا بود و بعضى او را از اهالى ((ایله)) که شهرى بندرى در کنار دریا, نزدیک مصر, در سرزمین فلسطین بوده دانسته اند. (3)
لقمان نظر به این که عمر طولانى کرد, با پیامبران بسیار (که طبق بعضى از احادیث تا چهارصد پیامبر) را دیدار کرده است(4) و نظر صحیح این است که او پیامبر نبود, چنانکه خاطرنشان مى شود.
به عقیده بعضى چند سال قبل از تإسیس حکومت حضرت داود(ع), و به نظر بعضى ده سال پس از حکومت داود(ع) متولد شد, و عمر او تا عصر پیامبرى حضرت یونس(ع) ادامه یافت, او در عصر نبوت و حکومت حضرت داود (ع) همراه آن حضرت به جنگ جالوت رفت, و در کشتن جالوت که طاغوت آن عصر بود, شرکت داشت.
سلسله نسب لقمان را چنین نوشته اند: ((لقمان بن عنقى بن مزید بن صارون)) و به گفته بعضى او پسرخاله یا خواهرزاده ایوب(ع) بود, و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر ابراهیم خلیل((ع))) مى رسد.
او عمر طولانى کرد, که عمرش را از دویست تا 560 سال, و از هزار تا 3500 سال نوشته اند, در عین حال بسیار زاهد بود, و دنیا را به اندازه عبور از سایه اى به سایه دیگر در نزدیک آن مى دانست.
او مدتى چوپان و برده قین بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائیل) بود, سپس بر اثر بروز حکمت هاى سرشار نظرى و عملى از او, از طرف اربابش آزاد شد.(5) و (6)
به نظر مى رسد لقمان(ع) بیشتر عمرش را در خاورمیانه, به خصوص در فلسطین و بیت المقدس گذرانده است, و نقل شده که قبرش در ایله (یکى از بندرهاى فلسطین) است.
از گفتنى ها این که او داراى فرزندان بسیار بود, آنها را به گرد خود جمع مى کرد, و نصیحت مى نمود. و به گفته بعضى گرچه با گفتن ((یا بنى; اى پسرک من)) تنها پسر بزرگش به نام باران را مورد خطاب خود قرار مى داد, ولى خطاب او در حقیقت به همه پسران و فرزندانش, بلکه به همه انسان ها بود, و با این تعبیر مهرانگیز مى خواست عواطف آنها را جلب کند, و به آنها بفهماند که من همانند پدر دل سوز براى شما هستم, نصایح دل سوزانه مرا که از روى خیرخواهى است بپذیرید. (7)
چنان که این شیوه در نصایح امیرمومنان حضرت على(ع) به دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به طور فراوان دیده مى شود.(8)
استاد محقق آیت الله جوادى آملى مى نویسد: ((تصغیر کلمه ((ابن)) به صورت ((بنى)) براى تفقد و دل جویى و اظهار محبت است, چنانکه در نامه حضرت على(ع) به امام مجتبى(ع) (نامه 31 نهج البلاغه) همین تعبیر مشاهده مى شود, که انگیزه عاطفى و مهربانى او را همراهى مى کند از این رو وصایاى سودمندى که چهره رحمت و عطوفت را ارائه مى دهد, در کلمات لقمان و در گفتار حضرت على(ع) مشهود است))(9)
مطلب دیگر این که در قرآن تنها بخش کوچکى از نصایح لقمان(ع) آمده, وگرنه او نصایح و پندهاى بسیار دارد که در کتب روایى ما از امامان(ع) و پیامبر(ص) روایت شده, که گردآورى همه آنها داراى چند جلد کتاب خواهد شد.
براى این که باز لقمان را بیشتر بشناسیم نظر شما را به این حدیث جلب مى کنیم, او خطاب به فرزندش چنین گفت:
((یا بنى انى خدمت اربعمإه نبى و اخذت من کلامهم إربع کلمات, و هى : اذا کنت فى الصلوه فاحفظ قلبک, و اذا کنت على المائده فاحفظ حلقک, و اذا کنت فى بیت الغیر فاحفظ عینک, واذا کنت بین الخلق فاحفظ لسانک; اى پسرجان! من چهار صد پیامبر را خدمت کردم, و از گفتار آنها چهار سخن را برگزیدم: 1ـ هنگامى که در نماز هستى, حضور قلبت را حفظ کن 2ـ هنگامى که در کنار سفره نشستى گلویت را (از مال حرام) حفظ کن 3ـ هنگامى که به خانه دیگرى رفتى, چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ کن 4 ـ و هنگامى که بین انسان ها رفتى, زبانت را حفظ کن.)) (10)
از ویژگى هاى لقمان این که, مسافرت هاى بسیار نمود, با انسان هاى مختلف مانند پیامبران, علمإ, فقهإ و.. حشر و نشر داشت, و با توجه به عمر طولانى, و حالت عبرت پذیرىاى که داشت, تجربیات بسیار آموخت , در حدى که مصداق این شعر مولانا جلال الدین شد:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم پخته شدم سوختم

معنى حکمت, و ابعاد آن
حکمت در اصل از ماده ((حکم)) (بر وزن حرف) به معنى منع است, و از آن جا که علم و دانش و تدبیر که از معانى حکمت است, انسان را از کارهاى خلاف باز مى دارد, به آن حکمت مى گویند. حکمت داراى معانى بسیار, و مفهوم گسترده است, از جمله: معرفت, شناخت اسرار جهان هستى, آگاهى از حقایق, وصول به حق از نظر گفتار و عمل, شناخت خدا, شناخت اشیإ آن گونه که هستند, و نیز به معنى نور الهى که انسان را از وسوسه هاى شیطانى و تاریکى گمراهى ها نجات مى بخشد. این که به درس فلسفه, حکمت مى گویند از این رو است که این علم, شاخه اى از حکمت است و مى تواند انسان را در مسیر حکمت حقیقى قرار دهد.
به طور کلى حکمت بر دو گونه است:
1ـ حکمت نظرى که همان آگاهى عمیق و وسیع به اشیإ است.
2ـ حکمت عملى, که همان حالت زیباى معنوى و نور تابان باطنى است که دارنده اش را به مقامات عالى مى رساند, و چنین کسى را حکیم مى نامند. حکیم کسى است که عاقل, هوشمند, مدبر بوده , و از نظر فکر و عمل, پاک, خالص و رشد یافته باشد.
خداوند, حکیم مطلق است و در قرآن ذات پاک خدا, 97 بار به عنوان حکیم یاد شده, و واژه حکمه بیست بار در قرآن آمده, و از آن تمجید شده, و تعلیم حکمت به عنوان هدف از آمدن رسولان خداوند ذکر شده است.(11)
اهمیت و ارزش حکمت از نظر قرآن در حدى است که خداوند در قرآن, دنیا را با آن همه وسعت, اندک و مایه فریب مى داند و مى فرماید: ((قل متاع الدنیا قلیل;(12) سرمایه زندگى دنیا, ناچیز و اندک است.)) و نیز مى فرماید: ((و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرر;(13)زندگى دنیا جز سرمایه فریب نیست)) ولى درباره حکمت مى فرماید: ((و من یوتى الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا;(14) به هر کس که دانش داده شود, خیر فراوانى داده شده است.))
امیرمومنان على(ع) مى فرماید: ((... الحکمه التى هى حیاه للقلب المیت;(15) حکمت مایه زنده شدن قلب مرده است.)) و خطاب به امام حسن(ع) مى فرماید: ((إحى قلبک بالموعظه, و نوره بال حکمه;(16) قلبت را با موعظه زنده بدار, و به وسیله نور حکمت, نورانى کن.))
از اهمیت حکمت همین بس که آن حضرت فرمود: ((الحکمه ضاله المومن, فخذ الحکمه ولو من إهل النفاق;(17) حکمت گم شده مومن است, آن را گرچه از ناحیه منافقان باشد دریافت کن.))
در تعبیر دیگر مى فرماید: ((ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکمه;(18) این دل ها همانند تن ها خسته و افسرده مى شوند, پس براى نشاط آنها از حکمت هاى زیبا و نشاطانگیز بهره بگیرید.))

آثار درخشان حکمت عملى
در مواعظ حضرت عیسى(ع) در معنى حکمت, و آثار درخشان آن چنین مى خوانیم:
((بحق اقول لکم, ان الشمس نور کل شىء, و ان الحکمه, نور کل قلب و التقوى رإس کل حکمه; به حق به شما مى گویم که خورشید وسیله روشنى هر چیز است, و حکمت مایه روشنى هر روح و روان است, و پرهیزکارى سرلوحه هر حکمت است.))
نیز فرمود:
((بحق إقول لکم ان الصقاله تصلح السیف, و تجلوه, کذلک الحکمه للقلب تصقله و تجلوه و هى فى قلب الحکیم مثل المإ فى الارض المیته, تحیى قلبه کما یحیى المإ الارض المیته, و هى فى قلب الحکیم مثل النور فى الظلمه یمشى بها فى الناس; به حق به شما مى گویم; صیقل دادن و زنگ زدایى شمشیر, آن را اصلاح کند و جلا دهد و آبدار کند, حکمت نیز روح و روان را نورانى کرده و جلا دهد, حکمت در قلب حکیم مانند آب در زمین مرده است, دل را زنده کند, چنان که آب زمین را زنده نماید, و همانند نور در تاریکى است که انسان در پرتو آن, میان مردم راه رود.))(19)
لقمان در مورد آثار درخشان حکمت, به فرزندش چنین مى گوید:
((یا بنى تعلم الحکمه تشرف, فان الحکمه تدل على الدین, و تشرف العبد على الحر, و ترفع المسکین على الغنى, و تقدم الصغیر على الکبیر, و تجلس المسکین مجالس الملوک, و تزید الشریف شرفا, والسید سوددا, والغنى مجدا...; اى پسر جان! حکمت را بیاموز تا به مقام شامخ شرافت برسى, چرا که حکمت راهنماى دین است, و شرافت بخش غلام بر آزاد است, تهى دست را ارجمندتر از ثروتمند مى کند, و کوچک را بر بزرگ مقدم مى دارد و فقیر درمانده را در جایگاه پادشاهان قرار مى دهد, و بر شرافت انسان شریف مى افزاید, و آقایى آقا را زیاد مى کند, و ثروتمند را ستوده مى نماید, دین و زندگى بدون حکمت, گوارا نیست, و کار دنیا و آخرت, تنها در پرتو حکمت سامان مى یابد, مثال حکمت منهاى اطاعت از خدا, همچون پیکر بى روح, یا زمین بىآب است, همان گونه که پیکر بدون روح و زمین بدون آب, نابسامان و بى نشاط است, هم چنین حکمت بدون اطاعت خدا بى سامان و بى نشاط مى باشد.))(20)

حکیم بودن لقمان و راز آن
در آیه 12 سوره لقمان مى خوانیم: ((و لقد آتینا لقمان الحکمه; ما به لقمان حکمت دادیم.)) این آیه بیانگر آن است که خداوندى که حکیم مطلق است, حکیم بودن لقمان را امضا کرده و او را از حکمت سرشارش, بهره مند ساخته است.
در این که لقمان, پیامبر بود یا نه؟ شیوه بیان قرآن نشان مى دهد که او پیغمبر نبوده است, و در روایات نیز با صراحت, پیغمبر بودن او نفى شده, از جمله روایت شده پیامبر اسلام(ص) فرمود: ((حقا اقول لم یکن لقمان نبیا ولکن عبدا کثیر التفکر, حسن الیقین, احب الله فاحبه, و من علیه بالحکمه;(21) به حق مى گویم که لقمان, پیامبر نبود, ولى بنده اى بود که بسیار فکر مى کرد, ایمان و یقینش عالى بود, خدا را دوست داشت, و خدا نیز او را دوست داشت, و خداوند نعمت حکمت را به او عنایت فرمود.))
اینک این سوال پیش مىآید که حضرت لقمان(ع) با این که پیامبر نبود, چگونه داراى مقام ارجمند حکمت شد و خداوند بخشى از حکمت او را به عنوان اندرز قرآنى, در کنار نصایح خود قرار داد؟
پاسخ آن که لقمان(ع) یک انسان پاک و مخلص و باصفا و... و در صراط سیر و سلوک و عرفان, زحمت ها کشید, و بر اثر مخالفت با هوس هاى نفسانى و تحمل دشوارىها و ریاضت و نفس کشى, داراى چنان لیاقتى شد که خداوند چشمه هاى حکمت را در وجود او به جوشش درآورد.
آرى قابلیت قابل موجب لطف مخصوص الهى مى شود, و باران در باغ, لاله مى رویاند نه در شورزار, چنان که پیامبر(ص) و امام صادق(ع) فرمودند: ((ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه;(22) هر بنده اى که تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد, خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.))
آئینه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب
نیز روایت شده: شخصى از لقمان پرسید: این همه علم و حکمت را از کجا به دست آوردى؟ (با این که مدرسه نرفته اى) لقمان در پاسخ گفت: ((قدر الله و ادإ الامانه, و صدق الحدیث والصمت;(23) خواست خدا, و امانت دارى, و راست گویى و کنترل زبان موجب کسب این مقام گردید.))
امام صادق(ع) پیرامون راز وصول لقمان به مقام حکمت چنین مى فرماید:
((سوگند به خدا حکمتى که به لقمان داده شده به خاطر ثروت و جمال و حسب و نسب نبود (که او هیچ گونه از این امور را نداشت) ولى به خاطر آن بود که او مردى قوى براى اجراى فرمان خدا, پاک و پرهیزکار, داراى کنترل زبان و تفکر طولانى در امور, و تیزبین و هشیار بود, روزها (جز در موارد استثنایى) هرگز نمى خوابید, در مجلس در حضور مردم تکیه نمى داد, و در حضور آنها آب دهان نمى انداخت, و با چیزى بازى نمى کرد, و هنگام قضإ حاجت و غسل در جایى که او را ببینند نمى نشست, بسیار مراقب وقار خود بود, خنده بیجا نمى کرد, و خشمگین نمى شد, شوخى نمى نمود, براى امور دنیا شاد و محزون نمى شد, داراى فرزندان بسیار از چند همسر گردید, و اکثر آنها فوت کردند, (بر اثر خشنودى به رضاى خدا) درمرگ آنها گریه نکرد, او هرگاه دو نفر را در حال نزاع مى دید, براى اصلاح آنها پا در میانى مى کرد, و تا بین آنها آشتى برقرار نمى کرد, از کنار آنها رد نمى شد, اگر سخن زیبایى از کسى مى شنید, از تفسیرش و از مإخذش مى پرسید, با فقها و علما بسیار همنشینى مى کرد... همواره با سکوت معنى دار و عمیق و اندیشیدن و عبرت گرفتن, خود را اصلاح مى کرد, آنچه را که به نفع معنوى او بود به آن توجه داشت, و از کارهاى بیهوده روى مى گردانید, از این رو خداوند خصلت حکمت را به او عطا فرمود.))(24)

نتیجه و جمع بندى
از مطالب مذکور و مطالب دیگر به روشنى فهمیده مى شود که لقمان با این که از نظر نژادى, در سطح پایین بود, ولى در پرتو علم و عمل, ریاضت و مجاهدت در راه پاک سازى و طى مراحل کمال, به مقام عالى حکمت رسید, به عنوان مثال سلمان یک نفر عجمى بود, بر اثر ریاضت و خودسازى و پیمودن مدارج تکامل به مقامى رسید که حضرت على(ع) او را به لقمان تشبیه کرد, و در شإن او فرمود: ((بخ بخ سلمان منا اهل البیت, و من لکم بمثل لقمان الحکیم؟ علم علم الاول و علم الاخر;(25) به به, به مقام سلمان, او از ما اهل بیت است, شما در کجا مانند سلمان را مى یابید که مثل لقمان حکیم است, که از علم پیشینیان و آیندگان آگاهى دارد.))

آشکار شدن حکمت از زبان لقمان
روایت شده پیامبر اسلام(ص) فرمود: روزى لقمان(ع) در بستر آرمیده, براى استراحت خوابیده بود, ناگهان ندایى شنید که به او چنین گفت: ((اى لقمان! اگر مى خواهى خداوند تو را خلیفه خود در زمین کند, در میان مردم به حق قضاوت کن.))
لقمان در پاسخ عرض کرد: ((اگر پروردگارم مرا مخیر کند, تن به این آزمون بزرگ (قضاوت) نمى دهم, ولى اگر فرمان دهد, فرمانش را به جان مى پذیرم, زیرا مى دانم اگر چنین مسوولیتى بر دوش من نهد, قطعا مرا کمک مى کند, و از لغزش ها نگه مى دارد.)) فرشتگان در حالى که لقمان آنها را نمى دیدند از لقمان پرسیدند: ((چرا قضاوت را نمى پذیرى؟))
لقمان پاسخ داد: ((قضاوت در میان مردم سخت ترین منزلگاه, و مهم ترین مراحل است, و امواج ظلم و ستم و لغزش از هر سو متوجه آن است, اگر خداوند انسان را حفظ کند, انسان شایسته نجات است, وگرنه, لغزش موجب انحراف انسان از بهشت خواهد شد, هر گاه کسى در دنیا سر به زیر و در آخرت سربلند باشد, بهتر از عکس آن است و کسى که دنیا را بر آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید, و آخرت را نیز از دست خواهد داد. ))
فرشتگان از منطق قوى و حکیمانه و شیواى لقمان شگفت زده شدند. لقمان پس از این سخن در خواب فرو رفت, خداوند نور حکمت را در دل لقمان افکند, هنگامى که بیدار شد, زبان به حکمت گشود, تا آن جا که حضرت داود پیامبر را, در راستاى حل مشکلات, یارى مى کرد, داود(ع) به او مى فرمود: ((طوبى لک یا لقمان اعطیت الحکمه; خوشا به حال تو اى لقمان که حکمت به تو عنایت شده است.)) (26)

حکمت هاى ده گانه لقمان در قرآن
خداوند در میان حکمت هاى لقمان, بخشى از حکمت هاى او به فرزندش که ده فراز است, در قرآن در ضمن پنج آیه در سوره لقمان (آیات 13, 16, 17, 18 و 19) مىآورد که بیانگر ده نصیحت بزرگ و مفهوم عمیق انسان سازى است, و آن ده فراز عبارتند از:
1ـ توحید 2ـ معاد 3 ـ نماز 4ـ امر به معروف 5ـ نهى از منکر 6 ـ صبر و استقامت 7 ـ تواضع 8ـ دورى از خود خواهى 9ـ اعتدال در راه رفتن 10ـ اعتدال در صدا و سخن گفتن (که مجموعه اى از حکمت نظرى و عملى, اعتقادى, عبادى, اجتماعى, سیاسى, تقویتى, اخلاقى است), که به خواست خدا هر کدام از این دستورهاى حکیمانه ده گانه را در مقالات آینده مورد بررسى قرار مى دهیم, به امید آن که از حکمت هاى راستین و ژرف و سازنده آن حکیم بزرگ الهى بهره مند شده, و در پرتو آن, به سعادت و پیروزى بزرگ نایل گردیم.

حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت اول : توحید و خداشناسی
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت دوم : حساب‏رسی و حساب‏گری
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت سوم : برپا داشتن نماز
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت هاى چهارم و پنجم : امر به معروف و نهی از منکر
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت ششم : صبر و استقامت
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت هفتم : تواضع و فروتنی
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت هاى هشتم و نهم : پرهیز از رفتار و راه رفتن مغرورانه
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت دهم : اعتدال و انضباط در صدا و صوت
حکمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حکمت یازدهم : بهره بردارى صحیح از قرآن


پى‏نوشت‏ها‏
1 . سوره لقمان (31) آیه 12 و 13.
2 . سوره لقمان, آیات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آیه 14 و 15 سخن خدا است, و این مطلب بیانگر اهمیت حکمت لقمان است, که خداوند سخن خود را در کنار آن قرار داده است.
3 . مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص46.
4 . المواعظ العددیه, ص142.
5 . مروج الذهب, ج1, ص;46 تفسیر برهان, ج3, ص273.
6 . محدث قمى, سفینه البحار, ج2, ص515, فخرالدین حر مکى, مجمع البحرین, واژه لقم; علامه مجلسى, بحار, ج13, ص425.
7 . اعلام قرآن خزائلى, ص716.
8 . در این باره به نهج البلاغه مراجعه کنید, که شانزده بار از زبان على(ع) این جمله آمده که سیزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است, و هم چنین به بحار, ج77, ص238 تا 241, وصیت امیرمومنان على(ع) به امام حسین(ع) مراجعه شود, که در این وصیت, حضرت على(ع) خطاب به امام حسین(ع) هفده بار جمله ((یا بنى)) را به کار برده است, اصل این وصیت در تحف العقول, ص88 ذکر شده است.
9 . جوادى آملى, سیره پیامبران در قرآن, ص234.
10 . شیخ حر عاملى, با تصحیح على مشکینى, المواعظ العددیه, ص142.
11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص213 و 214.
12 . نسإ (4) آیه77.
13 . آل عمران (3) آیه185.
14 . بقره (2) آیه 269.
15 . نهج البلاغه, خطبه133.
16 . همان, نامه 31.
17 . همان, حکمت 80.
18 . همان, حکمت 197.
19 . تحف العقول, ترجمه احمد جنتى عطایى, ص618.
20 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج13, ص430.
21 . همان, ص424, مجمع البیان, ج8, ص315.
22 . همان, ج70, ص;242 کنزالعمال, حدیث 5271.
23 . علامه طبرسى, تفسیر مجمع البیان, ج8, ص215.
24 . همان, ص316 و 317.
25 . بحارالانوار, ج22, ص330.
26 . تفسیر مجمع البیان, ج8, ص315 و 316.


منبع: ماهنامه پاسدار اسلام   شماره 237 

http://www.iec-md.org/maaref/hekmathaaye_dahgaaneh_luqmaan_mohammadi-eshtehaardi.html






تاریخ : چهارشنبه 93/11/1 | 10:11 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.