به نام خدا

 حکیم عسکری

وِیژگی های شخصی وعلمی وفکری ومعنوی مرحوم حکیم عسکری گیلانی

 

 

** باتقوی وباایمان وبااخلاص  واهل توکل بود.

**عالم ربانی بود.

**استادی حاذق وماهر در تدریس علوم فلسفی وکلامی وعرفانی بود.

**بیش از 30 سال تدریس کرد

**مسلط بر متون فلسفی وکلامی وعرفانی بود

**دوازده سال ازمحضردرس فلسفی وعرفانی حضرت علامه محمد حسین طباطبایی بهره برد

**هشت سال از محضرحضرت امام خمینی استفاده نمود

**پانزده سال ازمحضرحضرت آیت الله سیدمحمد رضا گلپایگانی بهره مند گشت

**اهل دعا ومناجات وذکر بود.

**اهل صفا وصداقت وصمیمیت بود.

**طالب وتشنه حقیقت بود

**اهل اندیشه وتفکر بود

**فروتن ومتواضع بود

**اهل صبر وبردباری وشکیبایی بود

**سختی ها ومرارت های دنیا وحوادث را لمس کرده بود

**درهشت سالگی پدرش را از دست داد

**باتجربه وکارآزموده بود

**دلبستگی به مقام ومنصب وشهرت و... نداشت

**مرحوم علامه طباطبایی به ایشان توجه داشت

**به تربیت طلاب وشاگردان اهتمام داشت

**ژرف اندیش بود

**به کیفیت درس توجه واهتمام داشت

**از کبر وغرور مبری بود

**دارای ذهن باز ومنبسط بود واز انجماد فکری ودگم اندیشی  متنفر بود

**اهل شب وتهجد بود

**همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود

**ازنظر وضع معیشتی واقتصادی ،متوسط بود

**وابستگی مالی به هیچ جایی نداشت ومستقل بود

**زهد عالمانه داشت

**سنگین ومتین وباوقاربود

**دور اندیش بود

**مجلس درسش ساده وبی آلایش بود

**نکات واشعار زیادی از عرفاء وبزرگان  از حفظ بود وبه زیبایی می خواند وبیان می کرد

**نکته سنج ودقیق بود

**اهل قلم بود

**اهل نظم وبرنامه در زندگی  بود

** تحت تأثیر این وآن قرار نمی گرفت

**جوگیر وجوزده نمی شد

**استقلال فکری داشت

**مرید ومحب امام خمینی ره بود واکثر اوقات عشق وارادت خود را به امام ونظام جمهوری اسلامی نشان می داد واظهار می کرد

**به عرفان حضرت امام خمینی ره خیلی اهمییت می داد

**می فرمود حضرت امام خمینی از جمله عرفایی بود که یک امت را به سوی خدا حرکت داد

**درمسائل عرفانی بیشتر متاثر از حضرت امام خمینی  وحضرت علامه طباطبایی بود

**به تبلیغ اهمیت می داد

**باجوانان وفرهیختگان  وطلاب وفضلاءودانشمندان ودانشجویان واساتید دانشگاه ارتباط داشت

**بی تکلف وراحت بود

**حریم برای خودش ایجاد نمی کرد که کسی جرئت نکند به ایشان نزدیک شود

**تکبر علمی واخلاقی نداشت

**از گعده گیری ها بدش می آمد

**از اتلاف عمر ناراحت می شد

**ازعقب ماندگی حوزه های علمیه از جامعه وزمان نگران بود

**باتصوف بازی وصوفی گری مخالف بود

**باانحرافات عقیدتی واخلاقی برخورد عالمانه وقاطع برخورد می کرد

**باانحرافات فکری در گیلان برخورد می کرد

**در حال ساده زیستی تدریس می کرد

**به بهداشت اهمیت خاصی می داد واز ژولیدگی بدش می آمد

**می فرمود طلبه های گیلانی ومازندرانی خوش تیپ وخوش پوش هستند

**ازاینکه عده ای رعایت بهداشت کوچه وخیابان را نمی کردند ،ناراحت می شد

**معتقد بود که شریعت وطریقت وحقیقت یک چیز است وجدای از هم نیستند وخودش نیز هرسه را باهم داشت

**دررابطه با مسائل دینی اهل تسامح وتساهل نبود

**معتقد بود که در مسائل ومعارف دینی باید در حد بالا مطالعه داشته باشیم

**بامردم وجوانان با گشاده رویی روبرو می شد

**از صدای خوش وآهنگ زیبا در چهارچوب شرع خوشش می آمد

**ازشتابزدگی در امور پرهیز می کرد وبه اصطلاح  عجول نبود

**اهل نظم در زندگی ودر تد ریس بود

**باپای پیاده به تدریس می آمدند

**حالت درون گرایی داشتند

**اهل ادعای فضل وکرامات نبود واز این کارها بیزاری می جست

**ایشان بااینکه مسلط به همه کتب عرفانی وفلسفی وکلامی و...بود ولی خود رانشان نمی دادند وبعدا افراد به شخصیت علمیش پی می بردند

**از نظر شیوه تدریس متأثر از علامه طباطبایی بودند وبه متن کتب علمی بسیار اهمیت می دادند ومی فرمود مرحوم علامه ملامتنی بود وبه متن کتاب علمی اهمیت می داد

**دنبال گنبد وبارگاه برای خودش بعداز مرگ نبود

**به فکر اصلاح جامعه بود  روی این جهت به تبلیغ اهتمام می ورزید

**به امور فرهنگی ومعنوی اهمیت می داد

**گمنام زندگی کرد

**ازسن نوجوانی عشق وعلاقه به معقول داشت ومی فرمود اگرواعظی در محل ما منبر می رفت هرگاه از معقول می گفت من به وجد می آمدم

**می فرمود  شاخ وبال های اضافی علم را باید قیچی کرد ونباید طلبه را معطل کرد

**روش فعلی وقبلی حوزه را نمی پذیرفت ومعتقد بود که باید حوزه در همه زمینه ها متحول شود وتکامل پیداکند

**ازاینکه طلاب بی انگیزه درس می خوانند  انتقاد می کرد وناراحت می شد

**می فرمود طلبه باید خودش را به یک استاد ماهر بسپارد که سال ها در خدمت آن استاد باشد تا ساخته شود

**ایشان حتی روزهای تعطیلی هم گاهی برای بعضی از طلاب مجدّ درس می گذاشتند

**موحد واقعی بود

**اهل دروغ وحیله ومکرو نیرنگ و کلک نبود

** به (لامؤثر فی الوجود الاالله) باور  داشت

**به رزق مقدر اعتقاد وایمان داشت

**درس وتدریس را به جهت گرما وسرما وباران وباد و... تعطیل نمی کرد. در یک روز طوفانی وبارانی یکی از شاگردان از ایشان سؤال می کند اگر باران ادامه پیدا می کرد وخیابان آب می آمد بازهم به درس وکلاس تشریف می آوردید؟!! فرموده بود:اگر خیابان آب می گرفت قایق کرایه می کردم واز روی آب می آمدم ودرس را تعطیل نمی کردم

**به کیفیت غذا توجه داشت نه کمیت

**از گوشت در حد نیاز استفاده می کرد وبیشتر از میوه جات مصرف می نمود

**ناهار وشام وصبحانه بطور متعارف میل می فرمود

**به تحصیل فرزندان اهمیت می داد

**می فرمود روزگار ما روزگاری نیست که دختران بی سواد باشند. می فرمود الگوی ما در تحصیل علم ودانش حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها ) است

**از تک بعدی پرهیز می کرد واز آدم های تک بعدی بدش می آمد

**به منبر و  وعظ عالمانه اهمیت می داد واز منبرهای کشکولی وجنگلی خوشش نمی آمد

**می فرمود منبرها وخطابه ها باید نوآوری داشته باشد ودر شنونده تحول ایجاد کند

**معتقد بود که طلاب وارباب عمائم(معممین)باید هدفمند درس بخوانند وهرکس استعداد وذوق خود را بشناسد که چه کاره می خواهد بشود؟

**از حرکات سبک وجاهلانه بعضی از اهل علم ناراحت می شد

**می فرمود اهل علم اگر منکری را دیدند باید فورا تذکر دهند وملاحظه اشخاص را نکنند

**در کلاس درس  اجازه اشکال بی مورد به شاگردان نمی داد ومی فرمود اشکال بی مورد باعث اتلاف وقت وتضییع حق دیگر شاگردان است

**باوقار راه می رفت واز عجله وشتاب در راه رفتن پرهیز می کرد

 

**می فرمود طلبه باید عزت نفس داشته باشد

**می فرمود اهل علم باید حریت وکرامت خودشان را حفظ کنند

**می فرمود بدون فلسفه وعرفان بسیاری ویا حداقل بخشی از روایات قابل تفسیر نیست

**می فرمود حوزه باید درهمه عرصه های علمی از دنیا جلوتر باشد ویا لااقل عقب نباشد

**می فرمود محال است که من قبل از اذان صبح بیدار نباشم وبعد از اقامه فریضه صبح دیگر نمی خوابید تا بعداز صرف ناهار

م**ی فرمود سعی می کردم که وقتم را تلف نکنم

**به طبیعت وباغ وبوستان علاقه داشت ومی فرمود تابستان ها که به گیلان مسافرت می کردم یکی دو تا کتاب برمی داشتم ومی رفتم در باغ کنار نهر آبی مطالعه می کردم

**می فرمود باهرکس رفاقت نداشته باشید چون بعضی ها هم ضرر وهم ضِرارند

**از جمع کردن کتاب مخالف بود ومی فرمود طلبه نباید زیاد کتاب بخرد بلکه می بایست خود محقق باشد . جمع کتب انسان را از تحقیقات باز می دارد

**در خانه اش یک کتابخانه کوچک داشت که بیشتر کتاب های منبع را شامل می شد.

**خوش مجلس وخوش صحبت بود

**به مطالعه کتاب های علمی ومفید اهمیت می داد

**هرکتابی را که مطالعه می کرد بعد از فیش برداری وبرگزیدن نکات لازم ومفید، آن را یا به کتاب فروشی ها ویا به افراد رد می کرد

**به اشعار شعراء نامی توجه داشت مخصوصا اشعار حافظ شیرازی وجلال الدین مولوی

**به قرآن ونهج البلاغه وکلمات معصومین  علیهم السلام بسیار وبسیار اهمیت می داد

** می فرمود کلمات وسخنان بزرگان وعرفاء وفلاسفه را خشک به مردم تحویل ندهید چون برای مردم ثقیل وسنگین است  بلکه آنها را رنگ ولعاب بزنید وبه مردم بدهید

**می فرمود هرشب قبل از خواب سه مرتبه سوره توحید را هدیه به روح استادم  مرحوم علامه طباطبایی میکنم

 

**می فرمود آنهایی که به بزرگانشان توهین وبی حرمتی می کنند عاقبت خوبی ندارند

**می فرمود بعضی ها حماری زیستند وحماری رفتند

**می فرمود خیلی ها شهرت دارند ولی در معارف الهی کودک وعوام هستند

**حراف وپرحرف نبود وبه قدر نیاز صحبت می کرد

**دهن بین وزودباور نبود

**به ماست خیلی علاقه داشت

**سرسفره از غذا وخورشت و چیزهای  نزدیک خود بر می داشت ودر هنگام غذا از سخن گفتن ونگاه به دیگران پرهیز می کرد

**در منزل حتی المقدور کارهای مربوط  به خویش را خودش انجام می داد

**در حال تدریس در یکی از مدرس های فیضیه دچار عارضه قلبی شد که عصر همان روز به دیار باقی شتافت

به بنده(سید اصغر سعادت میرقدیم)می فرمود من به شما امیدوارم وشما آثارم را زنده می کنید

 

تهیه شده توسط سیداصغرسعادت میرقدیم در تاریخ 26/ 3/    1393

 

***مطالب فوق نکاتی است که بخشی از آن را بنده در ایشان یافتم ویا به اینجانب فرمودند وبخشی دیگر برگرفته از مصاحبه حجت الاسلام جناب آقای بهرام دلیرنقده ای و مصاحبه حجت الاسلام جناب آقای عبدالرحیم اباذری ونوشتاری ازحجت الاسلام جناب آقای جعفرمهدی پور لنگرودی ارباستانی ، می باشد.

سیداصغر سعادت








تاریخ : شنبه 93/10/27 | 4:20 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
پرسش
لطفاً تفاوت بین فلسفه، عرفان، عقل و حکمت را بیان نمایید.
پاسخ اجمالی

فلسفه به معنای خاص کلمه، تلاشی است ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیت های جهان هستی.


حکمت در معنایی که آن را متمایز از فلسفه بدانیم امری فراتر از فلسفه بوده و سرمنشأی الاهی و لدنی دارد و در قرآن نیز به عنوان عطیه ای الاهی محسوب شده است که پیامبران، امامان و اولیا در طول تاریخ از آن برخوردار بوده و آن را اشاعه داده اند.


عرفان در اصطلاح، به معرفت شهودی خداوند که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن حاصل می شود، گفته می شود. در مورد اطلاقات عقل به پاسخ تفصیلی مراجعه کنید.

پاسخ تفصیلی

برای این که بحث از نظم منطقی لازم برخوردار باشد، ابتدا در مورد حکمت و فلسفه و بعد در مورد عرفان توضیحاتی خواهیم داد و در پایان اصطلاح عقل و اطلاقات مختلف و مراتب آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد؛ چرا که مراد به کار گیرندگان این واژه و اصطلاح در فلسفه و حکمت و عرفان یکسان نبوده و هر گروهی از متفکران و مردم بر اساس دیدگاه خود واژه عقل را به کار برده اند.


فلسفه


بر اساس دیدگاه های مختلف،برای فلسفه تعاریف مختلفی شده است، بنابراین نمی توان در این مورد، صرفاً به یکی از تعاریف ادعایی اکتفا کرد. ضمن این که نخست باید دید هر فلسفه ای چه نوع دیدگاهی را در مورد خود معرفت و راه رسیدن به این معرفت و غایت معرفت پیش روی گرفته است. به عنوان مثال اگر فلسفه را علم به حقایق اشیاء تعریف کنیم باید دید که از چه طریقی می توان به حقایق اشیاء رسید. آیا با پرداختن به استدلال های فلسفی می توان به حقایق اشیاء رسید؟ به عبارتی، آیا با فلسفه می توان به مقامی دست یافت که پیامبر(ص)، رسیدن به آن مقام را از پروردگار درخواست کرده بود [1] ؟! بدیهی است اگر محتوای یک علم فقط مباحث ذهنی و عقلی و استدلالی و ماهوی باشد نمی توان این تعریف را که فلسفه علم به حقایق اشیاء است ،در مورد آن پذیرفت. بنابراین اگر دقت لازم را داشته باشیم در نهایت تنها با مطالعه یک فلسفه است که پی خواهیم برد چه تعریفی باید از «فلسفه» در این نظام فکری خاص داشته باشیم. و این که در این فلسفه حقیقتاً به چه غایتی رسیده ایم.


واژه فلسفه (philosophy) یا فیلوسوفیا از دو بخش تشکیل شده است : فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی . گفته شده است اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فیثاغورث بوده . وقتی از او سئوال کردند که آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد : نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم . بنابراین واژه فلسفه دراولین روز های پیدایش به معنای عشق ورزیدن به دانایی بوده است .


بااین حال فلسفه یونانی که منجر به فلسفه غرب و تمدن غرب شده است سیر تاریخی خاص خود را داشته و آنچه از مجموع این تلاش فکری بر می آید این است که مرادشان از فلسفه همانا  اهمیت دادن به حجیت عقل جزئی بوده که قائم مقام وحی و ادراکات معنوی وجود الاهی بشر شده و غایت عالم و آدم را در عقلانیت به معنای غربی آن جستجو می کند. بنابراین فلسفه به معنای خاص کلمه تلاشی است ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیت های جهان هستی.


اگر چنین تعریفی از فلسفه داشته باشیم- در عین حال که جایگاه خود را به عنوان تلاشی برای فهم منطقی پدیده ها دارد روشن است که برای نیل به حقیقت عالم (خدا) و تشبه به او آنچنانکه برخی در تعریف فلسفه مدعی آن بوده اند [2] عاجز خواهد بود چرا که برای نیل به حقایق عالم شیوه معرفتی والاتری مورد نیاز است که فراتر از ذهن است. همین امر باعث شده که برخی از نامیدن نظام معرفتی خود با عنوان فلسفه ابا داشته و از واژه حکمت استفاده کنند که اصطلاحی است قرآنی.


حکمت


قبل از ورود به بحث حکمت خاطر نشان می کنیم که فلسفه همچنانکه گذشت لفظ عامی است که برای نظام های فکری و معرفتی مختلفی در طول تاریخ بکار رفته بنابراین گاه حکمت الاهی نیز از دید مطالعه کنندگان آن همچون نوعی از فلسفه شناخته شده است هرچند که خواستگاه آن امری ورای ذهن استدلالی بوده است.


حال گوئیم : حکمت در معنایی که آن را متمایز از فلسفه بدانیم سرمنشائی الاهی و لدنّی دارد و در قرآن نیز به عنوان عطیه ای الاهی محسوب شده است [3] که امامان و انبیاء و اولیاء و انسان های والادر طول تاریخ از آن برخوردار بوده و آن را اشاعه داده اند. همچنین در بین افرادی که معروف به فلاسفه شده اند نیز گاه برخی از آنان بهره ای از حکمت (به معنایی که ذکر شد) داشته اند که اساسًا آن را به طریقی غیر از استدلال فلسفی حاصل کرده اند.


از جمله شیخ شهاب الدین سهروردی که آثار خود را حکمت نامیده، معتقد است که حقیقت کتاب او را تنها کسانی به راستی می توانند درک کنند که به هدایت شیخی روحانی که خلیفه خداوند بر روی زمین است، به علم اشراق دست یافته باشند [4] . وی در این مورد می نویسد : «البته روا نبود که کسی بدون مراجعه به شخصی که به مقام خلیفة اللهی رسیده و دانش این کتاب نزد وی است، طمع بندد که به اسرار این کتاب واقف گردد» [5] .


همچنین در مورد اطلاق اسم حکیم می نویسد:


«اسم الحکیم لا یطلق الا على من له مشاهدة للامور العلویة و ذوق مع هذه الأشیاء و تألّه‏» [6] ؛ اسم حکیم تنها بر کسی صادق است که دارای مقام مشاهده امور عِلوی (والا) و ذوق و تالّه و .... باشد.


بنابراین تمایز فلسفه و حکمت در معنای دقیق این دو اصطلاح از ابتدا در جهان اسلام مطرح بوده از این روی، بسیاری از بزرگان ،حکمت الاهی و معرفت قرآنی و معرفت در مکتب ائمه را امری جدای از فلسفه به معنای یونانی آن دانسته اند. از این دیدگاه اساساً فلسفه ذاتی یونانی داشته و فاصله ای بسیار با حکمت دارد.


بنابراین بطور خلاصه در مورد نسبت فلسفه باحکمت گوئیم : حکمت غیر از فلسفه است هرچند که گاه با بیانی فلسفی ارائه شده و شرح و بسط پیدا کرده است.


عرفان


عرفان در مقایسه با فلسفه و حکمت تعریف روشنی داشته و در عین نایاب بودن حقیقت نهائی آن، می توان به سادگی طوری حدود آن را فهم نمود که حد اقل تمایز آن با فلسفه مشخص باشد چرا که عرفان آشکارا مربوط به دریافتهایی شهودی و حضوری  بوده و ارتباطی به تعلیمات مدرسه ای و بحث های استدلالی ندارد.


توضیح بیشتر در مورد عرفان اینکه؛ عرفان در اصطلاح به معرفت شهودی خداوند که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن حاصل می گردد، گفته می شود.


عرفان را دارای دو بعد نظری و عملی دانسته اند: الف: عرفان نظری شامل منظومه ای از دریافت های باطنی از طریق کشف و شهود پیرامون جهان هستی است، که توسط افراد واجد شرایط ادراک شده و با شیوه ای نظام مند و بطور نظری تدوین شده است. ب: عرفان عملی شامل به کار بستن دستور العمل های لازم در راستای مبارزه با هوای نفس و رسیدن به مقامات معنوی و کمال توحید است، که توسط استاد طریقت بیان می گردد. در صورتی که سالک راه حقیقت، رهنمود های پیر طریقت را به کار بندد و در مسیر الاهی با اخلاص کامل گام بردارد، به سرمنزل حقائق رهنمون می گردد [7] .


اطلاقات عقل


عقل، خرد ، دانایی و....، یکی از عام ترین الفاظی  است که در اذهان مردم می تواند به گستره مراتب عالم هستی - از اعلی علیین تا اسفل سافلین - معنا داشته یاشد. حق تعالی دانای کل و مبداء عقل کل است و همه انسانها نیز خود را عاقل می دانند و حتی به حیله گری یا عقل معاش در معنای مذموم هم اصطلاح عقل اطلاق شده است. بنابراین باید در شناخت کاربردهای این اصطلاح توجه لازم را داشته باشیم؛ از طرفی اگر از دیدگاه معرفت دینی، عقل را گوهره ای می دانیم که محبوبترین مخلوق خداست [8] و خداوند آن را در  کسانی که دوستشان دارد به کمال رسانده است [9] بنابراین باید برای درک حقیقت آن و برخورداری از این گوهر وجودی و تمییز مراتب و ارزش گزاری این مراتب دقت خاصی داشته باشیم. چرا که اگر هر واژه ای در جایگاه و ارزش حقیقی خود استعمال شود بسیاری از جهالت ها مجال گسترش نخواهند یافت.


در اینجا برای نشان دادن جایگاه شبهه بر انگیز واژه عقل به روایتی اشاره می کنیم:


«قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ» ؛راوی گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: عقل چیست؟ حضرت فرمود: آنچه به وسیله آن خداوند پرستیده می شود و بهشت به دست می آید. راوی گوید: گفتم ، پس آن چیزی که در معاویه بودچیست؟ فرمود : آن نکراء (در لغت به معنای رأی و اندیشه) و شیطنت است که شبیه عقل است اما عقل نیست.


می دانیم که در صدر اسلام دشمن نامدار دین خدا شخصی به نام ابو الحکم (صاحب حکمت) بود (ابوالحکم عمرو بن هشام بن مغیرة مخزومی) که به قول مولوی، اهل مباحث عقلی بوده است [10] با این حال پیامبر او را ابو جهل نامید تا حقیقتِ عقل و به اصطلاح حکمت  او را که عین جهالت و ظلمت بود با این لقب آشکار کند و در طول تاریخ هم به این نام مشهور شد:


عقل فرعون ذکی فیلسوف


کور بود از تو نیابید او وقوف


بولهب هم از تو نااهلی شده


بوالحکم هم از تو بو جهلی شده [11]


بعد از این مقدمه مهم، درمورد اطلاقات عقل در علوم مختلف گوئیم:

در علم کلام  عقل به معنای معقولات و قضایایی است که فهم عملی و عمومی بشر آنها را پذیرفته باشد و به نوعی، مقبولات عمومی را گویند. درباب برهان از علم منطق(منطق ارسطوئی) ، عقل به معنای معقولات یقینی است که از مقدمات باب برهان است. و در علم النفس (روان شناسی)  قوه درک کلیات را عقل می‌گویند.

اما در فلسفه اولی، عقل اصطلاحی خاص بوده و یکی از تقسیمات اولیه وجود است که ارتباطی به ذهن استدلالی ندارد. در اینجا عقل غیر از معنای معروف بوده و به مجردات تام اطلاق شده است یعنی  موجوداتی که هیچ ماده‌ای نداشته و هیچ تعلقی به امور مادی ندارند و در اصطلاح به آنها «مفارقات» یا موجودات نورانی نیز می‌گویند. بنابراین اطلاق عقل بر چنین موجودی ربطی به عقل به معنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد [12] .


برخی عقل را به عقل نظری و عملی تقسیم کرده اند چرا که محصولات عقل گاهی در حوزه هست و نیست و گاهی در حوزه باید و نباید است. از اولی به عقل نظری و از دومی به عقل عملی تعبیر شده است. عقل عملی خود دو مرتبه دارد: اول، آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی می پردازد، که همان عقل مصلحت اندیش (فردی یا جمعی) است؛ این همان عقل بدلی است که از آن به عقل حسابگر و عقل جزئی نیز تعبیر شده که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است. دوم، عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را به بند می کشد [13] . عقل ایمانی خود درجاتی دارد به تناسب درجات ایمان که در اولیا و انبیاء الاهی عالی ترین حد آن به ظهور رسیده است که شامل درک مستقیم حقایق عالم هستی می باشد و  همه پیامبران الاهی برای شکوفا کردن مراتب این نوع از عقل مبعوث شده اند که همچون دفینه هایی در خاک فطرت انسانی پنهان مانده است؛ همچنانکه علی (ع) در این مورد فرموده اند:


«وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏» [14] ؛خداوند پیامبران را بر انگیخت تا دفینه های پنهان عقول را برای آنان آشکار کنند. اگر مراد از عقل، عقل فلسفی به معنای یونانی آن می بود بایستی بشر در اوج تمدن غربی به کمال غائی پیامبران رسیده باشد حال آنکه درست عکس این معنا را در جهان شاهدیم.


برای مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به نمایه های زیر مراجعه کنید:


سؤال 175 (سایت: 937) عقل حسابگر، دل؛ ایمان و عشق.


سؤال 7168 (سایت: 7501) ملاک حقانیت یک اندیشه و تفکر.


سؤال 227 (سایت: 1866) عقل و گستره فعالیت آن.




[1] «عن النبىّ صلى الله علیه و آله: أرنا الأشیاء کما هی» سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص 8، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.

[2] «فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی»به نقل از جرجانی و« فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد . » به نقل از ابن سینا، فرهنگ فلسفی .

[3] «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» البقره، 269.

[4] لازم به ذکر است که فهم کتب حکمت الاهی در نظر محصلین این کتابها کاری دور از دسترس به نظر نمی رسد ولی منظور ظاهر الفاظ این آثار نبوده و به حقیقت معانی اشاره دارد.

[5] مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج2،ص259، موسسه انتشارات و تحقیقات فرهنگی.

[6] مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج1،ص296، موسسه انتشارات و تحقیقات فرهنگی.

[7] حسینی نسب، سید رضا، عرفان اسلامی در آئنه شعر و ادب.

[8] «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ» الکافی، ج1، ص 11.

[9] َ همان.

[10] آن زمان که بحث عقلی ساز بود

این عمر با بوالحکم هم راز بود(مثنوی مولوی).

[11] مثنوی معنوی.

[12] مصباح یزدی، محمد تقی، اموزش فلسفه، ج2، ص 164 ، سازمان چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1377.

[13] ترخان، قاسم ، شخصیت و قیام امام حسین، ص 156، قم، چلچراغ، 1388.

[14] نهج البلاغة، ص43، انتشارات دار الهجرة.

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa9747






تاریخ : سه شنبه 93/10/16 | 7:35 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

به نام خدا

اینجانب در سال های بعداز 1372 ه ش در قم از طریق نوارهای درسی از محضر حکیم وفیلسوف عالیقدر حضرت آیت الله یحیی انصاری شیرازی ، منظومه مرحوم حاج ملا هادی سبزواری را در بخش منطق وحکمت (فلسفه) فراگرفتم . بااینکه از نزدیک ملاقاتی باایشان نداشتم ولی حالات معنوی وعرفانی ولطافت روح این حکیم وعارف وعالم ربانی وصمدانی را کاملا احساس می کردم وحقیقتا از وجود بابرکت این نمونه واسوه اخلاق بهره بردم. فقدان ظاهری این شخصیت بزرگ وکم نظیر برای تشنگان وادی حکمت وعرفان ومعرفت بسیار مایه تألم وتأثر واندوه است.

روحش شاد وراهش مستدام باد    .

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجانی

*****************************************

 ***حکیم وفیلسوف عالیقدر حضرت آیت الله یحیی انصاری شیرازی

 

آیت‌الله انصاری شیرازی دار فانی را وداع گفت/ زندگینامه

قم - آیت‌الله یحیی انصاری شیرازی یکی از استادان برجسته عرفان و فلسفه دار فانی را وداع گفت.

به گزارش خبرنگار مهر، این استاد برجسته حوزه پس از یک دوره طولانی که در بستر بیماری بود، شامگاه شنبه به دعوت حق لبیک گفت.

این استاد برجسته عرفان و فلسفه مورد عنایت خاص حضرت امام خمینی(ره)، مقام معظم رهبری و مراجع عظام تقلید و شخصیت‌های حوزوی بود.

استاد حسن رمضانی در توصیف آیت‌الله انصاری شیرازی می‌گوید: ایشان یک شخصیت کهن و ریشه‌دار در حوزه علمیه است و تفاوت است بین ایشان با کسی که یک دوره شرح منظومه را خوانده و می‌خواهد آن را تدریس کند. آیت‌الله انصاری شیرازی شخصیتی است که یک عمر در راه حکمت و عرفان تلاش کرده و در علوم و معارف استخوان خرد کرده است.

این استاد برجسته حوزه یکی از دوازده نفری است که پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، مرجعیت امام خمینی(ره) را در سال 1342 تائید کرد.

مجمع عالی حکمت اسلامی در سال 1389 از مقام علمی آیت‌الله یحیی انصاری شیرازی تجلیل کرد.

آیت‌الله‌ یحیی‌ انصاری‌ شیرازی‌ در سال‌ 1306 هجری‌ شمسی‌ در نودایجان‌ داراب، از توابع‌ شیراز دیده‌ به‌ جهان‌ گشود. پدر او مرحوم‌ شیخ‌ محمد فخر انصاری‌ فرزند شیخ‌ ذکریای‌ نصیر الاسلام‌ انصاری‌ از سران‌ و مبارزان‌ مشروطه‌ بود و خانواده‌ او از علاقمندان‌ به‌ خاندان‌ پاک‌ پیامبر(ص) و از ارادتمندان‌ به‌ ساحت‌ روحانیت‌ شیعه‌ بودند. بر اساس‌ اسناد موجود نسب‌ خاندان‌ ایشان‌ به‌ جابر بن‌ عبدالله انصاری‌ می‌رسد.

آیت‌ الله‌ انصاری‌ شیرازی‌ دوران‌ کودکی‌ خود را در میان‌ این‌ خانواده‌ گذراند و از همان‌ ایام‌ به‌ اخلاق‌ اسلامی‌ آراسته‌ شد.

دوران‌ تحصیل‌

آیت‌ الله‌ یحیی‌ انصاری‌ شیرازی‌ پس‌ از اتمام‌ مکتب خانه‌ و دو سال‌ تحصیل‌ در دبستان، تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ را در زادگاه‌ خود ـ نودایجان‌ داراب‌ ـ آغاز کرد. مقدمات‌ را نزد استادان‌ آن‌ دیار همچون‌ آیت‌ الله‌ شیخ‌ عبدالکریم‌ انصاری‌ مدرس‌ حوزه‌ علمیه‌ داراب‌ و از شاگردان‌ مرحوم‌ آیت‌ الله حاج‌ میرزا ابراهیم‌ شیرازی‌ که‌ او نیز از شاگردان‌ مرحوم‌ آیت‌ الله میرزای‌ شیرازی‌ بود، فرا گرفت‌ در سال‌ 1325 برای‌ ادامه‌ تحصیل، به‌ شیراز آمد و از مدرسان‌ و استادان‌ بزرگ‌ آن‌ دیار بهره‌های‌ بسیار برد.

حوزه‌ علمیه‌ شیراز در آن‌ روزگار از عنایات‌ مرجع‌ بزرگی‌ به‌ نام‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ سید نورالدین‌ شیرازی‌ بهره‌مند بود و عالمان‌ بسیاری‌ در آن‌ به‌ تدریس‌ و تألیف‌ می‌پرداختند. او در این‌ سالها به‌ تدریس‌ منطق‌ و ادبیات‌ نیز می‌پرداخت.

استاد انصاری‌ شیرازی‌ در سال‌ 1331 به‌ قم‌ مهاجرت‌ کرد. در قم‌ نیز به‌ تکمیل‌ دروس‌ سطح‌ پرداخت‌ و سپس‌ در درس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ علمای‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار شرکت‌ کرد. در این‌ میان‌ به‌ تحصیل‌ فلسفه‌ و علوم‌ عقلی‌ نیز پرداخت‌ و از استادانی‌ همچون‌ علامه‌ سید محمد حسین‌ طباطبایی‌(ره) و برادر ایشان‌ مرحوم‌ استاد سیدمحمد حسن‌ طباطبایی‌ بهره‌ برد.

او همگام‌ با تحصیل، به‌ تدریس‌ آنچه‌ آموخته‌ بود نیز پرداخت. همچنین‌ وی‌ در طول‌ سالهای‌ تحصیل‌ خود همواره‌ در درسهای‌ اخلاق‌ شرکت‌ می‌جست‌ و به‌ تهذیب‌ نفس‌ ـ به‌ عنوان‌ مهم‌ترین‌ دغدغه‌ درسی‌ خود ـ اهمیت‌ بسیار می‌داد.

استادان‌ و دوستان‌

آیت‌ الله‌ انصاری‌ شیرازی‌ در سه‌ حوزه‌ علمیه‌ نودایجان‌ داراب، شیراز و قم‌ به‌ محضر عالمان‌ و استادان‌ بسیاری‌ شرفیاب‌ شد. او دروس‌ مقدماتی‌ را در نودایجان‌ داراب‌ نزد استادان‌ آن‌ دیار فرا گرفت‌ از جمله‌ کتاب‌ تبصره‌ علامه‌ را نزد عموی‌ پدر خود حاج‌ شیخ‌ ابوالحسن‌ انصاری‌ شیرازی، امام‌ جماعت‌ مسجد وکیل‌ شیراز آموخت. کتب‌ جامع‌ المقدمات، سیوطی‌ و حاشیه‌ را نیز از محضر آیه‌الله حاج‌ شیخ‌ عبدالکریم‌ انصاری‌ بهره‌ گرفت‌ با ورود به‌ شیراز از محضر آیت‌ الله‌ العظمی‌ سید نور الدین‌ شیرازی‌ و آیت‌ الله سید عبدالعلی‌ آیت‌ اللهی‌ بهره‌ برد.

وی، مطول‌ و مغنی‌ را خدمت‌ آقای‌ حاج‌ عالم‌ و مرحوم‌ حاج‌ حکیم‌ و شرح‌ لمعه‌ را نزد حاج‌ آقای‌ اردکانی‌ فرا گرفت.

در قم‌ نیز، کفایه‌ و مکاسب‌ را نزد آیت‌ الله آقای‌ حاج‌ سید محمدباقر سلطانی‌ و رسائل‌ را از محضر آیت‌ الله مجاهدی‌ تبریزی، شرح‌ منظومه‌ را نزد آیت‌ الله منتظری‌ و شرح‌ تجرید را در محضر آیه‌الله حاج‌ شیخ‌ فکور یزدی‌ آموخت. سپس‌ به‌ درس‌ خارج‌ حضرت‌ امام‌ خمینی‌(ره) رفت‌ و همزمان‌ در درس‌ آیت‌ الله‌ العظمی‌ بروجردی‌(ره)؛ آیت‌ الله‌ شیخ‌ مرتضی‌ حائری‌(ره) و آیت‌ الله اراکی‌(ره) شرکت‌ جست.

وی، علوم‌ عقلی‌ مانند اسفار اربعه، شفا، تمهید القوائد را نیز نزد علامه‌ سید محمد حسین‌ طباطبایی‌(ره) آموخت‌ و به‌ توصیه‌ ایشان، شرح‌ فصوص‌ قیصری‌ را نزد مرحوم‌ سید محمد حسن‌ الهی‌ (برادر علامه‌ طباطبایی) فرا گرفت. ایشان‌ مدت‌ سی‌ سال‌ از محضر علامه‌ طباطبایی‌ استفاده‌ کرد و از شاگردان‌ خصوصی‌ این‌ استاد به‌ شمار می‌رفت.

آیت‌ الله‌ انصاری‌ شیرازی‌ در طی‌ این‌ سالها با بسیاری‌ از طلاب‌ و فضلاء رابطه‌ دوستی‌ داشته‌ که‌ برخی‌ همچون‌ حضرات‌ آیات‌ جوادی‌ آملی، حسن‌ زاده‌ آملی، امینی‌ و حجج‌ اسلام‌ آقایان‌ دکتر احمدی، سید حسن‌ لنگرودی، صائمی‌ زنجانی‌ و سید عباس‌ ابوترابی‌ از این‌ جمله‌اند.

فعالیتهای‌ علمی‌ و فرهنگی‌

وی تلاش های‌ فرهنگی‌ بسیاری‌ را به‌ جامعه‌ شیعه‌ ارزانی‌ داشته‌ است. او با تربیت‌ شاگردان‌ عالم، مبارز و با اخلاق، هماره‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ را یاری‌ می‌داده‌ است. او تدریس‌ علوم‌ دینی‌ را از آغازین‌ سالهای‌ طلبگی‌ شروع‌ کرده‌ است‌ و تا کنون‌ به‌ تدریس‌ دروس‌ بسیاری‌ از جمله‌ تدریس‌ کتابهای‌ لمعه، رسائل، مکاسب، کشف‌ المراد، شرح‌ تجرید، شرح‌ منظومه‌ سبزواری، شرح‌ اشارات، اسفار، شرح‌ فصوص‌ قیصری، تمهید القواعد و مصباح‌ الانس، توفیق‌ یافته‌ است. همچنین‌ کتاب‌ شرح‌ منازل‌السائرین‌ را که‌ از کتب‌ اخلاقی‌ به‌ شمار می‌رود، تدریس‌ فرموده‌ و به‌ تدریس‌ مجلداتی‌ از بحار الانوار که‌ در آن‌ به‌ بحث‌ معاد پرداخته‌ شده، اشتغال‌ داشته‌ است.

آیت‌ الله‌ انصاری‌ شیرازی‌ کتاب‌های‌ بسیار در زمینه‌های‌ گوناگون‌ نگاشته‌ است‌ که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ «شرح‌ شرح‌ منظومه‌ «در چهار جلد و «مجموعه‌ اشعار و قصائد و غزلیات» اشاره‌ کرد. ایشان‌ جزوات‌ و دست‌ نوشته‌های‌ بسیاری‌ دارند که‌ به‌ چاپ‌ نرسیده‌ است.

فعالیتهای‌ سیاسی‌

آیت‌ الله‌ انصاری‌ شیرازی‌ در طول‌ سالیان‌ مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی، همواره‌ در خط‌ مقدم‌ حضور داشته‌ است. او که‌ علاقه‌ شدیدی‌ به‌ امام‌ خمینی‌(ره) داشت، از وی‌ به‌ عنوان‌ کسی‌ که‌ بر شیعه‌ و اسلام‌ عزت‌ داده‌ و آن‌ را زنده‌ کرد، یاد می‌کند و یکی‌ از مروجان‌ جدی‌ اندیشه‌ مرجعیت‌ امام‌ خمینی‌(ره) در آن‌ روزگار بود. او پس‌ از حادثه‌ مدرسه‌ فیضیه، به‌ سخنرانی‌ پرداخت‌ و ضمن‌ افشای‌ ماهیت‌ پلید رژیم‌ شاه‌ بر عزم‌ امام‌(ره) و ملت‌ برای‌ مبارزه‌ تا پیروزی‌ نهایی‌ تأکید کرد و به‌ دشمنان‌ مردم‌ هشدار داد که‌ دست‌ از اعمال‌ خود بردارند و به‌ محاصره‌ و زندان‌ امام‌(ره) ادامه‌ ندهند وگرنه‌ خشم‌ ملت‌ را نمی‌توانند خاموش‌ سازند.

سخنان‌ روشنگر این عالم برجسته در شهرهای‌ گوناگون‌ باعث‌ شد که‌ رژیم‌ به‌ تعقیب‌ و تهدید او دست‌ بزند و او را به‌ شهرهای‌ نائین‌ و کوهدشت‌ تبعید کند. اما این‌ مجاهد نستوه‌ در آنجا نیز دست‌ از مبارزه‌ بر نداشت. صراحت‌ و راستگویی‌ او حتی‌ در بازجوییها نیز به‌ چشم‌ می‌خورد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ در پاسخ‌ به‌ پرسشهای‌ ساواک‌ با صراحت‌ اعلام‌ می‌کرد که‌ بر ضد رژیم‌ سخن‌ گفته‌ و مردم‌ را شورانده‌ است. این‌ مسأله‌ بازجویان‌ را به‌ اعجاب‌ و شگفت‌ی واداشته‌ بود.

بخشی‌ از مبارزه‌های‌ او به‌ همکاری‌ با جامعه‌ مدرسین‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ مربوط‌ می‌شد؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ امضای‌ او در بسیاری‌ از اعلامیه‌ها، از جمله‌ نامه‌ اعلام‌ مرجعیت‌ امام‌ خمینی‌(ره) به‌ چشم‌ می‌خورد.

وی پس‌ از پیروزی‌ شکوهمند انقلاب‌ اسلامی‌ نیز همواره‌ مدافع‌ انقلاب‌ و آرمان های آن‌ بود و از حمایت‌ و پشتیبانی‌ امام‌ خمینی‌(ره) و رهبر معظم‌ انقلاب، حضرت‌ آیت‌ الله‌ خامنه‌ای‌ دریغ‌ نورزید و همواره‌ جوانان‌ را به‌ حراست‌ از راه‌ انقلاب‌ و مبارزه‌ با التقاط‌ و انحراف‌ دعوت‌ کرد.

زندگی‌ ساده‌ و طلبگی‌ وی زبانزد خاص و عام بوده و سطح‌ زندگی‌ او گاه‌ از سطح‌ زندگی‌ عموم‌ مردم‌ نیز پایین‌تر بود، ایشان از هر گونه‌ شهرت‌طلبی‌ و مشهور بودن‌ پرهیز داشت و حتی‌ از مصاحبه‌ درباره‌ علامه‌ طباطبایی‌(ره) که‌ خود شاگرد مشهور او بود سرباز زده‌‌ تا مبادا دچار هوای‌ نفس‌ و شهرت‌ خواهی‌ شود.

http://www.mehrnews.com/news/2455289/%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%86

 






تاریخ : یکشنبه 93/10/14 | 4:52 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

حقیقت حیات وزنده بودن چیست؟!


گل تقدیم شماحقیقت حیات وزنده بودن چیست؟!


انسان شناسی، حقیقت و تعریف حیات از منظر علم، قرآن، فلسفه

پرسش:دیدگاه قرآن در مورد زنده یا مرده بودن چیست؟آیا قرآن زنده بودن را مانند علوم طبیعی تعریف میکند؟ آیا جن موجود زنده است میمیرد و آیادارای روح وجسم است؟ فرشتگان موجودات زنده اند؟ زنده بودن حیوانات و گیاهان مانند انسان است و اینکه آیا دارای روح هستند ؟ واینکه کوه ودریا و... چه وضعیتی دارند؟

پاسخ:

1ـ در علوم طبیعی هیچ تعریف حقیقی از حیات وجود ندارد. لذا در میان تعاریف دانشمندان علوم تجربی در باب حیات، چیزی فراتر از شمارش آثار و خصوصیّات حیات نمی بینیم؛ کاری که از دست هر بی سوادی هم برمی آید. در سطور زیر تعریف حیات را از دایرة المعارفهای مشهور تقدیم حضور می کنیم.

ـ دائره المعارف بریتانیکا

دائره المعارف بریتانیکا ، چاپ 1973، جلد 13 در صفحات 1073 تا 1083 مطالب مبسوطی در باره ی تعریف حیات ذکر کرده که برگردان فارسی قسمت های مهم آن به شرح زیر است : « درباره ی تعریف حیات نکته ی قابل توجه این است که گر چه اطلاعات گسترده ای در زمینه های مختلف مطالعه ی جانداران به دست آمده ، اما هنوز اتفاق نظر در باره ی تعریف آن چه که هدف اصلی همه ی این مطالعات ، یعنی حیات و تعریف حیات می باشد  ،حاصل نگردیده است . 

متخصصین بخش های مختلف دانش زیست شناسی هر کدام از دیدگاه تخصصی خود تعریف کم و بیش متفاوتی در باره ی حیات ارائه می کنند که مهم ترین آن ها به قرار زیرند :

الف ) تعریف فیزیولوژیکی : حیات سیستمی است که قادر به انجام روند های اساسی از قبیل تغذیه ، هضم و دفع ، تنفس ، حرکت ، رشد و تولید مثل است .

ب) تعریف متابولیکی : حیات سیستمی است که به صورت مستمر مبادله ی مواد با محیط بیرونی انجام می دهد و با وجود این مبادلات، خصوصیات عمومی خود را به صورت پایدار حفظ می کند.

ج) تعریف بیوشیمیایی :موجودات زنده سیستم هایی هستند که اطلاعات ارثی قابل انتقال در خود ذخیره کرده اند . مجموعه ی این معلومات در نوکلئیک اسید ها انباشته شده و از طریق سنتز آنزیم ها و ترکیبات پروتئینی ، انجام واکنش های حیاتی را رهبری و کنترل می کنند.

د) تعریف ژنتیکی :موجودات زنده از ساده ترین یاخته ها گرفته تا انسان ، ماشین هایی هستند که با قدرت خارق العاده ای ملکول های آلی پیچیده را که منشأ صفات ، رفتار ها و تولید مواد مرکب و پیچیده از مواد خام و ساده می باشند ، به انجام می رسانند . در کنار این روند ها ماشین های زنده قادرند موجوداتی کم و بیش نظیر خود را ایجاد نمایند .

ه) تعریف ترمودینامیکی : در حالی که تمام جهان در سیر مداوم خود از نظم بیشتر به سوی نظم کمتر حرکت می کند ، موجودات زنده ظاهرا ً در خلاف جهت این مسیر عام جهان به سوی بی نظمی ، به حساب نمی آیند . بلکه وقتی موجودات زنده در یک منطقه ی محدود درجه ی نظم را افزایش می دهند ، در بخش بزرگتری در اطراف خود یا دیگر مناطق جهان ، ایجاد بی نظمی می کنند . بر پایی نظام حیاتی در روی کره ی زمین که ثمره ی آن پیدایش نظم بیشتر در برخی از ترکیبات و مواد است ، عمدتا  به مدد استفاده از انرژی آفتاب امکان پذیر می شود . دریافت انرژی آفتاب در روی کره ی زمین ، مستلزم و نتیجه ی ایجاد بی نظمی بسیار زیاد در کره ی خورشید است . به بیان دیگر هزینه و صورت حساب ایجاد نظم در روی کره ی زمین ، از طریق ایجاد بی نظمی در خورشید پرداخت می شود .

ـ دائره المعارف لاروس :

واقع امر این است که جوهر اشیا به مدد شناخت های علمی کشف نمی شود . آن چه که زیست شناسان بررسی می کنند تظاهرات و آثار حیات اند که اصطلاحاًً آنها را مشخصات موجودات زنده می نامند : خصلت تغذیه که نتیجه ی آن توان تولید مثل است ، در کنار خصلت تحریک پذیری ، یعنی توانایی پایداری و مقاومت در چهار چوب محدوده ای از شرایط قابل تحمل تغییرات محیط ( تنظیم ، سازش و حفظ تعادل ) ، به عنوان خصایص اصلی حیات تلقی می شوند . هم چنین حیات با ظهور پدیده های روانی نیز مشخص می گردد .

در ادامه ی مطلب، دائره المعارف لاروس به ذکر نکات مربوط به ترکیب شیمیایی کالبد جانداران می پردازد و اشاراتی در زمینه ی کوشش های مربوط به شناخت کیفیت ظهور حیات در روی کره ی زمین به عمل می آورد .

ـ دائره المعارف آمریکانا :

حیات ، عامل و وسیله ی تمیز و تشخیص ارگانیسم ها از اشیای غیر زنده است . در چارچوب هدف های نوشته ی حاضر ، می توان حیات را با عبارت زیر تعریف کرد :

« موجودیت سازمان یافته ای که قادر به همانند سازی است. »

حیات همان متابولیسم است . متابولیسم یکی از خصائص بارز ماده ی زنده است ، اما تمام خصائص حیات محدود به متابولیسم نیستند . نکته ی مهم آن است که برخی از خصلت های حیاتی به صورت مجتمع منحصراً در بین جانداران تظاهر می کنند و همین امر تشخیص آنها را به عنوان یک موجود یا فرد یک پارچه مقدور می سازد .

در پایان باید اشاره کرد که تنها مشخصه ی حیات ، بهره وری آن از درجات بالاتر سازمان یافتگی است . جمعی معتقدند که اختلاف بین موجودات جاندار و بی جان ناشی از اختلاف درجه ی سازمان یافتگی و آرایش مواد تشکیل دهنده است . گروهی دیگر عقیده دارند که حیات مرهون یک جوهر اختصاصی است که به ماده ی غیر زنده اضافه می گردد . مکانیست ها طرفدار نظریه ی اولند و ویتالیست ها از نظریه ی دوم جانبداری می کنند .  

منبع : کتاب ماهیت و منشأ حیات ، نوشته ی آقای اصغر نیشابوری

2ـ اشکالات تعاریف فوق

الف. در این تعاریف ما هیچ شناختی از حقیقت حیات پیدا نمی کنیم. این تعاریف چیزی نیستند جز بیانهایی قلمه و سلمبه که صرفاً دارند خصوصیّات روشن حیات را می شمارند؛ خصوصیّاتی که هر انسانی به راحتی می تواند آنها را شناسایی کند؛ مثل قدرت تغذیه (جذب موادّ)، قدرت دفع ، قدرت رشد، قدرت تولید مثل و همانند سازی و ... .

ب. طبق این تعاریف، خدا موجود غیر زنده تلقّی می شود. چون نه تولید مثل دارد نه جذب و دفع و نه ... . حال آنکه حیات از اوصاف کمال است؛ و محال است خدا ـ که کمال محض است ـ فاقد آن باشد.

ج. طبق این تعاریف، ملائک نیز موجودات غیر زنده محسوب می شوند؛ حال آنکه در منطق ادیان، و طبق مبانی فلسفی، ملائک نیز موجودات دارای حیات می باشند.

د. طبق برخی از این تعاریف، موجودات عقیم، غیر زنده فرض شده اند. چون قدرت تولید مثل ندارند.  و اگر بگویند که تولید مثل را از تعریف بر می داریم، در این صورت بسیاری از موجودات غیر زنده نیز زنده تلقّی خواهند شد. چون موادّ طبیعی زیادی هستند که جذب و دفع و امثال آن دارند.

3ـ حیات در منطق قرآن و حکمای اسلامی

از منظر حکمای اسلامی، امور وجودی غیر قابل تعریفند و تنها امور ماهوی را می توان تعریف نمود. لذا امور وجودی را تنها از راه علم حضوری می توان ادراک کرد نه از طریق علم حصولی. حیات نیز امری وجودی و بسیط بوده غیر قابل تعریف می باشد؛ همانگونه که دیگر اوصاف وجود ، همچون وحدت و کثرت ، علم ، ظهور ، شدّت و ضعف و ... ، غیر قابل تعریف ، و به تبع خود وجود ، در غایت روشنی و وضوح بوده در تمام مراتب هستی حضور دارند.

معمولاً بسیاری از امور ، که تعریفشان مشکل است ، از طریق ضدّشان شناخته می شوند ؛ امّا حیات ، حتّی ضدّ حقیقی هم ندارد تا با آن شناخته شود ؛ چون هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد ، به همان اندازه نیز دارای حیات می باشد. پس اگر برخی از موجودات را در مقایسه با برخی دیگر ، موجود غیرزنده می نامند ، نوعی نگاه تسامحی و سطحی است. بنا به یافته های برهانی و شهودی حکما و عرفای اسلامی ، موجوداتی چون سنگ ، هوا ، خورشید ، ماه و امثال آنها نیز حقیقتاً دارای حیات می باشند؛ لکن حواسّ بشری قادر به درک چنین حیاتی نبوده ، آثار آن را ادراک نمی کنند. در آیات و روایات نیز شواهد بسیار فراوانی یافت می شوند که دلالت بر زنده بودن جمیع موجودات عالم دارند. لذا از منظر حکما و عرفای اسلامی و آیات و روایات، از خدای تعالی گرفته تا پایین ترین موجودات، همگی دارای حیات می باشند؛ لکن رتبه ی حیات هر موجودی متناسب با رتبه ی وجودی اوست؛ بلکه مراتب حیات، عین مراتب وجود است. چون حیات، در حقیقت چیزی وجود نیست.

اینکه برخی از موجودات، در زبان عرف، غیر زنده نامیده می شوند، در حقیقت ناشی از این حقیقت است که اکثر مردم توجّهی به دارای مراتب بودن حیات نداشته و متوجّه نیستند که «موت» ، نقیض یا ضدّ حیات نیست؛ بلکه هر مرتبه از حیات، نسبت به مرتبه ی بالاتر از خود، موت خوانده می شود. اگر با دقّت بیشتری به موجودات اطراف خود نظر کنیم، می یابیم که حیات بشری قوی تر از حیات حیوانی است؛ و حیات برخی حیوانات مثل میمون یا گربه نسبت به حیات برخی دیگر مثل شقایق دریایی قوی تر است؛ چون حیات حیوانی شقایق دریایی به قدری ضعیف است که ممکن است با حیات گیاهی اشتباه شود. همچنین حیات حیوانات نسبت به حیات گیاهان دارای قوّت بیشتری است؛ کما اینکه حیات برخی گیاهان مثل گیاه حشره خوار نسبت به حیات برخی گیاهان دیگر مثل خزه ها و علفهای بی ریشه، بسیار قوی تر می نماید؛ چنانکه گویی گیاه حشره خوار، مثل حیوانات ضعیف دارای حرکت ارادی است. به همین نسبت، حیات گیاهان نیز از حیات جمادات قوی تر می باشد. حتّی برخی موجودات هستند که ما بین گیاه و جماد قرار دارند؛ مثل ویروسها که داخل بدن، علائم حیات نباتی را از خود نشان می دهند؛ امّا در بیرون از بدن، علائم جمادات را دارند. حتّی دانه های گیاهان همچون لوبیا و گندم و برنج نیز در حالت عادی، شبیه جمادات هستند؛ ولی وقتی در شرائط ویژه ای قرار می گیرند، علائم حیات نباتی را بروز می دهند.

خلاصه آنکه وجود حقیقتی است دارای مراتب؛ که هر مرتبه از آن، مرتبه ای حیات نیز می باشد؛ کما اینکه مرتبه ای از علم و اختیار هم هست. لذا تک تک موجودات عالم، به همان اندازه که از وجود بهره دارند، به همان اندازه نیز دارای حیات و علم و قدرت و اختیار می باشند.  بنا بر این، موجودات غیر مادّی مثل خداوند متعال، ملائک و روح آدمی (نفس انسانی) و نفوس حیوانی و نباتی ـ که همه از سنخ وجودند و ماهیّت حقیقی ندارند ـ همگی عین حیاتند. موجودات مادّی ـ که دارای ماهیّت حقیقی هستند ـ نیز یقیناً دارای نفس خواهند بود. چون ماهیّت بدون وجود نمی تواند موجود باشد. پس تمام موجودات مادّی ـ اعمّ از جماد و نبات و حیوان و جنّ و انس و ... ـ همگی دارای نفس مجرّدند؛ و با مرگ پایان نمی یابند؛ بلکه در عالمی غیر مادّی ولی جسمانی ـ که حکما آن را عالم مثال و ملکوت و متشرّعین آن برزخ و ملکوت می نامند ـ بقاء خواهند داشت؛ تا کلّ عالم مادّه با مرگی به نام قیامت، به عالمی غیر مادّی ولی جسمانی به نام عالم آخرت منتقل گردد. لذا تمام موجودات مادّی هم برزخ خواهند داشت هم آخرت. چون ملاک بقاء را که همان نفس است دارا می باشند.

پس طبق نظر حکمای اسلامی و بخصوص پیروان مکتب فلسفی ملاصدرا (حکمت متعالیه) همه ی موجودات مادّی دارای نفس می باشند ؛ از جماد گرفته تا انسان. لکن درجه ی وجودی نفس هر موجودی متناسب با خود اوست. لذا نفس جمادات تنها در حدّی است که می تواند انسجام و ترکیب طبیعی جمادات را حفظ نماید. البته هر نفسی داری حیات و شعور و اختیار نیز می باشد ؛ امّا این آثار در جمادات به قدری ضعیف می باشند که عملاً قابل ادراک نیستند. شاهد اینکه این موجودات دارای شعور و اختیار می باشند ، آیات قرآنی و مشاهدات اولیای الهی است. برای نمونه خداوند متعال می فرماید: « ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین‏ ــــــــــ  سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود ؛ به آن و به زمین دستور فرمود: « بیایید! خواه از روى میل و اطاعت و خواه از روی بی میلی واکراه.» آنها گفتند: « ما از روى میل و اطاعت مى‏آییم» » (فصلت:11). این آیه به وضوح گواهی می دهد که زمین و آسمان ، هم شعور دارند و هم اختیار.

در گیاهان ، که رتبه ی وجودیشان برتر از جمادات است ، نیز نفس نباتی وجود دارد ؛ که افزون بر کمالات نفس جمادی ، کمالات خاصّ نباتات را هم داراست ؛ که آثاری چون رشد و نموّ ، تولید مثل و واکنش به عوامل بیرونی از این مرتبه از نفس ناشی می شوند. البته نفس همه ی گیاهان  نیز در یک رتبه نیست ؛ بلکه نفوس نباتی نیز دارای مراتبی می باشند ؛ برای مثال ، بین نفس یک گیاه گوشت خوار که تا حدودی حرکت ارادی دارد ، با نفس یک گیاه خزه یا گل سنگ تفاوت نسبتاً زیادی است. نفوس جمادات نیز در یک رتبه نیستند لکن درک تفاوت آنها به علّت ضعف شدید  دشوار است.

نفس داشتن حیوانات نیز امری بدیهی است. کما اینکه تفاوت رتبه ی نفوس حیوانات هم بسیار روشن است. برای مثال ، تفاوت آشکاری است بین رتبه ی وجودی حیوانی مثل کرم خاکی با رتبه ی وجودی گربه ؛ و بین رتبه ی وجودی گربه و رتبه ی وجودی میمون.

نفوس انسانی نیز در یک رتبه نیستند ؛ بلکه برخی در مرز حیوانیّت قرار دارند و برخی دیگر در بالاترین رتبه واقع شده اند که از جمیع مخلوقات برترند؛ و برتر از آن رتبه تنها کنه ذات خداست. البته نفس انسانی ویژگی خاصّی نیز دارد ؛ و آن اینکه در بدو تولّد انسان، بسیار ضعیف و در حدّ حیوانی است ؛ لکن می تواند تا درجات بسیار بالایی ترقّی نماید ؛ تا آنجا که از ملائک نیز گذر نماید. البته درجاتی از این روح فقط اختصاص به معصومین دارد و کس دیگری بدان راه نمی یابد. لذا برخی حکما انسان معصوم را نوعی برتر از نوع بشر دانسته و گفته اند : اشتراک معصومین با دیگر انسانها در جنس بشریّت است نه در نوعشان ؛ همانگونه که انسانها با حیوانات در جنس حیوان مشترک می باشند ؛ امّا نوعی برترند. لذا روح چهارده معصوم عین روح القدس می باشد که عالی ترین مرتبه ی هستی امکانی است. امّا دیگر معصومین درجات پایین روح القدس را دار هستند. لذا خداوند متعال در مورد آدم (ع) فرمود: « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ ـــــ از روح خود در او دمیدم» و نفرمود: « نَفَخْتُ فیهِ رُوحی‏ ـــــ روح خود را در او دمیدم » ؛ و روشن است که «روحی» غیر از «من روحی» است . امّا غیر معصومین ، صاحب روح القدس نیستند بلکه می توانند روح الایمان داشته باشند که خود آن نیز مراتبی دارد. البته اگر کسی روح الایمان را اکتساب نکند ، روح او در حدّ نفوس حیوانی خواهد ماند. لذا خداوند متعال کفّار را در ردیف حیوانات نام می برد ؛ و آنها را مانند چهارپایان یا مانند الاغ یا همچون سگ یا جنبنده خطاب می کند.

............................جهت ادامه مطلب رجوع شود به:

http://hakim-askari.rozblog.com/

 

http://sokhanha.ir/wp-content/uploads/2014/07/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%8C-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%AA-%D9%88-%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%D8%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87.htm



 






تاریخ : جمعه 93/9/21 | 10:21 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()







* معنا و حقیقت شرح صدر چیست؟


1. معنای شرح صدر: شرح صدر، عبارت است از استعداد دریافت معارف و حقایق. وقتی این استعداد در کسی پدید می آید، انوار معرفت الهی در دل او می تابد، لذا گفته اند: شرح صدر آن است که در سه مرحله، سه نوع نور، نصیب انسان می شود: نور عقل در آغاز راه، نور علم در وسط مسیر سلوک و نور عرفان در پایان مسیر. در نتیجه در پرتوی این انوار، انسان به درک و شهود بسیاری از حقایق دست می یابد و بسیاری از حجاب ها از جلوی چشم او کنار می رود و او می تواند برخی از عوالم ملکوت را مشاهده کند و باطن پدیده ها را ببیند. و به همین مساله کلام نورانی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره دارد. ایشان می فرمایند: «اتقوا فراستة المومن فانه ینظر بنور الله» یعنی از فراست و دید نافذ مؤمن پرهیز کنید و مواظب باشید که مؤمن با نور الهی می تواند بسیاری از امور را ببیند.(1)

2. مفهوم شرح صدر از منظر قرآن و روایات: در قرآن کریم دربارة‌ مسئلة شرح صدر، در چند مورد سخن گفته شده است که به ترتیب به نمونه هایی از آن اشاره شده و مفهوم قرآنی آن بازگو می شود:

الف) خداوند خطاب به پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: الم نشرح لک صدرک(2) آیا برای تو سینه ات را نگشادیم. علامه طباطبایی می گوید: شرح صدر عبارت است از بسط سینه و جان آدمی با نور الهی و آرامشی که از جانب خداوند، نصیب انسان می شود.

از مجموع آیات سورة انشراح و نحوة بیان و ترتیب آیات آن سوره، معلوم می شود که مراد از شرح صدر در آیة یاد شده، آن است که دل و جان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به گونه ای بسط و گسترش وجودی یافته بود که نه تنها همة‌ معارف وحی به او القا می شد و او به طور کامل دریافت و تبلیغ می کرد، بلکه تمام رنج هایی که از این ناحیه بر آن حضرت پدید می آمد، به آسانی تحمل می کرد. بدین معنا که نفس مقدس آن حضرت کاملاً مستعد دریافت همة فیض الهی و انجام وظیفة خطیر رسالت شده بود.(3)

نکتة‌ دیگر که باید اشاره شود، این است که شرح صدر در این آیه، به معنای کنایی، عبارت از توسعه دادن به روح و فکر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است. این توسعه، می تواند مفهوم وسیعی داشته باشد که هم وسعت علمی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را از طریق وحی و رسالت شامل گردد و هم بسط و گستردگی تحمل و استقامت او در برابر لجاجت ها و کارشکنی های دشمنان و مخالفان.(4)

نکتة‌ دیگر در مفهوم شرح صدر در این آیه، آن است که از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روایت شده که فرمود: من به خداوند عرض کردم که برخی پیامبران ـ علیهم السلام ـ پیشین را به تصرف در باد، قدرت دادی و جریان به کار اندازی باد را به طور معجزه گونه در اختیار آن ها گذاشتی، و به بعضی دیگر قدرت زنده کردن مردگان اعطا فر مودی. خداوند به من فرمود: ترا به نعمت شرح صدر نائل کردم.(5) عده ای از مفسرین گفته اند: از این روایت به دست می آید که شرح صدر پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ بالاتر از معجزه انبیاء پیشین ـ علیهم السلام ـ بوده است.(6)

ب) حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به خداوند عرض کرد: رب اشرح لی صدری(7) یعنی خداوندا سینة مرا بسط و گسترش عنایت کن. در این آیه نیز آموزة شرح صدر مطرح شده و حضرت موسی از خداوند خواسته است، حالا که مرا به امر خطیر رسالت از یک سوی و مبارزه با فرعون از سوی دیگر، موظف ساخته ای، شرح صدر را نصیب من نما، تا در این ماموریت حساس موفق باشم. مراد آن است که جریان رسالت و نبوت و همچنین مبارزه با طاغوت و مدیریت جامعه و امت هر کدام نیازمند شرح صدر است، چون دریافت معارف وحی و انجام ماموریت با طاغوت، هر دو روح بزرگ، فکر بلند و عقل توانا و به تعبیر قرآن، شرح صدر و گشادگی سینه لازم دارد.(8) همچنین در بخش انجام ماموریت الهی و ادارة امت و حکومت، مهم ترین سرمایه، شرح صدر، تحمل و بردباری، استقامت و شهامت است. لذا امیر مومنان ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه در جملة زیبایی فرمود: «آلة الریاسة سعة الصدر»(9) وسیلة رهبری و ریاست، سینة گشاده است. در مجموع در این آیه و کلام امیر مومنان ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه، شرح صدر به عنوان بهترین وسیلة موفقیت در انجام ماموریت الهی معرفی شده است. پس یکی از معانی شرح صدر از نظر قرآن و نهج البلاغه، همان تحمل بار سنگین و صبر و مقاومت در پیش برد هدف است.


ج) در آیه دیگر خداوند، شرح صدر را به عنوان بهترین موهبت الهی یاد کرده و فرمود: فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره الاسلام(10) یعنی آن کسی که خدا بخواهد هدایت کند، سینة او را برای پذیرش اسلام گشاده می سازد.

مفسرین گفته اند: مراد از صدر در این آیه، روح و فکر آدمی است و شرح همان وسعت روح و بلندی فکر و گسترش افق عقل آدمی است. زیرا پذیرا شدن حق، احتیاج به گذشت ها و ایثار فراوان دارد و این کار جز از افرادی که صاحب روح وسیع و فکر بلندند ساخته نیست. هنگامی که این آیه نازل شد از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پرسیدند: که شرح صدر چیست؟ حضرت فرمود: «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء، فینشرح له صدره و ینفسح» یعنی نوری است که خدا در قلب هر کس بخواهد می افکند و در پرتو آن روح او وسیع و گشاده می شود. از حضرت دوباره سوال شد نشانة شرح صدر چیست؟ حضرت فرمود: «نشانة آن توجه به سرای جاودان و دامن بر چیدن از زرق و برق دنیا و آماده شدن برای مرگ است.»(11)

با توجه به این حقیقت، یکی از معانی شرح صدر، از منظر قرآن و روایات، این است که انسان در برابر خداوند تسلیم باشد و هر کس که تسلیم و انقیادش در مقابل احکام و عقاید دینی بیشتر است، در واقع شرح صدر بیشتری دارد و هر اندازه که عمل صالح بهتر و بیشتر از انسان پدید آید، نشانة شرح صدر بیشتر اوست، چه اینکه بر اساس آیة یاد شده، شرح صدر به مفهوم توسعه و زمینة‌ بیشتر داشتن برای دریافت علم و معرفت و حقایق وحی آسمانی نیز است.(12)

3. نمونه هایی از شرح صدر بزرگان یا افراد عادی، با توجه به بند 1 و 2 «چیستی شرح صدر و مفهوم قرآنی و روائی آن» باید گفت: نمونه های فراوانی می توان از شرح صدر که نصیب برخی بزرگان شده، ارائه کرد. همچنین شرح صدر به مفهوم تاثرگذار در مسایل اجتماعی نیز نمونه های فراوان دارد که به طور خلاصه، در دو محور جداگانه نمونه هایی ارائه می شوند:

الف: در بخش شرح صدر، به مفهوم دریافت معارف، از جمله جریانی که برای محمد تقی مجلسی رخ داده است بسیار مفید و آموزنده است. ایشان می گوید: هنگامی که من مشغول ریاضت بودم و به مطالعة کتاب های تفسیری نیز مشغول بودم، تا از فرصت سیر و سلوک از معارف قرآنی نیز بهره مفید ببرم. شبی در حالت بین خواب و بیدار «حالت منامیّه: حالت معنوی و عرفانی» قرار داشتم، خدمت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ مشرف شدم و با خود فکر کردم که در این فرصت خوب است، بهتر به صفات و کمالات آن حضرت تماشا و دقت نمایم هر چه بیشتر و بهتر دربارة او دقت می کردم، عظمت و انوار او بیشتر برای من ظاهر می شد، به طوری که فضای آسمان را مملو از جلوه های اوصاف او یافتم، در همین حال از آن حالت بیرون آمدم، لکن در باطن خود این حقیقت را یافتم که قرآن کریم صورت مکتوب اوصاف و کمالات سید انبیاء محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ است، پس باید در آیات آن بیشتر دقت کنم، بعد از این جریان هر گاه به آیات قرآن مراجعه می کردم، امواجی از معارف مرا در خود فرو می برد، تا این که یک وقت دریایی بی نهایت از معارف و علوم به صورت ناگهانی بر قلب من افاضه شد.(13)

ب: دربارة شرح صدر به مفهوم دیگر آن، یعنی تحمل شداید و سختی ها در راه پیش برد اهداف الهی و یا مبارزه با ستمگران و یا ادارة‌ جامعه و امت اسلامی به نظر می رسد، در میان افراد غیر معصوم نحوة عمل کرد مصلح بزرگ معاصر حضرت امام خمینی (ره) سرمشق و نمونه ای بسیار آموزنده و مناسب است که موسی گونه به جنگ طاغوت زمانش رفت و با شرح صدر و تحمل ناملایمات مختلف، قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن در انجام وظایف الهی خود موفق شد.

4. روش های ترویج شرح صدر در جامعه: با توجه به معنای شرح صدر که در بند 1 و 2 مطرح شد، به نظر می رسد بهترین روش را باید از طریق سخنان معصومین ـ علیهم السلام ـ و سفارشات علمای بزرگ به دست آورد و دید که آنها برای تحصیل و ترویج شرح صدر، به هر دو معنای علمی و عملی آن چه گفته اند و چه گونه عمل کرده اند.

پی نوشت ها:

1. سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، تهران، نشر کتابخانة طهوری، 1370 ش، ص 503.
2. انشراح: 1.
3. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، تهران، نشر دارالکتب الاسلامیه، 1379 ش، ج 20، ص 449.
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، نشر دارالکتب الاسلامیه، 1379 ش، ج 27، ص 122.
5. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، نشر دارالمعرفة، بی تا، ج10، ص 508.
6. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، نشر پیشین، ج 27، ص 123.
7. طه: 25.
8. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، نشر پیشین، ج 14، ص 157. و مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، نشر پیشین، ج 13، ص 186.
9. نهج البلاغه، حکمت 176.
10. انعام: 125.
11. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص 436 و ص 335، مجمع البیان، ج 4، ص 363.
12. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، نشر پیشین، ج 7، ص 362.
13. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، قم، نشر فرهنگ اسلامی، 1399 ق، ج 13، ص 127.

http://jamnews.ir/detail/News/392942

http://nasimemarefat.parsiblog.com/

وبگاه نسیم معرفت درخدمت شما






تاریخ : یکشنبه 93/9/9 | 10:26 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.