به نام خدا
خاطره
مرحوم حکیم عسکری ره روزی به مناسبتی دررابطه با موافقین ومخالفین فلسفه برای بنده خاطره ای نقل فرمود که یک آقایی چندروزی درس فلسفه من می آمد روزی به من گفت در باره درس فلسفه استخاره کردم وبد درآمد . حکیم عسکری فرمود من به او گفتم استخاره شما معنایش این نیست که فلسفه بد باشد بلکه معناش آن است که فلسفه خواندن برای شما خوب نیست.
این خاطره کوتاه است ولی برای اهلش خیلی گویا است.
سید اصغر سعادت
علم النفس چیست؟
روانشناسی اسلامی یا علمالنفس
اصطلاح روانشناسی اسلامی ازجمله تعابیری است که در برخی کتب اندیشمندان اسلامی به کار رفته است.بیتردید اهمیت این مساله آنگاه آشکارتر میشود که به ماهیت روانشناسی نوین پی برده و ملزومات و مباحث مربوط به آن را مدنظر قرار دهیم.
روانشناسی در جایگاه یک علم از 2 منظر قابل بررسی است. از یکسو میتوان به رگههای فلسفی آن اشاره کرد که در این صورت قدمتی معادل فلسفه و تفکر بشری دارد و از سوی دیگر میتوان رویکرد علمی آن را مورد توجه قرار داد که در این صورت عمری کوتاه داشته و ابتدای راه قرار دارد.در واقع وقتی سخن از سنت کلاسیک روانشناسی به میان میآید اشاره به روانشناسی نوین است که در آن روانشناسی برای بررسی موضوعات خود روش علوم طبیعی را در پیش گرفت و مرزهای خود را از فلسفه بتدریج جدا کرد. چنین جدایی و استقلالطلبی صرفا محدود به تغییر روش نمیشود، بلکه موضوعات و اهداف روانشناسی نوین نیز تغییر کرد.
ابتدا موضوع مطالعه روانشناسی، روح یا روان (Psych) بود و به همین دلیل عنوان روانشناسی (Psychology) را میتوان اسمی بامسمی دانست، ولی روانشناسی نوین دیگر علاقهای به بررسی این موضوعات ندارد و رفتار (behavior) را در کانون توجه خود قرار داده است.به همین دلیل برخی بر این اعتقادند که رفتارشناسی (The science of behavior) باید جایگزین عنوان روانشناسی شود، ولی هشدار میدهند که نباید چنین عنوانی را معادل رفتارگرایی افراطی تلقی کرد. با وجود این، امروزه همچنان عنوان روانشناسی با وجود تغییر در موضوع و روش به کار میرود و همین استعمال گهگاه موجب سوءتفاهم و برداشتهای غلط شده است.
روانشناسی اسلامی
اصطلاح روانشناسی اسلامی، ازجمله مفاهیمی است که طرح آن موجب جبههگیری موافقان و مخالفان بسیاری شده است. موافقان این اصطلاح مدعی وجود چنین حوزه مطالعاتی در مقابل روانشناسی مغربزمین هستند. در مقابل مخالفان آن، طرح چنین اصطلاحی را نادرست میدانند و معتقدند روانشناسی در قالب یک علم نمیتواند پسوند مسیح، اسلامی و… را پذیرا باشد.مدعیان روانشناسی اسلامی پیشفرضهایی را برای امکان وجود چنین علمی مطرح کردهاند که این پیشفرضها به وسیله پدیدآورندگان کتاب «علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی» چنین ذکر شدهاند:
فرضیه روح:
به اعتقاد برخی، زمانی میتوان از روانشناسی اسلامی سخن به میان آورد که موضوع مطالعه آن پدیده «روح» در نظر گرفته شود. به زعم این افراد روانشناسی نوعی «روحشناسی» است. در مقابل مدعیان چنین برداشتی باید این نکته را خاطرنشان کرد که روانشناسی در جایگاه یک علم درصدد فهم، تبیین و پیشبینی ماهیت و رفتار انسان است. از سوی دیگر موضوع روانشناسی را «روح» در نظر گرفتن، این مشکل را پدید میآورد که حقیقت «امری» که از دایره منطق و فهم انسان بسی فراتر است مورد بررسی قرار گیرد و این امر امکانپذیر نخواهد بود.
گروهی «نفس» را به عنوان موضوع روانشناسی اسلامی معرفی کردهاند. تفاوت نفس و روح در این نکته نهفته است که هنگام سخن گفتن از نفس بر خلاف روح با حقیقتی صرفا متافیزیکی سر و کار نداریم، بلکه نفس از حیث تعلقش به بدن مورد توجه است. در نتیجه این افراد روانشناسی را معادل «نفسشناسی» در نظر میگیرند. اشکالی که بر این مدعا وارد است قابل تامل میباشد. اشکال این است که آیا میتوان نفسشناسی را معادل روانشناسی علمی دانست که عنصر تجربه در آن یک عنصر اساسی است؟ از سوی دیگر، هنگام سخن گفتن از «علمالنفس» کدام علمالنفس مدنظر است: «علمالنفس فلسفی» یا «علمالنفس عرفانی».
در واقع چه مقصود علمالنفس فلسفی باشد که با حدوث و قدم نفس و قوای آن سر و کار دارد و چه علمالنفس عرفانی که در آن از تجرد نفس سخن به میان میآید، هیچکدام معادل روانشناسی علمی نخواهد بود. در واقع بر خلاف روانشناسی علمی که تجربه معیار اصلی در نظر گرفته میشود در علمالنفس فلسفی، استدلال عقلی و در علمالنفس عرفانی شهود مدنظر است.
هرچند نباید از این نکته غافل شد که «شناخت نفس مفهومی است عام و فراخنای عمومیت آن چنان است که علمالنفس فلسفی، معرفهالنفس عرفانی و روانشناسی هر سه در دامن آن قرار میگیرند. این سخن بیانگر آن است که نفس را موضوع روانشناسی اسلامی خواندن، کلام کافی نیست به دلیل آن که باید معین کرد نفس از چه حیث موضوع علمالنفس فلسفی و از چه حیث موضوع معرفهالنفس عرفانی است.
بر خلاف روانشناسی علمی که در آن تجربه معیار اصلی در نظر گرفته میشود در علمالنفس فلسفی، استدلال عقلی و در علمالنفس عرفانی شهود مدنظر است
فرضیه فطرت:
گروهی بر قرار گرفتن «فطرت» به عنوان موضوع اصلی روانشناسی اسلامی تاکید میکنند.بدون در نظر گرفتن مباحث پیرامون معانی مختلف فطرت و دیدگاههای مرتبط با این موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در اصطلاح قرآنی مقصود از فطرت نوعی معرفت و میل ربوبی است که در انسان به ودیعه نهاده شده است. اگر ما در روانشناسی به دنبال فهم طبیعت انسان هستیم به این نکته پی خواهیم برد که گستردگی مفهوم فطرت به اندازه گستردگی مفهوم طبیعت انسان نیست. در نتیجه میتوان فطرت را به عنوان موضوعی در میان موضوعات مربوط به روانشناسی مورد بحث قرار داد، ولی این امر مجوزی برای در نظر گرفتن فطرت به عنوان موضوع کلی روانشناسی اسلامی نخواهد بود.
فرضیه عمل:
مفهوم عمل در تفکر اسلامی از جایگاه خاصی برخوردار است چنان که هویت هر فرد معادل اعمالی است که از وی آشکار میشود. در واقع اگر درصدد شناخت فردی هستیم بهترین معیار، عمل آن فرد است. در نتیجه اگر درصدد تاسیس علمی تحت عنوان روانشناسی اسلامی هستیم باید «عمل» به عنوان شاهکلید آن علم در نظر گرفته شود. ذکر این نکته ضروری است که حتی هنگام سخن گفتن از نفس به عنوان موضوع روانشناسی اسلامی، نفسی مد نظر است که در عمل فرد آشکار و خود را متحقق میسازد.
علمالنفس عقلی و علمالنفس عرفانی
بدیهی است که تفکیک این دو نوع علمالنفس کمک شایانی به فهم مطلب این مقاله خواهد کرد. علمالنفس عقلی با تکیه بر عقل و استدلال و به شیوه تجزیه و تحلیل به طرح مباحث پیرامون نفس میپردازد و به همین دلیل میتوان از آن به عنوان علمالنفس فلسفی یاد کرد. چنین علمالنفسی نخستین بار توسط ارسطو مطرح شد و در نهایت مباحث عمیق و کامل آن را میتوان در کتاب شفای ابن سینا دنبال کرد. از سوی دیگر نوع دیگری از علمالنفس در میان مسلمانان رایج شده که به علمالنفس عرفانی معروف است. چنین علمالنفسی بیش از آن که بر عقل تکیه کند بر وحی متکی است و مکاشفات و مشاهدات عرفا از جایگاه خاصی در آن برخوردار است. در واقع هدف و مقصد اصلی این نوع علمالنفس شناخت حقتعالی از طریق شناخت خویشتن است. فرد از طریق دروننگری و حواس باطنی به شناخت خویش میپردازد تا چنین شناختی مقدمهای برای شناخت پروردگارش شود.
چنین تفکیکی از آن جهت اهمیت دارد که روش و هدف طالبان هریک از این دو نوع علمالنفس تا حدودی از هم متمایز است، اما در این میان برخی تلاش کردهاند به تلفیق این دو اقدام کنند که از آن جمله میتوان به ملاصدرا اشاره کرد. در واقع ملاصدرا نماد یک اندیشمند اسلامی است که تلاش کرده است پیوندی میان عقل و وحی «مکاشفه» و به تعبیری روش مشائی و اشراقی ایجاد کند.تلاش ملاصدرا در ایجاد پیوند میان علمالنفس فلسفی و علمالنفس عرفانی را میتوان در کتاب اسفار وی مشاهده کرد.
نتیجهگیری
محور اصلی بحث در این مقاله آسمونی پرسش درباره امکان وجود روانشناسی اسلامی است. در واقع پرسش این است که آیا میتوان از علمی با عنوان روانشناسی اسلامی سخن به میان آورد و اگر چنین امری امکانپذیر است محتوای این علم چیست؟ اشاره شد که اگر مقصود از روانشناسی اسلامی پرداختن به مباحث نفس و موضوعات مربوط به آن همچون اثبات وجود نفس، تجرد، بقاء و… باشد چنین موضوعی و مباحث پیرامون آن در روانشناسی نوین که محوریت آن بررسی رفتار و تجلیات آن است مورد توجه قرار نمیگیرد. در نتیجه نمیتوان از روانشناسی اسلامی در قالب یک علم آن گونه که امروز مصطلح است نام برد مگر این که به جای مفهوم نفس از مفهوم عمل استفاده کرد، اما اگر مقصود از روانشناسی اسلامی مطرح کردن مباحثی پیرامون نفس است که ابزار طرح و بررسی آنها استدلال و تعقل است میتوان از آن با عنوان علمالنفس اسلامی یاد کرد. در واقع چنین علمالنفسی در حیطه فلسفه قرار گرفته و هیچ قرابتی با روانشناسی معاصر نخواهد داشت زیرا نه به لحاظ موضوع و نه به لحاظ شیوهای که در پیش میگیرد نمیتوان نقطه مشترکی میان این دو یافت.
- پورتال آسمونی http://www.asemooni.com/religion/scholars/what-science-hearted
فلسفه
|
واژه فلسفه واژه ای یونانی و به معنای دوست داشتن دانایی است.
اما به عنوان یک رشته، فلسفه، علمی است که از اصلی ترین فعالیت انسان، یعنی تفکر بر خاسته است. تفکر در مورد کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در زندگی و در جهان با آن ها روبرو هستیم.
عمر فلسفه به اندازه عمر زندگی انسان بر روی زمین است؛ زیرا بشر از اولین روز حیات بر کره خاکی، همواره با پرسش هایی اساسی و معماگونه درباره خود و جهان روبرو بوده است.
اساسا باید گفت:
فلسفه هنگامی پدیدار می شود که سوال هایی بنیادین درباره خود و جهان بپرسیم.
سوالاتی مانند:
قبل از تولد کجا بوده ایم و بعد از مرگ چه اتفاقی برایمان می افتد؟ زیبایی چیست؟ آیا زندگی ما را شخص و یا نیرویی دیگر اداره می کند؟ از کجا معلوم که همه در خواب نیستیم؟ خدا چیست؟ و دهها سوال نظیر این سوالات.
بنابراین می توان گفت: فلسفه، طرح پرسش های کلی و جستجوی آزادانه برای یافتن راه حل ها است.
همه چیز درباره فلسفه
- فلسفه چیست؟
- به چه کسی فیلسوف می گوییم؟
- اصولا آیا نیاز به فلسفه داریم؟ منشا این نیاز چه چیزی است؟
- هر علمی فایده ای دارد. اما فایده فلسفه چیست؟
- موضوع فلسفه چیست؟
- روش فلسفه چیست؟
- تقسیمات فلسفه چیست؟
- برای این که روح فلسفی پیدا کنیم، چه باید کنیم و چگونه باید باشیم؟
- اساسا، رابطه و تفاوت میان فلسفه و رشته های دیگر چگونه است؟ مثلا، رابطه میان:
- فلسفه و علم
- فلسفه و دین
- فلسفه و سیاست و غیره...
همچنین نگاه کنید به: - تعاریف مختلف درباره فلسفه
مسائل فلسفه
مسائل فلسفه، سوال هایی است که از آغاز فلسفه تاکنون وجود داشته و هر فیلسوف یا مکتب فلسفی، پاسخی برای آن ها ارائه کرده است که بعضا با دیگر نظریات، متفاوت بوده است.مسائل فلسفه، بنیادی ترین پرسش های آدمی در زمینه های مختلف است. این مسائل بر حسب این که به چه زمینه ای تعلق دارند، به چند دسته اصلی تقسیم شده و شاخه های اساسی فلسفه را نیز تشکیل می دهند. آن ها عبارتد از:
علاوه بر شاخه ها و مسائل اصلی، مسائل دیگری نیز وجود دارند که مسائل فرعی فلسفه را تشکیل می دهند.مسائلی مانند:
چیستی سعادت، انسان، جبر و اختیار، خدا، موقعیت آدمی در عالم، نفس، روح، عالم مجردات، خیر ، عدالت و غیره... .
تاریخ فلسفه
به طور کلی، تاریخ فلسفه را تقسیم می کنند به:
فلاسفه
- از فهرست فلاسفه غربی می توان افلاطون، ارسطو، دکارت، هیوم و کانت را نام برد.
- از فهرست فلاسفه شرقی می توان به کنفوسیوس ، لائوتسه و بودا اشاره نمود.
- از میان فهرست فلاسفه اسلامی می توان کندی، فارابی، ابن سینا، ابن رشد، سهروردی و ملاصدرا را ذکر کرد.
اصطلاحات فلسفی
اصطلاحات فلسفی، اصطلاح هایی هستند که در حیطه فلسفه به وجود آمده و در همین محدوده نیز معنی دارند. البته امکان دارد برخی از اصطلاحات فلسفه غرب با اصطلاحات فلسفه شرق یا اصطلاحات فلسفه اسلامی متفاوت بوده و در آن ها جایی نداشته باشد؛ اما با این حال، ما در این جا، همه اصطلاحات فلسفی را، مربوط به هر مکتبی که باشند، بررسی خواهیم کرد.اصطلاحاتی مانند:
کلی و جزئی، ذات، علیت، ماده و صورت، قوه و فعل، جوهر، عرض و ....
مکاتب فلسفی
معمولا، فلاسفه بر اساس مکاتب فکری که دارند، شناخته می شوند. یک مکتب یا سیستم فلسفه، شامل یک شیوه خاص تفکر و آراء خاص در زمینه های مختلف فلسفی است.در فلسفه، مکاتب زیادی وجود دارند؛ بعضی از آن ها فقط مربوط به زمینه یا شاخه ای خاص هستند، اما بعضی دیگر، همه زمینه ها را در بر می گیرند.
برای مثال، از میان مکاتب فلسفه غرب:
- مکاتب رئالیسم و ایده آلیسم مربوط به شاخه معرفت شناسی هستند.
- مکتب اصالت عقل و مکتب اصالت تجربه بر اساس روش های فلسفی بنا شده اند.
- مکتب های اصالت طبیعت و اصالت ماورای طبیعت درباره مابعدالطبیعه هستند.
- از مکاتب دیگر فلسفی غرب می توان اگزیستانسیالیسم و پراگماتیسم را نام برد.
در فلسفه اسلامی سه جریان و مکتب اصلی فلسفی وجود دارد که هر یک از فلاسفه اسلامی دست کم به یکی از این مکاتب تعلق داشته اند. این مکاتب عبارتند از:
همچنین ببینید:
آشنایی با فلسفه اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی می آید خلاصه یی از کتاب آشنایی با فلسفه اسلامی است
نفس انسان از سه قدرت ذهنی به نامهای حسی ، خیالی و عقلی در جهت شناخت خود و اطرافش بهره مند است و البته آن معلوماتی که ارزشمند است ، ادراکات عقلی است .
هنر فکر کردن به وجود خود و موجودات اطراف ، برای یافتن دلایل وجودی آنها و اثبات مقوله « وجود » برای هر یک ، « فلسفه » نامیده می شود و بطور خلاصه « فلسفه یعنی حقیقت جویی » .
حقیقت ، سرمنشأ تمامی بحث های فلسفه و عقل است . یعنی اولین عقیده در فلسفه و سنگ بنای این بنیان مستحکم و عقلایی ، درک و اعتقاد به حقیقت است . لذا کسانی که معتقد به وجود حقایق در عالم هستند ، خود را به فکر واداشته و «فیلسوف» نامیده می شوند و آنها که این اصل بدیهی عقلی انسانی را منکرمی شوند ، اصطلاحا «سوفسطایی» نامیده می شوند .
فلسفه غرب
رواج این علم از یونان باستان آغاز گشته و بزرگانی چون سقراط ، افلاطون و ارسطو از فلاسفه مشهور آن ایام بوده اند که نسل های بعدی نیز عموما پیرو و سالک این اندیشمندان بوده اند . پس از رواج مسیحیت در قرون وسطی تا حدی که منجر به تعطیلی دانشگاه ها و مدارس گشت (حدود هزار سال) ، کلیسا ( کاتولیک ) کاملا بر مراکز علمی و برنامه مدارس و دانشگاه ها مسلط شد . برخی از شخصیت های علمی در این زمان کوشیدند معتقدات مسیحیت را با مبانی فلسفه بخصوص آراء افلاطون و نوافلاطونیان تبیین کنند . از جمله مهمترین و فعالترین این شخصیتها سن آگوستین بود. در قرون وسطی در غرب به خاطر مخالفت کلیسا ، فلسفه پیشرفتی نداشت . ولی در جهان اسلام پیوسته رو به ترقی و تعالی بود . در قرون وسطی فقط رشته خاصی از فلسفه به نام اسکولاستیک تدریس می شد . از قرن چهاردهم میلادی انقلاب فکری و فرهنگی شروع شد . در قرن شانزدهم با ظهور دانشمندان علوم تجربی مثل کپرنیک ، کپلر و گالیله موجی در جهت گرایش به علوم طبیعی و تجربی ایجاد گشت که آراء و نظریات طبیعی ارسطو و فلکیات و هیأت بطلمیوس را متزلزل ساخت .
در انگلستان و فرانسه نومینالیسم ( اصالت تسمیه و انکار کلیات ) رواج پیدا کرد . این حرکت فکری باعث شد تا میان فلسفه و عقاید مسیحیت فاصله ایجاد شود . و مسائلی از قبیل اختلاف ارباب کلیسا و فرمانروایان، ناسازگاری عقل و دین ، پیدایش پروتستانیسم ( انکار ادعای طرف مقابل ) ، پیدایش اومانیسم ( نوعی مادیگرائی و بی توجهی به مسائل ماوراء طبیعت و الهی ) و... بوجود آمد.
در قرن هفدهم وپس از قطع وابستگیهای دینی با عقل و علم ، و تقویت عقاید مذهبی از راه دل و ایمان توسط کلیسا ، فلاسفه افکار جدیدی را در جهت احیای دوباره فلسفه بنا نهادند. رنه دکارت فرانسوی پدر فلسفه جدید و ارائه دهنده اصلی خلل ناپذیر در جهت مقابله با شک گرائی بود . که
« اگر در وجود هر چیزی شک راه یابد ، هیچگاه در وجود خود ِ شک ، تردیدی راه نخواهد یافت .» پس : « شک می کنم ، پس هستم » . دانشمندان دیگری که او را در تدوین این اصل یاری نمودند ، لایب نیتز ، اسپینوزاو مالبرانش بودند. همزمان با این حرکت فلسفی ، گرایش دیگری در انگلستان مبتنی بر اصالت حس و تجربه به نام فلسفه آمپریسم شکل گرفت . آغازگر این گرایش ویلیام اکامی بود که قائل به اصالت تسمیه و منکر اصالت تعقل بود و در اواخر قرون وسطی می زیست. پیروان او در قرون شانزده و هفده فرانسیس بیکن و هابز انگلیسی بودند . معروفین این سبک عبارتند از جان لاک ، جرج بارکلی و دیوید هیوم . بطور کلی میتوان مکاتب فسفه غرب را به چند دسته تقسیم کرد:
عقل گرایی (ایده آلیسم ) که هگل و شلینگ از جمله معتقدانش بودند.که فلاسفه الهی را نیز شامل می شد. (هگل مسیر سه مرحله ای تز- آنتی تز – سنتز را قانونی کلی برای پیدایش همه پدیده های ذهنی و عینی می دانست و آنرا "دیالکتیک " می نامید.) از مخالفین آن که باعث براندازی این مکتب شد کارل مارکس یهودی زاده آلمانی موسس ماتریالیسم دیالکتیک می باشد.
حس گرایی ( پوزیتیویسم ) ( اوایل قرن 19 میلادی) که کنت ( پدر جامعه شناسی ) ، ویتگنشتاین ، کارناپ و راسل از نظریه پردازانش بودند.فلاسفه ملحد مانند مک تاگارت انگلیسی نیز جزو این گروه بودند. این مکتب از یک نظر مقابل ایده آلیسم می باشد . چرا که معتقد است اساس داده های بی واسطه حواس می باشد . بنابراین مکتب ، قضایای متافیزیکی الفاظی پوچ و بی معنی هستند .
ماتریالیسم دیالکتیک توسط کارل مارکس و انگلس پی ریزی شد که مراحل تکامل تاریخ انسان را در کمونهای مختلف بیان می کند.
پراگماتیسم ( اصالت عمل) مؤسس آن ویلیام جیمزآمریکایی (بنا بر نظر او، حقیقت عبارت است از معنایی که ذهن می سازد تا بو.سیله آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست یابد . قضیه ای حقیقت است که فایده عملی داشته باشد ). از دیگر نظریات او این بود که قائل بود تکامل برای خدا هم هست و عدم تکامل مساوی است با سکون که نقص است .
پلورالیسم برتراندراسل ( فیلسوف ، ریاضیدان و منطق دان ) که از فلاسفه پوزیتویسم لوژیک یا منطقی بود ، معتقد به اصالت چند جوهری و یگانه نوعی بود. او می گوید این واژه که جهان یکان است ، یعنی دارای وحدت است ، واژه ای است مهمل . چرا که گیتی پر است از الفتها و گسستها و بدون یگانگی و استمرار و نظم .
فلسفه اسلامی
با ظهور اسلام که مقارن با قرون وسطی و زمان انحطاط غرب بود ، فلسفه از غرب و یونان به جزیره العرب و دیگر بلاد اسلامی شیوع پیدا کرد و دستخوش تحولات و تکاملات قابل ملاحظه گشت .افرادی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، ابن یونس نبطی عاملی و افضل الدین کاشانی از بزرگان آن بودند. و از دیگر دانشمندان در این زمینه عبارتند از: شهاب الدین سهروردی ( اولین فیلسوف اشراقی ایرانی در سده هفتم هجری قمری) ، میرابوالقاسم میرفندرسکی ، محمد باقر استر آبادی (معروف به میر داماد)، ملاصدرا ( که بزرگترین شاگرد میرداماد بود و با تدوین حکمت متعالیه ، تحول فلسفی سودمندی را بنا نهاد) ، ملاهادی سبزواری ملقب به افلاطون زمان ، مروج و شارع نظرات ملا صدرای شیرازی بود و صاحب نظرات و تالیفات ذی قیمتی در علوم مختلفه از جمله فلسفه بود .(ازجمله منظومه و اسرار الحکم و ...)
همچنین برخی فیلسوفان معاصر که عمدتا به برکت انقلاب اسلامی شناخته شده می باشند ، عبارتند از حضرت امام خمینی ، علامه سید محمد حسین طباطبایی ، شهید مرتضی مطهری ، علامه حسن زاده آملی ، آیت الله مصباح زاده ، استاد جلال الدین آشتیانی ، آیت الله جوادی آملی ، استاد جلال الدین مجتبوی ، آیت الله محمد تقی مصباح ، علامه جعفری و ...
فلسفه شامل چند موضوع و تشکیل دهنده اصلی است که عبارتند از :
منطق - شناخت شناسی - هستی شناسی (وجود روح و ماده ) – خداشناسی- روانشناسی نظری-
زیبایی شناسی - اخلاق - سیاست - جامعه شناسی
زیربنا و اساس فلسفه و یا عمدتا تفکر، شناخت(معرفت) است . لذا برای ورود به فلسفه لازم است مقوله شناخت را بررسی نمود . این بحث ( شناخت شناسی ) تحت عنوان اپیستومولوژی مطرح است .
انواع شناخت : فلسفی( که شامل سوفسطاییان ، شکاکان،افلاطونیان،حسیون،مادیون و الهیون می شوند) ، عرفانی (معتقد به شناخت از راه دل هستند و نه حس وعقل) ، مذهبی (شامل اشاعری و عدلیه می شود)
اولین و با ارزشترین شناخت , شناخت خداوند تعالی است . به فرموده ی حضرت امیر علیه السلام :
« اعلی المعارف معرفه الله »
البته از آنجا که انسان در ضمن کسب معرفت الهی به تحصیل علوم دیگر نیز می پردازد ، تا زمانی که این علم و ادراک او به شناخت خدا ختم نشود و وسیله ی برای معرفت حق نباشد ، فاقد ارزش است و البته باید توجه داشت اگر علم مفید باشد ، فایده اش فقط شناخت خداوند متعال است .
و اما ابزار و منابع شناخت عبارتند از :
1- قلب ( فطرت ) ß دل (جهاد با نفس ) ßارتباط با ماوراء طبیعت
2- حس ß طبیعت ß ارتباط
3- استدلال ß عقل (بطور مثال اثبات واجب الوجود ( منجمله برهانهای ارسطوئی، سینوی و صدرایی) و یا اثبات ممنوعیت چند خدایی ( منجمله برهان تمانع ) از این طریق انجام می گیرد.)
مفاهیم بدیهی التصور و بسیط در فلسفه عبارتند از: وجود- عدم - وحدت - کثرت - علیت - معلولیت - ضرورت - امکان . و مفاهیم دیگر فلسفی که جزئی از ابزارهای تفکر فلسفی هستند ، مفاهیمی مرکب می باشند.
وجود و عدم
واجب الوجود : موجودی که عدم بر او محال است .عدم لاحق و یا سابق فقط ذات اقدس الهی است .
ممتنع الوجود : مفهومی که برای آن عدم ثابت است مثل شریک الباری
ممکن الوجود : موجودی است که ذاتاً اقتضای وجود و عدم ندارد بلکه وجود و عدمش از طرف غیر است .
موجودات تصو.ری در یک تقسیم بندی به خیر محض ، شر محض ، غالب الخیر علی الشر ، غالب الشر علی الخیر تقسیم می شوند که مصادیق خارجی این موجودات ذهنی عبارتند از :
1)خیر محض : واجب الوجود ( موجودی که وجودش ضروری است )
2)شر محض : شریک باری ( موجودی که شریک و همسان موجودی ضروری بالذات یا همان واجب الوجود باشد) که البته وجود چنین وجودی ممتنع است ( وجود خارجی ندارد) .
3)غالب الخیر علی الشر : آنها که بعد وجودشان غالب بر بعد عدمشان است و یا به عبارتی خیر در آنها غالب بر شر است ( انبیا - مومنین و ... )
4)غالب الشر علی الخیر :آنها که بعدعدمشان بر بعد وجودشان غالب است و یا بعبارتی در آنها غالب برخیر است
http://www.tazohoor.ir/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=227:---&catid=20:1389-10-10-21-08-19&Itemid=117 سایت تا ظهور





