(یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ)حجرات(13)
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!
فلسفه اختلاف و تفاوت در انسانها اعم از زشتی، زیبایی، هدایت، گمراهی، رزق و روزی و ... چیست؟
وجود تفاوتها و تبعیض چگونه با عدالت پروردگار قابل توجیه است؟ همچنین وجود بلایا و مصایب چه ضرورتى دارد؟ چرا خداوند یکى را روزى میدهد، دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق میکند. یکى را هدایت میکند و دیگرى را رها مینماید؟
براى "عدل"، معانى مختلفى شده است که عبارتند از: موزون بودن اجزاى یک مجموعهى مرکب، رعایت حقوق افراد و اعطاى حق به صاحب حق، رعایت استحقاق در افاضهى وجود، و تساوى و نفى هرگونه تبعیض. اما معنایى که مناسب سؤال است، تساوى و نفى هرگونه تبعیض مىباشد و مقابل آن، ظلم و تبعیض است، یعنى با همه کس و همه چیز در شرایط مختلف یکسان رفتار شود و یا با شرایط مساوى، رفتاری متفاوت صورت گیرد.
مفهوم حق و استحقاق، دربارهى اشیاء نسبت به خداوند به معناى نیاز و امکان وجود یا کمال وجود است و هر موجودى به حکم فیّاض و فاعل تام بودن خداوند، آنچه را که مستحق است، دریافت مىکند و اگر کمبودى مشاهده مىشود، اشکال در ظرفیت قابل و گیرنده فیض است.
اما این که چرا خداوند، جهان و موجودات آن را این گونه آفریده و آیا افعال خداوند معلل به اغراض است، یا نه؟
طبق نظر معتزله و بر خلاف اشاعره افعال خداوند معلّل به غرض و مصالح و بر اساس انتخاب اصلح است، لذا نظام موجود، نظام احسن مىباشد. حکماى اسلامى شیعه پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل، هر فعلى را داراى غایت دانسته و ذات اقدس الاهى را غایت کل، یعنى غایة الغایات مىدانند و اشیاء همه از او و به سوى اوست. "و انّ الى ربّک المنتهى".
نحوهى ترتیب و نظام موجودات، ذاتى آنهاست و عین وجودشان مىباشد که با یک اراده الاهى همه ی آنها محقق شدهاند و چنین نیست که با یک اراده محقق شده و با ارادهى دیگر نظام یافته باشند تا قبل از آن وجود و حقى داشته باشند. اختلافى که در عالم هستى است در واقع تفاوت است و نه تبعیض و آنچه با عدل منافات دارد، تبعیض است نه تفاوت. بر اساس قانون علت و معلول تفاوت، ذاتى موجودات مىباشد؛ زیرا از هر علتى، معلول خاص صادر مىشود و چون علتها مختلف است، پس معلول ها هم مختلف مىباشند؛ زیرا تخلف معلول از علت محال است و معلول با علت خود باید سنخیّت داشته باشد. به علاوه که در اختلاف، آثار مثبتى هست که در یکسان بودن نیست، مثل تحرک، جنبش و غیره. جهان مانند پیکرهى انسان است که براى تحقق کل، باید اجزاى مختلفى کنار هم جمع شوند. از این رو براى به وجود آمدن نظام احسن، وجود تفاوت (نه تبعیض) ضرورى است و اگر زیبایى و زشتى در کنار هم نبود نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود.
اما راجع به بلایا و مصایب باید گفت: در نظام هستى انواع مختلفى از بلایا و مصایب وجود دارد: بعضى بلایا نتیجهى کار خود انسان است؛ برخى بلاها که بر اثر سهل انگارى دیگران مانند پدر و مادر نصیب فرزند مىشود. هر دو قسم مربوط به انسان است و نباید به بارى تعالى نسبت داد.
و گاهى بلا براى از بین بردن گناه مىباشد و در واقع کفارهى گناهان است، مصایبى که باعث بیدارى و غفلت زدایى است، یا گاهى براى امتحان و تکامل افراد است که نه تنها با عدالت تنافى ندارد، بلکه عین رحمت و کرم پروردگار است.
اما این که یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نیست؛ زیرا روزى تمام جنبندگان بر عهدهى خداوند است، ولى قیام به طلب روزى و تلاش در این راه، وظیفهى بندگان است و ترتیب امور جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى به تقدیر الاهى است، و خداوند ابتداءً کسى را از روزى محروم نمىنماید. در روایات، رزق و روزى دو گونه آمده است: "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مىآید و رزق مطلوب، رزقى است که به سراغش مىروند. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر و... مىباشد و رزق مطلوب با تلاش و فراهم نمودن امکانات لازم به دست مىآید.
در مورد هدایت و اضلال حق تعالى مىتوان گفت: هدایت خداوند به دو نوع تکوینى و تشریعى تقسیم مىشود، و هدایت تکوینى نیز، به هدایت عام و هدایت خاص، منقسم مىگردد. هدایت تکوینى عام، روزى همه ی بندگان است که هم شامل کافر و... و هم مؤمن مىشود. لکن هدایت تکوینى خاص، روزى بندگان خاص الاهى است.
اضلال (رها کردن) خداوند، هرگز ابتدایى نبوده و آن ذات مقدس ابتداءً کسى را گمراه و رها نمىنماید، اما اگر بندهاى از اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) او پیروى ننمود و راه تبهکارى در پیش گرفت، خداوند او را به حال خویش رها مىنماید، و این، "اضلال" الاهى است.
پاسخ تفصیلی
آیا تفاوت بین مخلوقات و مخصوصاً انسانها صحیح است؟ چرا خداوند یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق مىکند، یکى را هدایت مىکند و دیگرى را رها مىنماید، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟
براى جواب سؤال ابتدا معناى "عدل" را بررسى مىکنیم. چهار معنا براى این کلمه وجود دارد: الف. "موزون بودن": اگر مجموعهاى را در نظر بگیریم که در آن اجزا و ابعاض مختلفى به کار رفته است و هدف خاصى از آن منظور است، باید شرایط معینى در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت، ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود، تنها در این صورت است که آن مجموعه مىتواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا کند، مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند، باید متعادل باشد... . از جهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است، این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات، بودجه و نیرو مصرف گردد. این جاست که پاى "مصلحت" به میان مىآید و مصلحت در این جا؛ یعنى مصلحت کل، مصلحتى که در آن، بقا و دوام کل و هدفهایى که از کل منظور است در نظر گرفته شود. جهان، موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود و نظم و حسابى در کار نبود.
نقطهى مقابل عدل به این معنا، بى تناسبى است نه ظلم، بنابراین عدل به این معنا از موضوع بحث که تبعیضها و تفاوتها باشد، خارج است. بحث عدل به معناى تناسب، در مقابل بى تناسبى، از نظر کل و مجموع نظام عالم است، ولى بحث عدل در مقابل ظلم، از نظر هر فرد و هر جزء، مجزاى از اجزاى دیگر است.
ب. معناى دوم عدل، رعایت حقوق افراد و عطا کردن حق هر صاحب حق است. و ظلم عبارت است از پاى مال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران. این معناى از عدل و ظلم، به حکم این که از یک طرف، بر اساس اصل اولویتها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتى بشر ناشى مىشود که ناچار است یک سلسله اندیشههاى اعتبارى استخدام نماید و بایدها و نبایدها بسازد و حسن و قبح انتزاع کند، از مختصات بشرى است و در ساحت کبریایى راه ندارد؛ زیرا او مالک على الاطلاق است و هیچ موجودى نسبت به هیچ چیزى در مقایسه با او اولویت ندارد.
ج. رعایت استحقاقها در افاضه ی وجود و امتناع نکردن از افاضه: موجودات در نظام هستى از نظر قابلیتها و امکان فیضگیرى از مبدأ هستى با یکدیگر متفاوتند. هر موجودى در هر مرتبهاى که هست، از نظر قابلیت استفاضه، استحقاق خاص خود را دارد. ذات اقدس حق که کمال مطلق و فیاض على الاطلاق است، به هر موجودى آنچه را که براى او ممکن است از وجود و کمال وجود، اعطا مىکند و امساک نمىنماید.
حکما معتقدند که هیچ موجودى بر خدا حق پیدا نمىکند که دادن آن حق، "انجام وظیفه" و "ادای دین" شمرده شود. عدل خداوند عین فضل وجود او ست.
د. معناى دیگر عدل، تساوى و نفى هرگونه تبعیض است. اگر مقصود این باشد که عدل ایجاب مىکند هیچ گونه استحقاقى رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت عین ظلم است. و اما اگر مقصود این باشد که عدالت؛ یعنى رعایت تساوى در زمینه ی استحقاقهاى متساوى، البته معناى درستى است. عدل چنین مساواتى را ایجاب مىکند و این مساوات از لوازم آن است.
راجع به تفاوتها و اختلافات میان موجودات باید گفت: مفهوم حق و استحقاق دربارهى اشیا نسبت به خداوند عبارت است از: نیاز و امکان وجود یا کمال وجود. هر موجودى که امکان وجود یا امکان نوعى از کمال وجود داشته باشد، خداوند متعال به حکم آن که تمام الفاعلیه و واجب الفیاضیّة است، افاضه ی وجود و یا کمال وجود مىنماید. عدل خداوند عبارت است از: فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه ی موجوداتى که امکان هستى یا کمال در هستى دارند، بدون هیچ گونه امساک یا تبعیض.[1]
ممکن است سؤال شود، چرا خداوند این جهان و موجودات آن را این گونه آفرید و اشیا در قابلیت و امکان و استحقاق متفاوتند؟ و آیا افعال خداوند مانند افعال انسانها معلل به اغراض است؟ آیا کارهاى خدا نیز مانند کارهاى انسان "چرا" و "براى"،... دارد؟
معتزله طرفدار غایت و غرض داشتن صنع الاهى شدند و حکیم بودن خداوند را که در قرآن مکرر به آن تصریح شده حمل بر همین معنا نمودهاند که او در کارهایش، غرض و هدف دارد و از روى کمال دانایى کارها را براى اهداف مشخص و معیّن با انتخاب اصلح و ارجح انجام مىدهد. بنابراین نظام موجود، نظام احسن و اکمل است؛ یعنى به بهترین وجه و صورت ممکن خلق شده است.
اما اشاعره منکر غایت و غرض داشتن خداوند در فعل خویش هستند و مفهوم حکمت در قرآن را مانند عدل توجیه کردند؛ یعنى آنچه خداوند انجام مىدهد حکمت است، نه این که آنچه حکمت است خدا انجام مىدهد. از نظر این گروه، غلط است که بگوییم افعال ذات بارى به خاطر یک سلسله مصلحتها ست.[2]
در مکتب کلامى و فلسفى شیعه، در مسائل مربوط به توحید، همهى گرایشها توحیدى است. لذا مسأله ی غایت و غرض نیز پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل و این که مفهوم حکمت دربارهى بارى تعالى مساوى است با مفهوم عنایت و ایصال اشیاء به غایات آنها تکلیف روشنى دارد. از نظر حکماى اسلامى هر فعلى غایتى دارد و ذات اقدس الهى غایت کل، یعنى غایة الغایات است. اشیاء همه از او و به سوى او است؟ "و أنّ الى ربّک المنتهى".[3]
آیا نظام جهان، ذاتى جهان است؟ در پاسخ باید گفت: ترتیب و نظام موجودات، عین وجود آنهاست که از ناحیه ذات حق افاضه مىشود. اراده ی حق است که به آنها نظام داده است، ولى نه به این معنا که با یک اراده آنها را آفریده و با ارادهى دیگر به آنها نظام داده تا فرض شود که اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده به اصل آفرینش آنها باقى بماند. موجودات در نظام طولى، منتهى مىشوند به سببى که مستقیماً ارادهى حق به او تعلق گرفته است. و اراده ی حق نسبت به وجود، عین ارادهى وجود همه ی اشیا و نظامات است.[4]
فرق "تفاوت" با "تبعیض": آنچه در خلقت وجود دارد "تفاوت" است نه "تبعیض". تفاوت آن است که در شرایط نامساوى، فرق گذاشته شود، ولى تبعیض آن است که در شرایط مساوى و استحقاقهاى همسان، بین اشیا فرق گذاشته شود. به عبارت دیگر، تبعیض از ناحیه ی دهنده است، ولى تفاوت مربوط به گیرنده است. مثلاً، اگر معلم به شاگردانش که در شرایط مساوى و یکسان هستند نمرههاى مختلفى بدهد، این تبعیض است، ولى اگر با امتحان و بر اساس استعداد و لیاقت هر شاگردى نمرهى او را بدهد، تفاوت محقق مىشود.[5]
تفاوت موجودات ذاتى آنها مىباشد و لازمه نظام علت و معلول است، چون همه جهان، از آغاز تا انجام به یک اراده الهى به وجود مىآید، و نه با ارادههاى جدا جدا، آن هم یک اراده بسیط، چنانکه قرآن کریم مىفرماید: "ما همه چیز را با اندازه و قدر مشخص آفریدهایم و کار ما جز یکى نیست، همچون چشم بر هم زدن".[6]
به موجب این عقیده، براى آفرینش، نظام خاص و ترتیب، معینى است و از همین جاست که قانون علت و معلولى و یا نظام اسباب و مسببات به وجود مىآید؛ یعنى هر معلولى، علت خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در نظام علت و معلول هر موجودى جاى مشخص و معینى دارد؛ یعنى هر معلولى، معلول شىء معین و علت شىء معین است. لذا تخلف معلول از علت محال است و مثلاً از علتِ وجود انسان، حیوان محقق نمىشود و بالعکس؛ زیرا علت بودن علتى براى معلول معین و معلول واقع شدن چیزى براى علتى معین، جعلى و قراردادى نیست، بلکه به خاطر خصوصیتى است که در علت و معلول است که عبارت از نحوهى وجود آنها ست و آن خصوصیت امر واقعى است نه اعتبارى و عارضى و قابل انتقال، لذا علت به تمام ذات خود منشأ صدور معلول است. هر چیزى جاى مخصوص خود دارد و فرض آن در غیر جاى خودش مساوى با از دست دادن ذات آن است. چنان که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است.[7]
نظام هستى مانند وجود انسان است که باید از اجزاى مختلف تشکیل شود و هر جزئى در جاى مناسب خود قرار داشته باشد. به عبارت دیگر، هم باید اجزا با هم مختلف باشند تا این مجموعه محقق شود و هم هر چیزى در جاى مخصوص خود قرار بگیرد تا نظام احسن به وجود آید.[8]
وجود تفاوت در جهان ضرورى است. وقتى که جهان را مجموعاً مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستىها و بلندىها، فراز و نشیبها، رنجها و لذتها، موفقیتها و ناکامىها، همه لازم است. اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، موجودات گوناگونى وجود نخواهد داشت. شکوه و زیبایى جهان در تنوع پهناور و اختلافهاى رنگارنگ آن است. زتشىها نمایانگر زیبایىها است. زشتىها نه تنها از این نظر ضرورى مىباشند که جزئى از مجموعهى جهانند و نظام کل، به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیبایىها نیز وجود آنها لازم است. اگر مابین زشتى و زیبایى مقارنت برقرار نمىشد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود. اگر همه یکسان بودند نه تحرکى بود و نه کشش و جنبش و عشقى؛ زیرا در هم سطح بودن است که همه ی زیبایىها و خوبىها و همه جوش و خروشها و تکاملها از بین مىرود.
جهان چون چشم و خط و خال و ابرو ست
که هر چیزى به جاى خویش نیکو ست
معناى این که زشتى مثلاً فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن بود زیبا باشد مخصوصاً زشت آفریده شد تا ارزش زیبایى شخص دیگر روشن شود، تا گفته شود چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنایش این است که در عین این که هر موجودى حداکثر کمال و جمالى که برایش ممکن بوده دریافت کرده است، آثار نیکى هم بر این اختلاف مترتب است، مانند ارزش یافتن زیبایى، پیدایش جذبه و تحرک و غیره، به علاوه که جهان هستى، مجموعهاى از علتها و معلولیتهاست و هر معلولى بر اثر علت خاص خود موجود شده و تخلف از آن محال است.[9]
اما این که چرا بلاها و مصیبتها در زندگى انسانها مدام با آنها ست؟
در جواب باید گفت: بلاها و مصایب اقسامى دارد: 1. بلاهایى که نتیجهى عملکرد انسان است. مثل این که انسان با دست خودش باعث بدبختى خویش گردد، این نوع بلا را نباید به حساب خدا گذاشت. چنان که قرآن شریف نیز به این مطلب اشاره دارد که اگر ظلمى و فسادى در روى زمین است، نتیجه کار انسان ظالم و ستمگر است و نباید به خالق نسبت داد.
2. بلاهایى که بر اثر سهل انگارى بعضى، در زندگى دیگران به وجود مىآید. مانند این که به خاطر عدم رعایت مسائل بهداشتى پدر و مادر به علت اشتباه آنها فرزندى بیمار و معلول به دنیا مىآید، این قسم از بلا را نیز باید به حساب خود انسان گذاشت نه خالق.
چنان که قبلاً گفته شد نظام هستى، مجموعهاى از علتها و معالیل است و از هر علّتى، معلول مخصوص خود صادر مىشود، مثلاً: از علت معیوب، معلول معیوب و بیمار صادر مىشود.
همان طوری که از انسان، انسان و از حیوان، حیوان به وجود مىآید "گندم از گندم بروید، جو ز جو" با این حال خداوند به مقتضاى لطف و کرم بى انتهاى خود و از روى فضل و بخشش به چنین انسانى در آخرت عوض مىدهد و ناراحتىهاى او را جبران مىکند.
3. بلاهایى که براى از بین بردن آثار گناه است و این نه تنها با عدالت بارى تعالى منافات ندارد، بلکه مقتضاى رحمت و لطف او ست؛ زیرا در واقع کفارهى گناهان است تا در آخرت بار گناه انسان سبکتر شود، گرچه گرفتار بلاها و مصایب زودگذر دنیا مىشود، ولى در عوض از عذاب اخروى در امان مىماند.
...............................................................................................................................................
......................................................ادامه دارد..............................
براى مطالعه بیشتر به تفاسیر و... مراجعه فرمایید.[16]
[1] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 54 - 60؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث نحوهى وجود کائنات.
[2] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 23، انتشارات صدرا، 1380؛ سبحانى، الهیات، ج 1، ص 273 - 292.
[3] نجم، 42، عدل الهى، ص 30.
[4] همان، ص 97، معارف اسلامى، ص 94 - 104، انتشارات سمت، 1376.
[5] ر.ک: مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 101.
[6] قمر، 50 - 49.
[7] صافات، 164.
[8] طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 194؛ مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 107؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله هشتم، ص 156، جامعه مدرسین؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث علت و معلول، ص 268، انتشارات وزارت ارشاد، آموزش فلسفه، مصباح یزدى، محمد تقى، درس 35 و 36.
[9] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 143 و 144.
[10] بقره، 155. ر.ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 1، ص 290؛ معارف اسلامى، ص 100، انتشارات سمت؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، انتشارات وزارت ارشاد، بحث شرور، ص 445؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 17 و 18، ص 308؛ امام خمینی، اربعین حدیث، حدیث 39.
[11] هود، 6.
[12] امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 560.
[13] ر.ک: نمایه: نقش انسان در کسب روزى.
[14] ر.ک: نهج البلاغه، نامهى 31.
[15] ر.ک: نمایه: هدایت و اضلال الهى.
[16] ر.ک: المیزان، ج 1، ص 43 - 45،...؛ تفسیر تسنیم، جوادى آملى، عبداللَّه، ج 1، ص 516 - 527، 457 – 478، 493، نیز همان، ج 2، ص 515 - 521؛ هدایت در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1198
............................................................................................................ ادامه دارد............................
به نام خدا
بعضی از آدم ها اگر بتوانیم نام آدمی بر آنها بگذاریم به جهت کج اندیشی ونفهمی و بد طینتی وحسادت همیشه دنبال نقاط ضعف وبدی افراد می گردند ویا اینکه عیب وبدی ونقص و...برای افراد درست می کنند وچه بسا به جهت حقد وکینه و حسادت و تنگ نظری ونفهمی ، صد خوبی فرد وافراد را نادیده می گیرند و همچون مگس های هرزه در پی پلشتی ها وزشتی ها می باشند. این دسته از افراد متاسفانه در هر زمان وبه هر لباسی هم ظهور دارند وبا اینکه بهره ای ازخرد و اندیشه و علم ومعرفت وادب و فضل وتقوی برخوردارنیستند چه بسا خود را عاقل ودانا وپرهیزگار و... می دانند. بزرگان علم وادب و تقوی از اینگونه افراد رنج های فراوان دیده اند و گاهی هم به تناسب در برخی از کتاب ها و آثارشان از دست این ناهلان ونفهم ها بسیار نالیده اند. سیره بزرگان ما به تأسی وپیروی از قرآن کریم وسیره اهل بیت علیهم السلام عبور کریمانه از کنار بی ادبی ونفهمی نااهلان است ودر قرآن کریم هم چنین آمده است:
وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا بندگان خدای رحمان کسانی هستند که متواضعانه بر روی زمین راه می روند وهر گاه که مردم نادان ونفهم ونااهل به آن ها خطاب ورفتار جاهلانه کنند با سلام وداع به آنها پاسخ می گویند ». (فرقان- 63). (سلام بر دو قسم است:1-سلام تحیّت و خیر وسلامتی 2- سلام وداع و جدایی
در این آیه شریفه اشاره شده که بندگان متواضع خداوند در برابر رفتار وگفتار نادانان ونااهلان ، سلام وداع به آنان می کنند وبا سِلم وسلامت که حاکی از بزرگواری است از رفتار زشتشان می گذرند وعبور می کنند.
و باز در سوره فرقان آیه 72 چنین آمده است:
وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا
و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند ( و در مجالس باطل شرکت نمی کنند ) و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند ، بزرگوارانه از آن می گذرند.
چه بخواهیم وچه نخواهیم هر جا که باشیم در طول زندگی با آدم های نفهم وکج اندیش وحسود و.. مواجه خواهیم شد لذا بهترین راه برای برخورد با این طیف از اشخاص ، بی توجهی وعدم اعتناء به رفتار وگفتار بی ادبانه آنها است. یعنی اگر او دشنام وناسزا گفت وبی ادبی کرد ما نباید دشنام وناسزا بگوییم وخدای ناکرده بی ادبی کنیم. البته ترسیم هویت وشخصیت آدم های نفهم و کج اندیش وحسود به نحو عالمانه لازم است تا دیگران مطلع گردند.
در آخرتوجه شما رو جلب می کنم به اشعاری از سعدی شیرین سخن که خود او بارها وبارها مورد بی مهری نفهم ها ونااهلان قرار گرفت:
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو زخود به رنج درست
بمیر تابرهی ای حسود کاین رنجی است
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
سعدی
** هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
نهم فروردین 1394
در پاسخ به نفهمی یک نفهم وحسود
آهی کشم زدل که کاش توبودی کنارمن+استادسیداصغرسعادت میرقدیم لاهیج
هرمَسئولی که بمردم خدمت نکندبایدتوی دَهَنش مُوش مُرده گذاشت
برو شیخا به فکر خویشتن باش !!+وبلاگ حکیم عسکری گیلانی
آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی+تبلیغ
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی