سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

هدف از آفرینش انسان و ارتباط آن با عدل الهی

سوال من کمی مفصل است : ابتدا میخواهم بدانم هدف از آفرینش انسان و این دنیا چیست .
دوم : ارتباط این آفرینش اجباری آدم ها با عدل الهی چیست ؟شاید اگه انتخاب با خود آدمها بود ، آنها تمایلی به آفریده شدن و تحمل این همه سختی و مشقت در زندگی را نداشتند .آیا این یک توفیق اجباری است یا اینکه ما به خاطر گناه حضرت آدم تنبیه میشویم ؟
سوم : آیا بین تواناییها و امکانات و شرایط آدمهای مختلف با رسیدن به کمال الهی تناسبی وجود دارد ؟ آیا همه میتوانند به آن کمال غایی برسند ؟و یا اینکه از هر کسی تنها به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به کمالی برسند که مثلا" حضرت آیت ا... بهجت عزیز رسید.
ممنون

پاسخ: 

پرسش: هدف از آفرینش انسان و ارتباط آن با عدل الهی شرح : هدف از آفرینش انسان و دنیا چیست . دوم : ارتباط آفرینش اجباری آدم ها با عدل الهی چیست ؟
پاسخ:
با سلام و تشکر از ارتباط تان با این مرکز
سوال شما مشتمل بر چند بخش است:
پاسخ به سئوال اول :
اوّل: بر اساس آیات و روایات در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان گفته مى شود که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهى‏ها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند .از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بیرون آمده‏اند ،در نعمت‏هاى بهشتى اند . بدکاران ،در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
دوم: انسان در دنیا براى عبادت خلق شده، یعنى آمده است که عمرى عبادت خدا کند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقیقى سفر کند.
سوم: انسان براى پیمودن سیر تکامل خویش پا به این جهان گذارده است. او آمده است که پله‏هاى ترقى و کمال را یک به یک طى کند و خود را به کمال نهایى برساند.
روشن است که راه اوّل و دوم یعنى آزمایش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، یعنى مى توان گفت انسان پس از آن که از امتحان سربلند بیرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، کمال پیدا مى کند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن کریم به فلسفه آفرینش انسان اشاره شده است. در حقیقت سه جوابى که در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامین آیات بود. در سوره ص مى خوانیم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بینهما باطلاً ذلک ظن الّذین کفروا؛ ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن‏ها است ،بیهوده نیافریدیم واین گمان (که جهان را بیهوده و بى هدف آفریده‏ایم) گمان انسان‏هاى کافر است».(1)
این آیه صراحتاً اعلام مى کند، خلقت جهان که انسان جزئى از آن است ،بى هدف نیست. در سوره ملک مى خوانیم: «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید».(2) در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاریات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون؛جن و انسان را نیافریدیم مگر براى آنکه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
هدف از خلقت انسان آن است که در فرصت محدود زندگى دنیوى از سرمایه‏هاى وجودى خود بهره گیرد . بیش ترین سودها را به دست آورد، زیرا انسان بیهوده آفریده نشده است.
سؤال دوم:
درست است که انسان در جهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بیهوده نیست اما خدا که هیچ احتیاجى به موجودى ندارد ،چرا جهان و انسان را آفریده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و یا نتیجه آزمایش و امور را با علم بى نهایت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا که «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهایت دارد، جهان و انسان را آفریده ، لازمه این سه صفت آن است که خلقت خداوند بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد، یعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زیبایى و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زیبایى آن مى باشد، یا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهایت، باز آن زیبایى را خلق نکند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است که خدا از بخل منزه است . «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهایت است. پس جهانى که خدا خلق مى کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت باید انسان خلق مى شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتى نورانى و پاک بودند که خدا را همواره عبادت مى کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند که با اختیار خویش (در حالى که میل باطنى آن‏ها به جهت دیگرى تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک مى کنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودى وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعى پیش روى او براى برگرداندن وى از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بیند . از سوى دیگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاکى‏ها دعوت مى کند ،ولى امیال حیوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى این گونه خلق شده که از یک سو با خواسته‏ها و تمایلات شهوانى و حیوانى رو به رو است واز سوى دیگر فطرت الهى اش و راهنمایى‏هاى پیامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب کند . مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد. چنین صحنه هایى از محبّت و عشق انسان نظیر یوسف که در اوج جوانى و زیبایى در سخت‏ترین صحنه آزمایش خدا را رها نکرد، براى هر کسى در طول زندگى پیدا مى شود. همواره چنین صحنه‏هایى در طول تاریخ حیات بشرى تکرار مى شود.
اگر خداوند زمینه پدید آمدن چنین صحنه‏هاى زیبایى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خویش را که با اختیار کامل به سوى او مى آیند، فراهم نمى کرد ،باز جهان کامل‏ترین و زیباترین بود؟ آیا در علم و قدرت و فیض و «جود» مطلق خداوند که اقتضاى آفرینش بهترین و زیباترین صورت آفرینش را دارد، تردید نبود؟ آیا جاى این سؤال از خدا باقى نمى ماند که قدرت و علم و فیض تو مطلق بود، پس چرا زیباترین جهان را خلق نکردى؟! پس از خدا، خلقتى چنین لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نیازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایى شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است و نیازى را از خدا بر طرف نمى کند زیرا اصولاً ذات الهى بى نیاز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آیه 27.
2. ملک (67) آیه 2.
3. ذاریات (51) آیه 56.
-----------------------------------
اما پاسخ سئوال سوم شما :‌
زور و اجبار در معنای دقیقش در وضعیتی به کار برده می شود که اختیاری در میان باشد . معنا ندارد که مثلا گفته شود : " آب به زور از آبشار به پایین ریخت " زیرا بر اساس قوانین طبیعی باید آب از بالا به پایین بیاید.
در خصوص آفرینش انسان هم مساله به همین شکل است ، یعنی هر چند خلقت انسان به نوعی خارج از حیطه اختیار و اراده او صورت پذیرفته است و هر انسان در نتیجه نوعی جبر علٌی و معلولی پا در عرصه این عالم می نهد ، اما در عین حال این امر بدان معنا نیست که برای هریک از ما انسان ها امکان اختیار و انتخاب خلقت ممکن بود اما خداوند آن را از ما دریغ نمود و ما را به زور و اکراه به عالم آورد .
امکان انتخاب و اختیار زندگی در دنیا و به وجود آمدن از نظر عقل امری ناممکن و محال است . نمی توان تصور کرد که انسان قبل از ایجاد شدن به دنیا آمدن یا نیامدنش را انتخاب نماید تا خلقت او به زور و جبری نباشد ، زیرا اگر در مقام انتخاب قرار گرفته باشد، یعنی خلق شده است و اگر خلق نشده، چیزی نیست تا بتواند انتخابی داشته باشد .
اما اینکه اگر کسی نخواهد به دنیا بیاید ،باید گفت: متاسفانه خواستن یا نخواستن او تفاوتی در نتیجه نخواهد داشت. این امر قابل انتخاب و خواست نیست . همان طور که امکان انتخاب وجود نداریم، امکان رد آن را هم نداریم . همواره زمانی درک می کنیم که می خواهیم به وجود بیاییم یا نمی خواهیم که کار از کار گذشته و به وجود آمده ایم ؛ این امر مانند امور جبری دیگر در محدوده خواست و اختیار ما نیست .
اما وقتی در این عالم قرار گرفتیم ،دیگر دارای حیاتی عقلانی و انسانی هستیم . می توانیم چگونگی و کیفیت زندگی مان را تعیین کنیم . مسیر دلخواه خودمان را بر اساس هدف و غایتی که در این مسیر می طلبیم معین کنیم . تمام دستورات دینی برای این است که این انتخاب و تعیین مسیر را به درستی انجام بدهیم و به بهترین سرانجام برسیم ؛ در نتیجه اگر فردی به خاطر اینکه از اصل آمدن خود در این عالم ناراضی است، بخواهد ادامه مسیر را که در اختیار خودش است ،به بیراهه بکشاند ، بر خلاف عقل و منطق انسانی رفتار نموده است .
خلقت جبری ما ارتباطی با عدل خداوند ندارد . در این زمینه ظلمی به کسی روا داشته نشده است تا عدالت خداوند زیر سوال برود ؛ اصولا عدالت در وضعیتی مطرح می شود که حقی وجود داشته باشد ، یعنی در وضعیتی که حقی در میان است، می توان گفت که در مقام برخورد با این حق عادلانه رفتار شده یا خیر و حق هر فرد به درستی ادا شده است یا خیر ؟ اما در وضعیتی که چنین حقی وجود ندارد ،تصور رفتار عادلانه چندان معنا ندارد .
فرض کنید متخصص طراحی و ساخت رباط باشید و در طول زندگی رباط های مختلفی را برای مصارف گوناگونی بسازید ؛ حال اگر فرض کنیم رباط ها از نسل رباط های هوشمندی باشند که قدرت تحلیل و فکر و پردازش اطلاعات داشته و امکان ارتباط برقرار کردن با انسان ها را هم داشته باشند ، آیا معقول است مثلا رباطی که آن را برای غواصی ساخته اید، از شما گله مند شود که چرا مرا رباط پرواز در هوا نساختی ؟
حتی بالاتر رباطی شاکی شود که اصلا چه کسی به تو اجازه داد که مرا بسازی و من دوست نداشتم که ساخته شوم و بر این اساس ساختن من بی عدالتی است ؛ مسلما این ادعا گزاف است . در قبال خواست و اراده شما حقی نداشت تا شما را در برابر آن حق مسئول بداند و نحوه رفتار شما را غیر عادلانه بداند ؛ البته ممکن است رفتار شما در خصوص ساختن رباط ها به صفاتی مانند عاقلانه و منصفانه و هدفمند و مانند آن یا بر عکس متصف شود اما غیر عادلانه در مورد آن بی معناست .
**********
سوال چهارم
اما اینکه آیا این توفیق اجباری است یا به خاطر گناه حضرت آدم ؟
اولا آفرینش اجباری را با دو رویکرد می‌توان تحلیل کرد که هیچ کدام با عدل الهی منافات ندارد، زیرا اگر مراد همان نکته باشد که در ادامه پرسش توضیح داده شده که اگر آدمی خود انتخابگر ‌بود ،شاید تمایلی به آفریده شدن نداشت... در این صورت باید گفت: جبر و اختیار بدین معنا در جای خود قابل طرح است که موجودی وجود داشته باشد، بعد کاری را با اختیار و یا از روی جبر انجام دهد. در حالی که انسان قبل از خلقت وجودی نداشته است تا متصف به جبر و اختیار گردیده و آفرینش او جبری یا اختیار تلقی شود.
اگر مراد از جبر، جبر فلسفی و علیت باشد، یعنی هر گاه علت تامه چیزی وجود یافت ،تحقق معلول ناگزیز است و چون علت تامه خلقت انسان وجود داشته ،از این روی خلقت انسان ناگزیر باید انجام می‌شد، جبر بدین معنا گر چه ممکن است در کار باشد، ولی منافات با عدل الهی ندارد حتی برعکس اگر با وجود علت تامه انسان‌ها آفریده نمی‌شدند ،خلاف عدل بود و تبعیض در قانون علیت بود ،چون این سوال مطرح بود که چرا با وجود علت تامه ،معلول آن یعنی انسان خلق و ایجاد نگردید؟
دوم: بر اساس آیه خلافت الهی که فرمود: «اذ قال ربک للملائکه انی جائل فی الارض خلیفه؛ (1) زمانی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روی این زمین جانشین قرار می‌دهم» معلوم می‌شود انسان برای احراز مقام خلافت الهی خلق شده ، ربطی به گناه آدم ابوالبشر ندارد .
اگر در بهشت می‌ماند ،باز هم نسل و ذریه او به عنوان خلیفه خداوند به وجود می‌آمدند . این طور نیست که در پی گفته پرسشگر محترم «گناه آدم» قرار بر تکثیر نسل او شده باشد، بلکه از اول قرار بود آدم و حوا خلق شود . از نسل آن خلفای الهی در زمین به وجود آمده و در آن جا زندگی کند، از این روی فرشتگان به خداوند عرض کردند:
آیا کسانی را در زمین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی کنند؟ خداوند در جواب فرمود:
(2) من چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. مراد این است که گر چه برخی از فرزندان آدم ممکن است باعث فساد و خونریزی در زمین شوند، ولی در میان آن ها کسانی به وجود می‌آیند که به عنوان خلیفه من در زمین هستند.
سوم: بر اساس آیه: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ (3) جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند» معلوم می‌شود فلسفه خلقت آدمی عبودیت و پرستش خداوند است، زیرا تنها راهکار تکامل بندگی خداوند است و آفرینش زمینه ساز این تکامل است. بنابراین خلقت انسان در واقع گام و زمینه ساز تکاملی است . خداوند آدمی را برای تکامل و تعالی و کمال آفریده و عبودیت خدا نردبان این تکامل است.
پی‌نوشت‌ها:
1. بقره (2)آیه 30.
3.بقره (2) آیه 30.
4. ذاریات (51) آیه 56.

****************
آیا همه می توانند به کمال غایی برسند و یا اینکه از هر کسی تنها به اندازه وسعش انتظار می رود و لازم نیست همه به کمالی برسند که مثلا" حضرت آیت ا... بهجت عزیز رسید؟
این مسئله با دو رویکرد قابل تحلیل است:
از نظر تکلیفی و تحلیل مسئله بر محور تکلیف :
قرآن کریم در این باره به روشنی سخن گفته : «لا یکلف الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هیچ کس را مگر به قدر توانایی او تکلیف نکند» در آیه دیگر نیز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛ (2) هیچ کس را جز به اندازه طاقت تکلیف نکند». بر اساس این گونه آموزه ها معلوم می‌شود که خداوند هر فردی را به اندازه توانش تکلیف داده و بدیهی است که کمال لایق او از رهگذر تکالیف او تامین خواهد شد. بیش تر از توان تکلیفی متوجه او نیست . استعداد او به اندازه عمل به تکلیف بوده ، از طریق عمل به آن به کمال لایق خود بار یافته ، استعداد خود را شکوفا می‌کند .چون از آن بیش تر استعداد و توان نداشته ، تکلیفی بیش تر از آن متوجه او نشده ، در این باب سخن عطار نیشابوری شنیدنی است:
جهد هر کس قدر حال او بود سیر هر کس تا کمال او بود
گر مگس پران کند چندان که هست کی کمال سر سرش آید بدست
تحلیل مسئله بر اساس سیر و سلوک عرفانی و آموزه‌های وحیانی ناظر به جنبه های فرا تکلیفی و اخلاقی و عرفانی :
در آموزه‌های وحیانی و عرفانی بر این مطلب تاکید شده که انسان هر اندازه بیش تر تلاش کند، به کمالات بالاتری دست پیدا خواهد نمود . به اصطلاح خواستن توانستن است، انسان می تواند با تلاش و جدیت به بالاترین قله کمال ممکن دست یابد. قرآن کریم فرمود:
« و ان لیس للانسان الا ما سعی؛ (3) این که برای آدمی جز سعی و کوشش او نخواهد بود». در این آیه سعی و تلاش در رسیدن انسان به کمال بیش تر موثر دانسته شده، چه این که خداوند در آیه دیگر تصریح فرموده که اگر کسی در راه او تلاش کند، خداوند او را کمک و هدایت خواهد کرد:
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ (4) کسانی که در راه ما تلاش می‌کنند ، او را در راه خود هدایت می‌کنیم». بر اساس این گونه آموزه‌ها معلوم می‌شود که انسان هر اندازه بیش تر تلاش کند و در مسیر تکامل حرکت کند، کمالات بیش تری نصیب او خواهد . هیچ گاه خداوند راه تکامل را به روی کسی نبسته و رسیدن به کمال وقف عده‌ای خاص نیست بلکه همگان می‌توانند این مسیر را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نایل آید. از این رو بزرگان اهل عرفان با تدوین و تنظیم آثار نظیر «منازل السالکین» راهکار ترقی معنوی و تکامل روحی و الهی آدمیان طرح و تبیین کرده ، مولوی در این باب با استناد به حدیثی از پیامبر می‌گوید:
سایه حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زآن در برون آید سری
چون نشینی بر سرکوی کسی عاقبت بینی تو هم روی کسی(5)
گر چه تکلیف هر کس به اندازه توان اوست، ولی راه کمال و رسیدن به بالاترین قله معنویت اختصاصی نیست بلکه همگان می‌توانند با تلاش به بالاترین کمال ممکن برسند . راه برای همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملی : «در گشاده است ،صلا در داده ،خوان آراسته»
پی‌نوشت‌ها:
1.بقره (2) آیه 286.
2.همان،آیه 233.
3.نجم (53) آیه 39.
4.عنکبوت (29) آیه 69.
5.مثنوی معنوی (دفتر سوم) ص 554.

 

http://pasokhgoo.ir/node/13894  مرکز پاسخگویی به سؤلات دینی








تاریخ : یکشنبه 93/4/29 | 11:45 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

چگونگی تغییر تقدیر/اختیار از متعلقات قضا و قدر است نه نافی آن

خبرگزاری شبستان: همه مقدرات انسان در شب قدر تقدیر می‌شود، یعنی قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، به طور روشن اندازه گیری می‌شود و بر اساس شرایط و موانعی است که پیش می‌آید.

 

خبرگزاری شبستان: شب قدر بنابر تصریح قرآن و بیان روایات شب رقم خوردن تقدیر یک ساله هستی و انسان ها است از این رو این سوال در ذهن می آید که چه ارتباطی بین این تعیین سرنوشت و اختیار آدمی وجود دارد و چطور می توان آن را مدیریت کرد. پاسخ این سوالات در گفتگوی شبستان با حجت الاسلام والمسلمین عبدالله امیدی فرد، استاد و پژوهشگر حوزوی بررسی شده است که از نظرتان می گذرد:

 

چه ارتباطی بین تعیین سرنوشت سالانه انسان ها با شب قدر و عظمت آن وجود دارد؟
طبق احادیث شیعه هر آنچه مربوط می شود به یک موجود انسانی اعم از مسلمان و غیرمسلمان، از قبیل سلامتی و بیماری،مرگ و حیات، کسب مال و ثروت یا فقر وبدبختی، ایمان و کفر، کمال و نقص و...همه در شب قدر مشخص می شود.

برای درک بیشتر این موضوع باید معانی چند واژه کلیدی را مرور کنیم: "قضا" در لغت در معانی گوناگونی بکار رفته است. ابن منظور در لسان العرب می گوید: «القضاء الحکم، القطع و الفصل، و قضاء الشیء احکامه و امضاؤهه یعنی، حکم کردن، فیصله دادن و حتمیت. برای توضیح باید گفت: در نظام آفرینش، ‌موجودات مادی از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانه شما از چند کوچه راه باشد، ورود به خانه شما از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب پیدایش یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان یکی تحقق یافت،‌این مرحله از تحقق را قضا می‌نامند.
قدر: همچنانکه راغب در «المفردات» می نویسد: «القدر و التقدیر تبیین کمیه الشیء». جوهری نیز در «الصحاح» می گوید: «قدر الشیء مبلغه...
یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی . در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده و آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش آفریده است.
اختیار: یعنی آدمی می تواند بر اساس اراده و میل خود کاری انجام داده یا ترک کند. در این که انسان مختار است شکّی نیست؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در یکی از بدیهی ترین دریافت های انسانی است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوری و وجدانی ادراک می کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود، شادی خود، غم خود، شکّ خود، عقل داشتن خود و امثال این امور را با یافتی درونی می یابد، مختار بودن خود را هم به همین گونه ادراک می کند. انسان به وضوح درمی یابد که ارتعاش دست یک انسان مبتلا به پارکینسون (لرزش بی اختیاری بدن) تفاوت فاحشی دارد با لرزش دست یک هنرپیشه که نقش یک انسان مبتلا به پارکینسون را بازی می کند. همینطور می فهمد که تفاوت فراوانی است بین کسی که در خواب حرف می زند یا در خواب راه می رود با کسی که در بیداری سخن می گوید یا راه می پوید.
 

آیا قضا و قدر الهی با اراده و اختیار ما قابل جمع است؟
یکی از اصول و سنت های الهی در تدبیر جهان و از جمله عالم طبیعت و انسان، استواری آن بر نظام سببیت و علیت است بدین معنا که اراده و مشیت الهی بر این تعلق گرفته که تحقق هر پدیده و اثری از طریق سبب و علت خاص آن انجام گیرد، به این صورت که تحقق حوادث و انفعالات در جهان نیازمند علت یا علل گوناگون است که وجود آن علت یا علل، تحقق فعلی را ضروری می کند؛ برای مثال، ساختار هندسی نظام جهان طبیعت مقتضی است که از بذر گندم، گندم و از بذر جو، جو روید، آن هم با فرض تحقق سایر علل و شرایط از قبیل آب و خاک و نور.
آیات و روایات بر جریان و حاکمیت اصل علیت در عالم طبیعت دلالت می کنند از جمله روایت معروف: «خداوند امتناع می کند از جریان و تدبیر امور، مگر از طریق نظام اسباب آن، پس خدا برای هر شیء سبب خاصی قرار داده است». انسان در جهان طبیعت نیز مشمول نظام علیت و به تبع آن متعلق قضا و قدر الهی است.
قضا و قدر الهی بر رشد دانه گندم در فرض حصول شرایط آن تعلق گرفته، همانطورکه بر انسان و اعمال آن با شرایط خاص آن نیز تعلق گرفته است با این تفاوت که در انسان نیروی اراده و اختیار وجود دارد در حالی که در نباتات و جمادات چنین نیرویی موجود نیست.
 

اختیار هم یکی از اجزا و متعلقات قضا و قدر است

بنابراین متعلق قضا و قدر الهی در ناحیه افعال انسان، صدور فعل از اسباب و علل خاص خود است که یکی از آن علل، اراده و انتخاب آزاد انسان است به این صورت که ضرورت صدور فعل معلق به اراده انسان است و در صورت عدم اراده، فعل تحقق نخواهد یافت، اما خداوند از ازل می داند که انسان در زمان خاص به اختیار خود مرتکب فعل مشخصی خواهد شد و آن هم متعلق قضای الهی است، پس وجود اصل اختیار با علم و قضا و قدر پیشین ناسازگار نیست، چرا که خود اختیار هم یکی از اجزا و متعلقات قضا و قدر است.
در شب قدر همه مقدرات انسان تقدیر می شود، یعنی قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، به طور روشن اندازه گیری می شود. که بر اساس شرایط و موانعی است که پیش می آید و با ملاحظه اختیار و قابلیت انسان شکل می گیرد. خداوند متعال بر اساس نظام حکیمانه جهان، چنان مقدر کرده است که بین اشیاء رابطه ای خاص برقرار باشد. در شب قدر معین می شود که هر انسانی، بر اساس انتخاب و اختیار خود کدام راه را انتخاب خواهد کرد، راه هدایت یا راه ضلالت؟ و با توجه به دعاها، راز و نیازها و تصمیم ها، قابلیت چه نعمت ها و یا چه حوادثی را خواهد داشت.


بین تقدیر الهی و اختیار آدمی منافاتی وجود ندارد

پس بین تقدیر الهی و اختیار آدمی منافاتی وجود ندارد؛ زیرا در سلسله علل و شرایط به ثمر رسیدن کار و ایجاد حادثه، اراده آدمی یکی از علل و اسباب است آنکه با حسن اختیار خود، کردار نیک انجام می دهد یا مخلصانه دعایی می خواند، نتیجه آن را در این جهان می بیند و آنکه بر اثر سوء اختیار گناهی مرتکب می شود، نتیجه تلخ آن را می چشد. پس اینکه در شب قدر امور بندگان تقدیر می شود، همگی با حفظ علل و شرایط و عدم موانع است و اختیار و اراده انسان یکی از علت ها و شرایط به شمار می آید. بدین جهت سفارش شده در شب قدر، به عبادت و دعا و شب زنده داری بپردازید، تا این عمل در آن شب خاص، که از هزار شب برتر است، شرایط نزول فیض الهی را فراهم آورد.
 

آیا تقدیر الهی قابل تغییر است؟
آری، چون مجموعه ای از عوامل در مقدرات الهی دخالت دارند. مثلا در مورد سلامتی و بیماری، مسافرت و... عواملی هستند که خداوند آنها را با معلول تقدیر کرده است... برای سفر باید ماشین خوب و راننده ماهر باشد. این ماشین و راننده باید در یک جاده ای مطمئن حرکت کنند. نمی توان پذیرفت که یک جاده ناهموار، بی ایمنی و بی نقشه با راننده ناشی و ماشین معیوب انتخاب کرده و با توکل بر خدا به سلامت به مقصد برسد. عوامل مادی باید رعایت بشود. البته یکسری عوامل مادی هستند که در اختیار من هستند که من باید رعایت کنم و یکسری عوامل هستند که از حوزه مراقبت من خارج هستند. ایمانم به من می گوید که خداوند یک سری عوامل معنوی برای عوامل مادی خارج از کنترل من جایگزین کرده است. مثل دعا و صدقه قبل از سفر که این عوامل معنوی جایگزین عوامل مادی می شوند که در اختیار ما نیستند.
 

ما با دعا کردن چقدر می توانیم قضا و قدر را تغییر بدهیم؟
دعا از عوامل معنوی است. عواملی مثل دعا، توکل، صدقه، جزو مقومات رسیدن به مقصود هستند: "الدواءعندنا والشفاء من عند الله" یعنی من پزشک فقط دارو می دهم اما اینکه این دارو اثر بگذارد (شفا) از جانب خداوند است. او اثر می گذارد یا اثر نمی گذارد. ما دکتر می رویم ولی دعا هم می کنیم. کسی بگوید که من دعا می کنم و خوب می شوم لزوما خوب نمی شود. اگر دکتر رفت و گفت که سلامتی من دست دکتر است و خوب می شوم این هم درست نیست زیرا خیلی ها پیش دکتر خوب هم رفتند ولی خوب نشدند باید در کنارش دعا و توکل باشد.
 

دعا و توکل جایگزین عمل نیستند مکمل آنند

بدانیم که دعا و توکل جایگزین عمل نیستند بلکه مکمل عمل هستند. ما سعی و تلاش و برنامه ریزی خودمان را می کنیم، دعا و توکل هم می کنیم. شهید مطهری می فرماید: دعا هم راه است و هم مقصد است. نفس دعا کردن، ما را به خدا نزدیک می کند. دعا مکمل تلاش ما است ، در واقع یک نحوه عامل مادی است و مکمل تلاش من برای رسیدن به مقدر الهی است. یعنی خداوند تقدیر کرده است که کسی که تلاش کند و دعا کند به خواسته اش برسد. مگر آنکه مصلحت نباشد. امام باقر (ع) می فرمایند: یک جاهایی دعا قضا را تغییر می دهد. فرمایش امام (ع) بر این نکته تاکید دارد که در یک شرایط خاص، دعاها می تواند روی آن تقدیر اثر بگذارد یعنی در شرایط خاص و انسان های خاص و موقعیت خاص دعا این قدرت را دارد اما نه هر دعایی، نه دعای هر کسی و نه دعا در هر جایی، اینها همه خاص است.






تاریخ : چهارشنبه 93/4/25 | 7:4 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()




کمکهای غیبی گاهی به صورت فراهم شدن شرایط موفّقیت است و گاهی به صورت الهامات و هدایتها و روشنیها و روشن بینی ها. ولی باید دانست که اینگونه الطاف غیبی، گزاف و رایگان نیست؛ چنین نیست که انسان در خانه اش بنشیند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 346
دست روی دست بگذارد و منتظر باشد «دستی از غیب برون آید و کاری بکند» . خیر چنین انتظاراتی بر خلاف ناموس آفرینش است. دو آیه از قرآن ذکر می کنم، یکی در مورد مددهایی که به صورت فراهم شدن شرایط موفّقیت است و دیگر در مورد مددهایی که به صورت الهامات و هدایتهای معنوی است؛ ببینید قرآن چه شرایطی ذکر می کند و چگونه است که به صورت گزاف و رایگان رخ نمی نماید. در مورد اول می گوید:
إِنْ تَنْصُرُوا اَللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ [1]. اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می کند و ثابت قدمتان می دارد.
ببینید یاری الهی را که مدد غیبی است مشروط می کند به یاری قبلی خدا یعنی به اینکه خدمت و عمل و مجاهدتی در راه خیر عموم صورت بگیرد و مخصوصاً در راه خدا باشد یعنی للّه و فی اللّه باشد؛ یعنی هم عمل و مجاهدت و کوشش شرط است و هم اخلاص و حسن نیّت. در مورد دوم می گوید:
وَ اَلَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اَللّهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِینَ [2]. آنان که در راه ما کوشش و جدّیت به خرج می دهند ما راههای خود را به آنها ارائه می دهیم. خداوند با نیکوکاران است.
در این آیه نیز هم کوشش را و هم اینکه «در راه ما» باشد ذکر می کند، هم صرف نیروی بدنی و هم صرف نیروی روحی را شرط قرار می دهد و در این صورت است که هدایت و روشنی باطنی به انسان داده می شود. می بینید که سخن از مددهای گزاف و رایگان نیست. علی (علیه السّلام) جمله ی بسیار جالبی دارد در زمینه ی نصرتهای الهی و اینکه در چه شرایطی مددها و تأییدات غیبی می رسد. این جمله در نهج البلاغه است،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 347
می فرماید:
و لقد کنّا مع رسول اللّه نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أعمامنا، ما یزیدنا ذلک الاّ ایمانا و تسلیما و مضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الألم و جدّا فی جهاد العدوّ. و لقد کان الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین، یتخالسان انفسهما ایّهما یسقی صاحبه کأس المنون، فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا، فلمّا رأی اللّه صدقنا أنزل لعدوّنا الکبت و أنزل علینا النّصر. . . و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للایمان عود [3].
علی (علیه السّلام) در این جمله ها جدّیت و اخلاص مسلمانان صدر اوّل را که منتهی شد به نصرتهای عظیم الهی، و اینکه اگر آن همه مجاهدتها و اخلاصها نمی بود پیروزی هم نبود، توصیف می کند. می فرماید:
آنگاه که در خدمت رسول اکرم بودیم، در راه ایمان و عقیده با پدران و پسران خود می جنگیدیم و از اینکه شمشیر بر روی آنها و برادران و عموهای خود بکشیم و آنها را بکشیم پروا نداشتیم. اینچنین پیشامدهای سخت، ما را سست نمی کرد و بر استقامت و ثبات قدم و صبر و پیشروی ما می افزود. چنان بود که گاهی در میدان جنگ یکی از ما و یکی از دشمنان ما در جنگ تن به تن مانند دو شتر نر خشمناک به هم می پیچیدند، هر یک می خواست جان دیگری را برباید؛ گاه ما بر دشمن و گاه دشمن بر ما پیروز می شد. چون صدق نیّت ما مشهود ذات حق گشت (یعنی چون صدق نیّت ما به حقیقت پیوست، زیرا تحقّق هر چیزی مساوی است با مشهود بودن آن برای ذات حق) خداوند خذلان را بر دشمن ما و نصرت را بر ما نازل فرمود (یعنی چون ما هم می کوشیدیم و هم کوشش ما در راه حقیقت بود و دشمن ما می کوشید امّا نه در راه حقیقت بلکه در راه دفاع از باطل و از هوای نفس، خداوند ما را مدد فرمود) . . . به خدا قسم اگر ما مانند امروز شما بودیم نه استوانه ای از دین برپا می شد و نه درختی برای اسلام و ایمان سبز می گشت.
قرآن کریم در داستان اصحاب کهف چنین می فرماید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 348
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً، `وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا [4]. آنها گروهی جوانمرد بودند که پروردگار خویش را شناختند و بدو ایمان آوردند و ما بر هدایت و روشنایی آنها افزودیم و به قلب آنها قوّت بخشیدیم، زیرا آنها بپاخاسته بودند (و عقاید سخیف قوم خود را مورد حمله قرار داده بودند) .
در اینجا نیز هم سخن از مدد غیبی به صورت هدایت و روشن بینی است و هم سخن از تقویت نیروی اراده است و هر دو را مشروط کرده است به دو چیز: یکی قیام و بپاخاستن و دیگر للّه و فی اللّه بودن قیام. اینکه زندگی انسان اگر مقرون به حق جویی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت حقیقت قرار می گیرد و از راههایی که بر ما مجهول است دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار می دهد، علاوه بر اینکه یک امر ایمانی است و از لوازم ایمان به تعلیمات انبیاء است، یک حقیقت تجربی و آزمایشی است، البتّه تجربه و آزمایش شخصی و فردی؛ یعنی هر کسی لازم است در عمر خویش چنین کند تا اثر لطف و عنایت پروردگار را در زندگی خود ببیند و چقدر لذت بخش است معامله با خدا و مشاهده ی آثار لطف خدا. کار خیلی سختی نیست، مراحل اوّلیه اش آسان است؛ انسان می تواند با پیمودن راه خدمت به خلق، کمک به ضعیفان، مخصوصا احسان به والدین، به شرط اخلاص و حسن نیّت، کم و بیش آثار لطف خدا را همراه خود ببیند. من خودم می توانم ادّعا کنم که برای خودم این مسائل جنبه ی آزمایشی دارد، عملا لطف پروردگار را در این شرایط وجدان کرده ام. داستانی از مرحوم آیة اللّه بروجردی (اعلی اللّه مقامه) به یاد دارم: در سالهای اوّلی که ایشان از بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و در اثر درخواست حوزه ی علمیّه در قم اقامت فرمودند- و البتّه آمدنشان به تهران به دنبال یک کسالت شدید بود که احتیاج به جرّاحی پیدا کرد و ایشان تحت عمل قرار گرفتند- پس از چند ماه اقامت در قم، تابستان رسید و حوزه تعطیل شد، ایشان تصمیم گرفتند به زیارت مشهد بروند زیرا در حال شدّت بیماری نذر کرده بودند که اگر خداوند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 349
ایشان را شفا داد به زیارت حضرت رضا (علیه السّلام) تشرّف حاصل کنند. یکی از مراجع تقلید حاضر برای بنده نقل کردند که ایشان در یک جلسه ی خصوصی این تصمیم را ابراز فرمودند و ضمناً به اصحاب خودشان که در آن جلسه شرکت داشتند فرمودند کدامیک از شما با من خواهید آمد؟ ما گفتیم تأمّلی می کنیم و بعد جواب می دهیم. ولی ما در غیاب ایشان مشورت کردیم و اساساً صلاح ندیدیم ایشان فعلا از قم به مشهد بروند. بیشتر روی این جهت فکر می کردیم که ایشان تازه به مرکز قم آمده اند و هنوز مردم ایران، مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند ایشان را درست نمی شناسند و بنابراین تجلیلی که شایسته ی مقام ایشان هست از ایشان بعمل نخواهد آمد. لهذا تصمیم گرفتیم ایشان را از این سفر منصرف کنیم، ولی می دانستیم که این جهت را نمی شود با ایشان در میان گذاشت. بنا شد عذرهای دیگری ذکر کنیم از قبیل اینکه چون تازه عمل جرّاحی صورت گرفته است ممکن است این مسافرت طولانی با اتومبیل (آن وقت هواپیما و قطار در راه مشهد و تهران نبود) صدمه داشته باشد. در جلسه ی بعد که ایشان مجدّداً مطلب را عنوان کردند ما کوشیدیم هر طور شده ایشان را منصرف کنیم، ولی یکی از حضّار مجلس آنچه ما در دل داشتیم اظهار داشت و ایشان فهمیدند که منظور اصلی ما از مخالفت با این مسافرت چیست. ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنی جدّی و روحانی فرمودند: «من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند در این مدّت تفضّلاتی به من فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است. من در همه ی این مدّت کوشش داشته ام ببینم چه وظیفه ای دارم که به آن عمل کنم؛ حالا پس از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و برای شئونات شخصی خودم بیندیشم، خیر می روم» . آری، یک فرد در زندگی عملی خود اگر کوشش و اخلاص را توأماً داشته باشد خداوند او را از راههایی که خود آن فرد نمی داند تأیید می فرماید: إِنْ تَنْصُرُوا اَللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ [5] شما اگر حقیقت را یاری کنید حقیقت به یاری شما می آید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 350

[1] . محمّد (ص) /7.
[2] . عنکبوت/69.
[3] . نهج البلاغه، خطبه ی 56.
[4] . کهف 13 و 14.
[5] . محمّد (ص) /7.
http://www.mortezamotahari.com/fa/bookview.html?BookId=360&BookArticleID=126825









تاریخ : چهارشنبه 93/4/25 | 1:31 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
پرسش:
در مورد این که چرا خدا انسان را آفرید؟ در جواب می گویند: برای این که انسان به حد کمال برسد. حال اگر کسی نخواهد به کمال برسد چطور؟ توضیح دهید.
پاسخ:

برای دریافت کامل پاسخ توجه به نکات ذیل مناسب است.

1. خداوند چون که حکیم است این دنیا را بیهوده نیافریده است و الا لازمه بیهوده آفریدن دنیا و انسانها این است که خداوند کار بیهوده انجام داده است و هدفی از این کارش نداشته است و حال آن که خداوند مبرّای از لغو است. چون لازمه لغو، نقص در وجود خداوند است و همچنین اگر خداوند انسانها را بیهوده آفریده بود، عذاب و ثواب معنایی نداشت. در قرآن هم آیاتی است که خداوند به این مطلب تصریح می فرمایند: مثلا ما خلقتُ الجنّ و الانسَ إلا لیعبُدون [1]جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادتم، یا آیات دیگری مثل سوره هود، آیه 119.

پس اگر کسی بگوید نمی خواهم به کمال برسم، خلاف خواست خداوند سخن گفته است چون خداوند که خالق دنیا است آن را با هدف خلق کرده است

2. انسان موجودی است مرکب از جبر و اختیار به این معنا که در اموری مختار است، می تواند انجام دهد، می تواند انجام ندهد. اما در یک دسته از امور از خود هیچ اختیاری از خود ندارد، به دنیا آمدن او، مرد یا زن بودن, در کجا به دنیا آمدن، کارکرد دستگاه های داخلی بدنش مانند ضربان قلب و ... هیچ کدام در اختیار خود انسان نیست. در این گونه امور خداوند از مجاری و عللی که مقرر فرموده عمل می کند. اما دسته ای از کارها کاملا در اختیار انسان ها است و بدون شک یکی از آن امور، کمال خواستن یا نخواستن است. او میتواند طریق کمال را بپیماید و به سعادت جاویدان برسد، یابه سوی سقوط و تباهی سیر کند.

بنابر این می توان گفت که انسان اگر نخواهد به کمال برسد، می تواند خداوند را عبادت نکند. چون مطابق نص آیات قرآن، رسیدن به کمال مطلوب انسانی تنها از طریق عبودیت و بندگی خداوند میسر است کسی که عبادت خدا را ترک کند سرنوشتی جز تباهی در انتظارش نیست. اما گوینده این سخن در واقع نمی داند از چه چیزی سخن می گوید و به احتمال زیاد نه از کمال مطلوب آدمی تصویری در ذهن دارد که چنین ساده و آسان از کنار آن می گذرد و نه از عواقب سقوط و تباهی که در انتظارش هست. آن روز که معنای این سخن برایش معلوم گردد بسیار دیر است و ندامت برایش سودی ندارد. [2]

3. انسانی که به زبان می گوید من طالب کمال نیستم و نمی خواهم به کمال برسم، در واقع به خود دروغ می گوید، شاهد مطلب آن است که اگر او در احوال نفس خود تأمل کند، بالوجدان در می یابد که خواهان کمال است. و این سخن را که من نمی خواهم طالب کمال باشم نیز، از سر کمال خواهی می زند. چون می بیند که عبادت و بندگی مشقت دارد و انسان را ملزم می کند که از بسیاری از لذت های دنیوی دست بر دارد. او از آن جا که لذت های دنیوی را کمال خود میداند و عبادت را مانع بر سر راه این کمالات به حساب می آورد، خواهان آن است که عبادت خداوند نکند. در حقیقت، چنین شخصی مصداق کمال را اشتباه گرفته است و به اصطلاح سوراخ دعا را گم کرده است.

4. خداوند کمال جویی را در فطرت انسان قرار داده است و او نمی تواند از فطرت خود بگریزد.

او همیشه کمال جو و کمال طلب باقی خواهد ماند، اما ممکن است این ویژگی فطری او به محاق رود و گرد هوا و هوس جلو دید او را بگیرد و او نتواند کمالات حقیقی انسان را از کمالات حیوانی که شایسته مقام انسان نیست، تمییز دهد. آن روز که خداوند او را در قیامت به صورت سیمای درونش که همان سیمای یک حیوان است، محشور کند، متوجه می شود که چه اشتباه بزرگی نموده است.

5. انسانها عبد و بنده خدا هستند و عبد در همه چیز باید تحت فرمان مولی باشد.

در قرآن آیات زیادی وجوددارد که تصریح می کنند انسانها و غیره ... همه بنده و عبد خدایند. در سوره مائده آمده است: إنْ تُعذّبهُم فانّهم عبادک [3] اگر آنان را عذاب کنی باری بندگان تو هستند.

در این جمله کوتاه، نفوذ تصرفات خود مختارانه مولا را در عبد تعلیل می کند و مشتمل است بر این دلیل که خداوند مولا و مالک اوست و عقل حکم می کند به این که مولی می تواند، به هر نحوی که بخواهد در بنده خود تصرف کند و تنها تصرفاتی را تجویز نمی کند که زشت و بد باشد، آن هم نه از جهت رعایت حال و احترام بنده، بلکه از جهت رعایت احترام خود مولی و اینکه این گونه تصرفات زیبنده ساحت مولویت نیست و لازمه این معنا این است که بنده نیز باید در آنچه که مولایش او را بدان تکلیف کرده و از او خواسته اطاعت و پیروی کند و هیچ عملی را که خوشایند مولی نیست، عبد در آن مستقل و خود مختار نخواهد بود و حق ندارد به میل خودش عمل کند و الا گرفتار عذاب مولا خواهد شد و مستحق عذاب خواهد بود.

این آیه مشعر به این نکته است که عبد هیچ چیزی از خود ندارد: ضربَ الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیء [4] خداوند بنده ای را مثال زده که ملک دیگری است و خود قادر بر هیچ چیزی نیست... پس چون خداوند مالک و خالق حقیقی دنیا و انسانهاست، همین سلطنت حقیقه و ملکیت واقعی پروردگار، منشأ واجب بودن اطاعت موجودات و مخصوصاً آدمیان در برابر اراده تشریعه (یعنی دستورات دینی و احکام شرعی) خداوند است و باید از تمام دستورات خدا، چه دستوراتی که درباره کیفیت عبادت دادن و چه قوانینی که باعث اصلاح امر انسانها است و مایه کمال و سعادت دنیا و آخرتشان می باشد، اطاعت کنند.

6. اگر این بنده به وجدان خود مراجعه کند، خود را اخلاقاً موظف می داند که خداوند را عبادت کند. چون این همه نعمت ها که خداوند به او داده است، شکری لازم دارد.

الآن که در دنیا زندگی می کند هم غرق نعمتهای خداوند است. عقل انسان در اینجا حکم به وجوب اطاعت و شکر منعم (نعمت دهنده) می دهد و انسان موظف است (به حکم عقل) در مقابل این همه نعمت خداوند سر تعظیم و شکر را پایین بیاوردو به دستورات او عمل کند. [5]

پس اگر کسی بگوید من میلی به کمال ندارم، در حقیقت با نوع آفرینش خود که خداخواهی است مخالفت کرده و برخلاف سرشت خود سخن رانده است. شهید مطهری (ره) این بحث را به طور مبسوط در کتاب فطرت مطرح کرده اند، و در آن جا سخن از گرایش های مقدس در انسان رانده اند.

ایشان می فرمایند: در انسان حقیقت جویی و گرایش به خیر و فضیلت و گرایش به جمال و زیبایی و گرایش به خلاقیت و عشق و پرستش و... وجود دارد و اینها جزء فطریات و ذات هر انسانی هستند. [6] آیا اگر کسی گفت من از زیبایی بدم می آید کسی حرف او را باور می کند؟ آیا اگر کسی گفت من از عشق و حقیقت متنفرم حرف صحیحی گفته است؟



[1] - ذاریات، 56.

[2] - یونس: 54.

[3] - مائده: 118.

[4] - نحل: 175.

[5] - سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، ناشر موسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، چاپ ششم، 1423، ص 12.

[6] - مطهری، مرتضی، فطرت، ص 74.

مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات،

http://www.mortezamotahari.com/fa/questionview.html?QuestionID=62389  پایگاه جامع استاد شهید مطهری






تاریخ : دوشنبه 93/4/23 | 3:5 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()



حکیم عسکری


یادی از حکیم گیلانی

قال رسول الله صلی الله علیه وآله:من ورّخ مؤمنا فکانما احیاه

سفینة البحار ج2 ص641

کسی که زندگی مؤمنی را شرح دهد وبنویسد یا بیان کند گویا اورا زنده کرده است.

 

عالم وزاهد وصوفی همه طفلان رهند

              مرداگرهست بجز عالم ربانی نیست

                                                          حافظ

درحکمت 139 از نهج البلاغه فیض الاسلام آمده است که  کمیل بن زیاد نخعی می گوید حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دست مرا گرفته وبه صحراءبرد. چون به بیرون شهررسید ، آهی کشید همانند آه کشیدن اندوه رسیده. پس از آن در بار? دانش ودانشمندان چنین فرمود:

یاکمیلُ بنُ زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها.... الناس ثلاثة فعالم ربانیّ ومتعلم علی سبیل نجاة وهمج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح  لم یستضیئوا بنورالعلم ولم یلجئووا الی رکن وثیق....یاکمیلُ بنُ زیاد هلک خزان الاموال وهم احیاء والعلماء باقون ما بقی الدهر اعیانهم مفقودة وامثالهم فی القلوب موجودة.

ای کمیل این دل ها ظرف های علوم وحقایق واسرار است وبهترین آن دل ها ، نگهدارنده ترین آنها است.....مردم سه دسته اند: عالم ربانی  وطالب علمی که از جهل ونادانی و... به راه نجات ورهایی یافتن است ومگسان وپشه ها ی( وحشرات) کوچک وناتوان که به هر سو روند واز روی جهل ونادانی به انواع زشتی ها آلوده اند. اینها از هر آوازکننده ای پیروی می نمایند باهربادی  میل وحرکت می کنند ودرست را از نادرست تمییز نمی دهند.نه از روشنایی دانش نور گرفتند  ونه  به پناهگاه استواری پناه بردند.... ای کمیل  گردآورندگان اموال ودارایی در واقع تباه وهلاک شده اند درحالی که به حسب ظاهر زنده اند ودانشمندان در حقیقت پایدار وماندگارند تامادامی که روزگار باقی است اگرچه به ظاهر دارای مکنت ومال نباشند. وجودشان با رحلت وکوچ از این دنیای فانی به ظاهر گم شده ولی آثار وفضائل وذکر جمیل ویاد وخاطر? نیکشان همیشه در دلها برقرار است.

جاهل بروز فتنه ره خانه گم کند

     عالم چراغ جامعه وچشم عالم است

 

یاد وخاطر? نیک نیک اندیشان واندیشمندان وبزرگان علمی ودینی از فقهاء عظام وحکمای عالیمقام را که به ظاهر در میان مانیستند برای همیش? ایام گرامی می داریم. یادآوری نام وآثار وآفکارشان ونیز یاد و مرور زندگی پربارعلمیشان پشتوانه ای سودمند وره توشه ای مفید وارزشمند برای هم? ما می باشد. ذکر ویاد آنها سبب ترویج فکر وفرهنگ دینی ومعارف الهی وارزش های اسلامی وانسانی  وباعث خشنودی خدا ورسول وائمه علیهم السلام ونیز سبب خرسندی وخوشحالی آنان می شود.به راستی  که علماء راستین ما در هم? اعصار وامصار وبلاد، چراغ ها ی هدایت برای جامع?  بشریت بودند وهستند وخواهند بود. این چراغ ها ومشعل های فروزان، در میدان ها وعرصه های مختلف روشنی بخشیدند وبه مشیت الهی برای همیشه نیز چه در حیات دنیوی وچه در حیات برزخی شان ، نور افشانی خ.اهند کرد.رسولخدا ص فرمودند:ان مثل العلماء فی الارض کمثل النجوم فی السماء(بحارالانوار ج2 ص25). همانگونه که ستارگان آسمان در شب های تار ،موجب هدایت گمگشتگان در صحرا وبیابان ودریاها می شود ، علماء وفقهاء وحکماء  نیک اندیش اسلامی وشیعی نیزروشنگران راه زندگی بشریتند.

مرحوم حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی یکی از شخصیت های بزرگی بود که عمرمبارک وشریف خویش را در علم  وحکمت وفلسفه وعرفان وکلام وقرآن وعلوم آل محمد علیهم السلام  وتدریس مستمر  بیش از 30 سال  با صبر ومناعت طبع وعزت نفس وزهد وپارسایی عالمانه ، سپری نمود. او با بهره مندی از اندوخته های پربار وسرشار از محضر بزرگانی چون علامه طباطبایی( به مدت 12 سال)  و حضرت امام خمینی ره  (به مدت 8 سال) وآیت الله گلپایگانی (15 سال) وآیت الله بروجردی (2سال) ،  سال های طولانی برکرسی تدریس نشست ومتواضعانه وصبورانه با هم? مرارت ها وسختی ها  با روی گشاده در میدان های مختلف علمی( کلامی ، فلسفی ،عرفانی)به تربیت شاگردان پرداخت وسرزمین تشن? طالبان وجویندگان دانش و معرفت وحکمت را سیراب نمود وبه جان های شیفتگان معارف بلند الهی ، حیات معنوی بخشید ودر دوران عمر 76 سال? خود آثار وبرکات وثمرات ارزشمندی از خود بجای گذاشت. از جمله آثار وبرکات این استاد گرانمایه ،شاگردان زبده و ورزیده ای هستند که هرکدام آنها در عرصه های فرهنگی وعلمی و... مشغول خدمت ونور افشانی می باشند.

بخشی از فعالیت های علمی مرحوم حکیم عسکری به قرار زیر است:

1-تدریس کل مجموعه اسفار 9 جلدی که بعضی از مجلدات آن را چندین بار تدریس فرمودند.

2-تدریس فصوص ابن عربی در حدود 4 دور

3- چندین دوره تدریس الهیات شفای بوعلی سینا

4- چندین دور تدریس منظومه حکیم ملا هادی سبزواری

5-چندین دور تدریس تجرید العقائد

6-تدریس بعض کتب دیگر

7-آثار قلمی که یکی ازآنها  به نام (انسان مجموعه ای از جهان)در زمان حیاتشان چاب شد وبقیه  آثارشان  دستخط است که امیدواریم توسط برخی از شاگردان توانمندش با مساعدت وهمکاری فرزندان عزیزش به زیور طبع آراسته گردد.

مرحوم حکیم عسکری در صبح روز یکشنبه چهارم اردیبهشت 1384 برابر با پانزدهم ربیع الاول 1426 هق  در ایام خجسته میلاد پیامبر اسلام ص  در حین اشتغال به تدریس در فیضیه دچار عارضه قلبی شد ودر عصرآن روز در سن 76 سالگی در شهر قم  به دیار باقی شتافت.

پیکرمطهراین عالم ربانی و بزرگوار  واستاد بلند اندیش  پس از تشییع وطواف در حرم کریمه اهل بیت  علیهم السلام واقامه نمازمیت توسط حضرت آیت الله محفوظی ، بر اساس وصیتش  جهت تشییع وتدفین به  گیلان ولاهیجان منتقل شد و وپس از تشییع باشکوه در لاهیجان ، در قری? سیاهگوراب از توابع لاهیجان  ( محل ابوالزوجه وپدر عیالش) روبروی  امامزاده آسید محمد یمنی به خاک سپرده شد.

روحش شاد ویادش گرامی ونامش پاینده وافکارش تابنده وراهش پررهرو  باد .


تاریخ نگارش  12/  2 /  1384توسط سیداصغرسعادت میرقدیم

 






تاریخ : دوشنبه 93/4/23 | 2:49 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.