سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سخنرانی در شب عاشوراء

سخنرانی حجت الأسلام سیداصغر سعادت میرقدیم

       در شب عاشورای حسینی ع


***( در مسجد امام موسای کاظم ع قم در پردیسان قم)

واقع درمنطقه پردیسان قم  در شب سه شنبه به تاریخ  12 / 8 /1393

*مسجد امام موسی کاظم(ع) در شهرپردیسان قم، فلکه شهرداری، انتهای بلوار ابوطالب واقع شده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

لاحول ولاقوة الا بالله العلیّ العظیم

الحمدلله رب العالمین ، بارئ الخلائق اجمعین ، باعث الأنبیاء والمرسلین ، ثمّ الصلوة والسلام علی سیّدنا ونبیّنا والمرسل الی الأنس والجانّ ابی القاسم المصطفی محمد وعلی اهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین واللّعنُ الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآنَ الی قیام یوم الدّینِ .

قال الله تبارک وتعالی فی کتابه الکریم:  یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ  مى‏خواهند نور خدا را با دهن‏هاى خود خاموش کنند (دعوت پیامبر و دین و کتاب او را به تکذیب و افترا  و...باطل نمایند) حال آنکه خدا تمام کننده نور خویش است هر چند کافران را خوش نیاید. سوره اَلصّفّ آیه 8 .

{اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن  ،
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ،
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ،
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا}

سلامتی آقا امام زمان وشفای عاجل بیماران اسلام ودفع بلاء وبلیّات از همه مسلمانان بالأخص از شیعیان وتعجیل در فرج آقا امام زمان ، عزیزان همه باهم صلواتی مرحمت بفرمایید. (صلوات مستمعین) اللهم صلّ علی محمد وآل محمد وعجّل فرجهم

ابتدا تشکرویژه دارم از سرور مکرّم ومعزّزم جناب مستطاب حضرت حجت الأسلام والمسلمین حاج آقا سیدرضا فاطمی نیا که از دوستان خوب ما وسرورما هستند وخود ایشان هم از اساتید بزرگوار حوزه علمیه قم می باشند و مارا (از جهت لطف وبزرگواری ودعوت به این مسجد) شرمنده فرمودند.

در این شب عاشوراء ،دقایقی درخدمت شما عزیزان هستیم . شب بسیار مهم وبا عظمت است.  شبی که همه عزادارند بویژه حضرت حجت بن الحسن العسکری که عزادار است. بنده تسلیت عرض می کنم محضر همه شما عزیزان ، شما عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت . دست یکایک شما عزیزان را می بوسم . شب باعظمی است . آیه ای که تلاوت کردم از سوره اَلصّفّ آیه 8 است . خداوند در این آیه می فرماید که : :  یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ . دشمنان اسلام ، دشمنان قرآن ، دشمنان اهل بیت علیهم السلام اراده می کنند که نور خدا را خاموش کنند ، اما خداوند اراده می فرماید که نور خودش را کامل کند اگرچه کفار میل ندارند که نور خدا باقی باشد. وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ . آیه بسیار قشنگی است. شما عزیزان عنایت دارید که همه از نور خوششان می آید وانسان ها از ظلمت وتاریکی ، خوششان نمی آید. نور جذّاب است. جذب می کند انسان را . حالا چه نور ظاهری وچه نور باطنی ومعنوی. ظلمت وتاریکی هم همینطور است ، انسان از آن وحشت دارد ، چه تاریکی ظاهری وچه تاریکی باطنی . منتها تاریکی باطنی رو بعدا عرض می کنم که چطور انسان از آن وحشت دارد.  نور زیبا است وبه قول فلاسفه : نور، ظاهرٌ لنفسه(لذاته) ومُظهر لغیره . نور آن است که خودش ظاهر است وغیر خودش را هم روشن می کند . گم شده ها  در نور پیدا می شوند . راه در نور پیدا می شود. کسی که در شب  راهی را بلد نیست  باید چراغی در دست داشته باشد. بالأخره باید چیزی وعلامتی وچراغی داشته باشد(تا دچارسردرگمی وگرفتاری ومشکلات و.. نشود) .  قرآن نور است . اهل بیت عصمت وطهارت نور هستند . اینها انوار هستند . امیرالمؤمنین ع  نور است .(فاطمه سلام الله علیها ، نور است)  امام حسن ع نور است . امام حسین ع نور است .امام سجاد ع نور است . امام باقر ع نور است . امام صادق ع نوراست . امام موسای کاظم ع نور است . امام رضا ع نور است . امام جواد ع نور است .امام هادی ع نور است . امام حسن عسکری ع نور است . آقا امام زمان ع نور است. رسوالله حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) نور است .(صلوات مستمعین) اینها نورند وآنچه هم که از این انوار صادر می شود آن هم نور است . وجود نازنین پیغمبر ص نور است . کتابش هم نور است. دینش هم نور است . سخنانش هم نور است. کتاب های آسمانی نورند. کتاب تورات نور است . حتی در قرآن تعبیر نور برای کتب آسمانی مثل قرآن ومثل تورات ذکر شده است . :  یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.  دشمنان اسلام همیشه سعیشان این است که  از طرق مختلف نور را خاموش کنند ، از طریق زبان و بیان ، از طریق قلم ، از طریق رفتارها وکردارها ، از طریق نوشتارها ، از طریق اقدام های عملی ،از طریق حرکت ها وبسیج افراد (از طریق زر وزور وتزویر). هدفشان خاموش کردن نور است ولی نمی توانند . همه انبیاء ، مقصدشان نور بود ومخالفینشان ، مقصدشان ، ظلمت وتاریکی بود. ائمه معصومین علیهم السلام هم همینطور. آنها مقصدشان نور وخودشان هم  نور و مخالفینشان در ظلمت بوده وهستند.  تعبیری دارد در زیارت اربعین امام حسین ع : و بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حَیرَةِ الضَّلالَةِ(مفاتیح الجنان / زیارت أربعین) . (یعنی  خدایا امام حسین علیه السلام خون دلش را به آستان تو هدیه داد تا بندگانت را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت ضلالت وگمراهی رهایی بخشد.) {اَلمُهجَة : یعنی خون یا خون دل ، روح  و مُهجَةُ کلِّ شئی ، خالص وبرگزیده هرچیز را می گویند}   (خون جگر اش را داد ، خون گلوی خود را داد ، خون سر خود را داد ، خون  طفل شیرخواره اش را داد و... تا اسلام واحکام دین وتعالیم آسمانی قرآن کریم را در جامعه مسلمین زنده واحیاء کند)

این امام حسین علیه السلام که نور است، چرا  وبرای چه خون خود وعزیزانش را داد ؟ برای اینکه بندگان را از جهالت وازحیرت ضلالت حفظ کند ونجات بدهد. امام حسین علیه السلام برای چه قیام می کند ؟ امام حسین علیه السلام که نور است می خواهد از نور دفاع کند که دین پیغمبر است . (از قرآن دفاع کند که نور است . می خواهد جامعه تاریک مسلمانان راکه در ظلمت جهل ونادنی وظلم وفساد است ، نورانی کند)  هدف از قیامش  حفظ قرآن وحفظ دین وحفظ آنچه را که پیغمبر آورده است ،می باشد . یزید ویزیدیان ، قصدشان نابودی دین اسلام بود. قصدشان خاموش کردن نور قرآن بود.  قصدشان نابودی شعائر دینی بود . امام حسین علیه السلام باقیام خودش ثابت کرد که اسلام را حفظ می کند. دین را حفظ می کند.  قرآن را حفظ می کند. سؤال این است که چه کسانی آمدند  در مقابل امام حسین علیه السلام که این نور را خاموش کنند ولی نتوانستند ؟!! پاسخش آن است که  آنها کسانی بودند  که کتاب قرآن را بلد بودند ولی از نور معرفت به دور بودند. قرآن را حفظ بودند اما تاریک بودند.!!! از نورانیت معنوی برخوردارنبودند.(در ظلمت جهل ونادانی ودنیا طلبی  و شهوت وشکم بارگی وریاست خواهی بودند. مرعوب خفقان ها وزور وتهدید ها بودند. عوض اینکه از این تاریکی وحشت وفرارکنند متأسفانه با آن خو وعادت کرده بودند. فطرتشان را خراب  وآلوده کرده بودند . آدم سالم که قلب ودل وفطرت پاکی داشته باشد از تاریکی ظلم وجنایت و هوای نفس ودنیا طلبی و...گریزان وبیزار است وسعی می کند که خود از طریق راهنمایان راه حق وازطریق نور قرآن واهلبیت  از این تاریکی ها نجات دهد. )

عزیزان: قضیه عاشوراء و قصه کربلا واقعا عبرت دارد. عبرت دارد برای همه ما مسلمانان. صحنه کربلا هرسال تکرار می شود. هرسال گفته می شود هرسال هم مایه شگفتی است . چه کسانی بودند که به جنگ امکام حسین فرزند پیغمبر آمدند؟!!!( آیا آنها از کفار ومشرکین بودند؟!) آنها کفار نبودند،مشرکین نبودند،بلکه  کسانی بودند که بخشی شان حافظ قرآن بودند وبخشی شان ، پیشانی شان به جهت به قول خودشان عبادت خدا ، پینه بسته بود. نماز شب هم می خواندند.!!! شمر نماز شب می خواند . عمر سعد قرآن می خواند ، نماز می خواند. آیا آنها( با این اوصافی که داشتند) نورانی بودند؟ نه !

عجب!، آنها قرآن بلد بودند،  نورانی نبودند؟!!! آنها نماز شب می خواندند، نورانی نبودند؟!!! آنها می گفتند ما پیغمبر را قبول داریم ، نورانی نبودند ؟!!!  نه ! آنها نورانی نبودند.!!! آنها تاریک بودند. آنها درظلمت بودند. چرا در ظلمت بودند؟! برای اینکه از طاغوت پیروی می کردند، برای اینکه از طغیانگران پیروی می کردند نه از امام حسین ع .  خوب ، امام حسین ع در مقابل چنین گروهی قرار گرفت تا بتواند اسلام را نجات بدهد. خیلی سخت است . شما عزیزان می دانید که ما اگر در مقابل یک کافرقرار بگیریم ، یک کافر حربی ، یک کافری که به جنگی ما میاد ، ما راحت تر می جنگیم . راحت تر افراد رو بسیج می کنیم. می گوییم آقا اینها کفارند ، نه قرآن مارا قبول دارند ونه پیغمبر ما رو قبول دارند ونه اسلام رو قبول دارند ونه دین ما رو قبول دارند ونه هیچ چیز دیگر. خوب مردم هم میاند وکمک وحمایت می کنند.  مردم هم میگن  خوب  یه هم چی افرادی اومدند در مقابل ما ودین واسلام ما ، آن  وقت راحت بسیج میشند وبالأخره یا پیروز ویا شکست می خورند. اما متأسفانه در کربلا حادثه ای رخ داد وهمینطور هم  شبیه آن نسبت به امیر المؤمنین ع (وامام حسن ع  وائمه دیگر) ، در کربلا حادثه ای رخ می دهد که یک طرف امام حسین واصحابشان است ویک طرف عمر سعد وافرادش که رئیسشان یزید وبعد ابن زیاد است. (لعنة الله علیهم اجمعین) شما می بینید که این طرف نماز می خواند وآن طرف هم نماز می خواند. این طرف قاری قرآن دارد وآن طرف هم قاری قرآن دارد . این طرف ذکر خدا وآن طرف هم ذکر خدا ، پس فرقشان چیه؟!!! فرقشان این است که این طرف نور است وآن طرف ظلمت وتاریکی. این طرف روشنایی  ونور است چون امام رو دارند ،  امام حسین علیه السلام رو دارند. چون شاخصشان ، رهبرشان و ولیّ شان که  امام حسین ع است ، نور است  واین نور امام به همه سرایت می کند وهمه نورانی می شوند. آن طرف چی؟  آن طرف یزید است. ابن زیاد است. عمر سعد است. آنها طاغوتند وتاریکند لذا در ظلمتند وهمه پیروانشان نیز در ظلمتند ولو قرآن بخوانند ، ولو قرآن داشته باشند . ولو تسبیح داشته باشند. یکی از مظلومیت های امام حسین علیه السلام این است که مواجه شده با کسانی که  به حسب ظاهرمسلمان هستند.  امام حسین علیه السلام چه کُنَه با اینها؟ باید بجنگد در مقابل اینها. باید قیام کند در مقابل اینها.  باید مقاومت کند در برابر اینها تا ثابت کند حفظ اسلام را ، تا ثابت کند دین اسلام را ، تا ثابت کند شعائر الهی را .  شما عزیزان الآن چون پای منبرها همیشه صحبت های خوب میشه ، راحتید. (مشکلی بوجود نمیاد). از اول انقلاب تاحال برنامه ها (در مساجد وحسینیه ها وتکایا و...) برنامه های دینی است  ، افراد میاند بالای منبر ، سلام وصلوات برپیغمبر وآلش میدند وبعد هم از کلام خدا واز اهل بیت برای مستمعین سخنرانی می کنند. اما در زمان امام حسین ع ، خودِ همان مسلمانان مشاهده میکنند که افرادی میاند بالای منبر و اول  سلام میدند بربه قول خودشان خلیفه مسلمین یزید.  سلام میدند برمعاویه (علیهما الهاویة) ولعن می کنند برامیرالمؤمنین علی علیه السلام . الآن هم اگرخدای ناکرده یک روحانی ، یک حاج آقا بالای منبر توهین کند به خدا ، به پیغمبر ص شما چطور موضع می گیرید؟!! یکی بیاد بالای منبر وبگه درود برصدام (اسغفرالله) ، درود برشاه (لعنة الله علیهما)شما چطور موضع می گیرید؟!! مردم وملت مسلمان چطور موضع می گیرند؟!! اگر آگاه باشید برخورد می کنید. اگر آگاه باشند برخورد می کنند.. ما داشتیم  ودیدیم بعضی مجالس ، افرادی که فاسد بودند، عده ای از افراد می آمدند بالای منبر ونام آنها را  (به نیکی وخوبی و...) می بردند.{ در قبل از انقلاب عده ای ازافراد نادان وفریب خورده وعده ای ازافراد صاحب نِعال ونعلین  وظاهرا موجه دینی می گفتند شاه (محمدرضاشاه خائن وخبیث وملعون) مسلمان است؟!!!...}  ولی خوشبختانه یک عده ای  در برابر آنها عکس العمل نشان می دادند وبرخورد می کردند واین البته نشانه بیداری است. اگر مردم بیدار باشند ، علماء وبزرگان خیلی غصه دین رو ندارند. بالأخره می دانند که مردم بیدارند ومسائل گفته میشه و مردم هم آگاه میشند. اما اگر خدای ناکرده مردم بیدار نباشند ، مردم حواسشان جمع نباشه ، یک عده ای افراد فاسد ومنحرف ولو در لباس مقدس میاند وچیزهایی به خورد ملت میدند ، به خورد انسان ها، مسلمان ها میدند وبعد مردم ومسلمان ها باور می کنند که اسلام این است که اینها می گویند. در زمان معاویه ، در زمان یزید هم چنین شد. متأسفانه طوری اسلام رو بیان می کردند که گویا آنها برحقند ومسلمانان باور کرده بودند که اسلام یعنی آنچه که معاویه میگه.  اسلام یعنی آن چیزی که یزید میگه. اسلام یعنی آنچه که ابن زیاد میگه .(لعنة الله علیهم اجمعین)  (مردم آن زمان وچه بسا این زمان ، ائمه معصومین علیهم السلام را که جانشینان برحق پیغمبرند ومنصوب  ومؤیِد از طرف خدا هستند ، به عنوان امامان وجانشینان پیغمبر اکرم ص قبول نداشتند وندارند وهمین سبب گمراهی وضلالت وعقب ماندگی  ونزاع واختلاف وهلاکت مردم ومسلمانان وامت اسلامی شد) امام حسین علیه السلام با قیام خود ثابت می کند که نه ، اینطور نیست. (این اسلامی که معاویه ویزید وابن زیاد وعمرسعد وامثال آنها معرفی می کنند ، اسلام واقعی وحقیقی ونبوی ص نیست. اسلام یزیدی غیر از اسلام محمدی صلی الله علیه وآله وسلّم است . اسلام آمریکایی غیر ازاسلام ناب محمدی ص است) امام حسین ع با قیام خود وبا روشنگری هایش ثابت می کند که اینها از مسیر اسلام خارج شدند  منتها اثبات این مطلب واین کارِ بااهمیت  برای مردم آن زمان کار آسانی نبود . عزیزان: شما  حساب بکنید در زمان شاه که خفقان حاکم بود آیا همه می توانستند  مثل امام خمینی ره  شعار بَدند ، مثل امام سخنرانی کنند ومثل امام حرف بزنند؟!! من هم الآن که دارم با شما صحبت می کنم این جور نیست که اگر یک صحنه سختی باشد ، یک حاکم جائر حاکم باشه  من بتوانم به راحتی صحبت بکنم مگر اینکه خدا کمک کند. انصافا کار آسانی نیست. امام حسین علیه السلام در مقابل یزیدی که خلافت بربسیاری از کشورها دارد وبه قول خودش خلیفه مسلمین است ، می خواهد در مقابل یک چنین خلیفه ای (که فساد وطغیانگری علنی کرده  وانحراف وبدنامی در دین ایجاد کرده ) قیام کند وبگوید که این خلیفه مسلمین نیست ، این فاسد است ، این شراب خوار است ، این اصلا از دین پیغمبر ص خارج است . امام حسین علیه السلام با حرکت خودش می خواهد ثابت کند که یزید وامثال او اصلا مسلمان نیستند ودین ندارند. خوب ، معلوم است  که وقتی چنین قیامی صورت گیرد ویک چنین حرکتی انجام بگیرد آنها ساکت نمی مانند. الآن هم همینطور است .یعنی ما وظیفه مان این است که قضیه عاشوراء رو به صورت تطبیقی در ذهن و وجودمان داشته باشیم نه اینکه یک تاریخی بود وگذشت وهرسال نقل ماجرا و ماوقع کنیم ودرسی از آن نگیریم. الآن هم همینطور است. الآن هم که فردا 13 آبان است هر فشاری که به ما میاد به خاطر اسلام است. هر مشکلی که دشمنان اسلام برای ما ایجاد می کنند به خاطر اسلام و عشق به قرآن واهل بیت علیهم السلام است. امام خمینی ره برای خدا وبرای دین خدا قیام کرد وملت از او پیروی کردند وازهمان لحظه قیام تا الآن فشارها هست. حبس وتهدید وزجر وکشتن وتبعید ، همه اینها هست. فشارهای اقتصادی وتحریم اقتصادی هست. این نقشه ها هم تمام نمیشه. مادامی که ما مسلمان ها بصیرت داشته باشیم ، ما مسلمان ها  تو صحنه باشیم ، ما مسلمان ها عشق به اسلام داشته باشیم این دشمنی ها هست . این مقابله ها وتعارض ها هست. عَلی ایِّ حال امام حسین علیه السلام(من کم کم جمع بندی کنم وبیشتر از این مصدع نشم) امام حسین علیه السلام فریاد می کشد برهمان مسلمانانی که در آن زمان شاهد انحرافات وفسادهای دستگاه یزیدی بودند. آیا آنها باید بسازند با حُکّامشان ؟ امام حسین ع فریاد میکشد (که هرکس اوضاع دستگاه یزیدی را درهر زمان مشاهده کند نباید ساکت باشد.)  خوب ،  یزید علیه اللعنه  بیکار نماند.  عرض کردم که امام حسین ع در یک طرف وطرف دیگر ادعای مسلمانی. سؤال این است که آنهایی که آمدند به جنگ امام حسین علیه السلام  اینها چه گروه هایی بودند؟ این هم سؤالی است که توجه به آن لازم است. کلّیتش این است که اینها مسلمانند ولی اینها گروه های مختلف بودند. بعضی از اینهایی که در مقابل امام حسین ع آمدند ، ریاست طلب بودند. مثل عمر سعد که ریاست طلب وعاشق مُلک ری  بود. امام حسین ع رو می شناسه. جدّش رو می شناسه . پدرش رو می شناسه. مادرش رو می شناسه. همه شجره مقدسه اورا می داند ولی بااین حال به خاطر جاه ومقام وریاست آمد در مقابل امام حسین ماند ( وهمه نصایح وخیرخواهی های امام حسین ع را نادیده گرفت و درردیف اشقیاء وملعونین  تاریخ قرار گرفت. )الآن هم همینطور است. اگر ریاست طلبی در کسی غالب شود خیلی چیزها رو نادیده می گیره . حُبّ الشیئ یُعمِی  ویُصِمُّ . یعنی محبت یک شیئی باعث می شود که انسان حقیقت رونبیند ونفهمد ودرست درک نکند.(در فتنه سال 1388 سران فتنه به جهت هواهای نفسانی وبه جهت حب جاه ومقام وشهرت ومانند آنها طغیانگری در مقابل ولی فقیه زمان حضرت آیت الله خامنه ای کردند و خسارت های جبران ناپذیری به نظام مقدس جمهوری اسلامی ومردم وملت وکشور و.. واردکردند ومتأسفانه هنوز هم آدم نشدند وتوبه نکردند وبه پیشگاه ملت ورهبرعزیز وصالح وشایسته ما عذرخواهی نکردند .آنها روی به دشمنان قسم خورده انقلاب ونظام جمهوری اسلامی ایران آوردند وپشت به رهبر عزیز وملت ونظام کردند وبه خیال خام خود می خواستند طرحی نو دراندازند وتا مرز سقوط نظام الهی ایران پیش رفتند ولی با هوشیاری ملت عزیز ایران وروشنگری های بی نظیر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای وبیداری انقلابیون وفادار به رهبری، عوامل وسران فتنه  وصحنه گردانان پیدا و پنهان آنها  در رسیدن به اهداف شومشان ناکام ماندند وبا کمال تأسف عده ای از  خواص که سوابق فی الجمله مثبتی هم داشتند در این امتحان بزرگ مردود شدند واز دل وجان همراه رهبرعزیزنبودند وشاید الآن هم نباشند وملت شریف ایران وتوده ملت در این امتحان سربلند شدند.) پس یک بخش از افرادی که آمدند در کربلا درمقابل امام وامام حسین ع ماندند ، اینها کسانی بودند که ریاست طلب بودند. گروه دوم از افرادی که آمدند و در مقابل امام حسین ع ماندند ، اینها دنیا طلب بودند. البته کسی که ریاست طلب است درون آن دنیا طلبی هم وجود دارد. این گروه دوم دنیا طلب بودند نه ریاست طلب. هدفشان این بود که لقمه نانی وچیزی گیرشان بیاد.( اینها کسانی بودند که درروایت آمده است: هَمُّهُم عَلَفُهُم. تمام همتشان آخور وعلف است.) گروه سوم که آمدند در مقابل امام حسین ع گروهی بودند که جاهل ونادان بودند وآگاه از مسائل نبودند. دنیا طلب وریاست طلب هم نبودند ولی جوّ تبلیغاتی طوری بود که اینها باور کرده بودند که امام حسین واهلبیتش علیهم السلام مسلمان نبودند. وباور کرده بودند که آنها خارجی هستند.(یعنی مسلمان نیستند واز دین خارجند) حتی اُسراء اهلبیت که سرپرستی شان با عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها بود وقتی وارد کوفه شدند، از طرف دستگاه حکومت اُموی اعلام کردند وگفتند که ما خارجی ها را می آوریم ومتأسفانه مردم باورکرده بودند. اگرسخنرانی های افشاگرانه وقاطع وکوبنده حضرت سُکَینه  (س ) وحضرت امام سجاد (ع) وحضرت زینب (س) نبود واقعا این باور ادامه پیدا می کرد. بعدا متوجه شدند که اینها خارجی نیستند بلکه مسلمانند وفرزندان پیغمبرند. (وقتی قضیه را فهمیدند مردان وزنان کوفه به گریه وزاری وشیون پرداختند وبه خود صدمه ولطمه زدندکه چرا با آل الله چنین رفتاری شد وچرا با فرزندان پیغمبر چنین کردند؟ )عَلی ایّ حال گروه اوّلی که آمدند در مقابل امام حسین ع در کربلا،  ریاست طلب ها بودند وگروه دوم دنیا طلب ها بودند وگروه سوم آدم های جاهل ونادان بودند که تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفتند.( به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین ع در نهج البلاغه  اینها هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ بودند .حشرات ریزی که به هر طرف پراکنده می شوند وثبات رأی وعقیده ندارند . نهج البلاغه فیض الأسلام حکمت 139)  الآن هم همینطور است .  الآن هم اگر تبلیغات سوء زیاد بشه که آخوندها دارند می خورند ، آخوندها چنین وچنانند ، علامه مصباح چنین است. فلان وبهمان.  اگر تبلیغات زیاد بشه همین ماها هم باور می کنیم. شما عزیزان پای منبر علماء می نشینید لذا هوشیار هستید ، بیدار هستید. من در یک سفری که رفته بودم برای  سیستان وبلوچستان جهت تبلیغات ، عده ای در آنجا می گفتند که ما شنیدیم که کارخانه وشرکت قند وشکر دست علامه مصباح یزدی  است . آن زمان قند وشکر گران شده بود. ما نشستیم وبه آن چند نفر گفتیم  آقا اینطور نیست. علامه مصباح مؤسسه دارد ، کارهاش ، کارهای علمی ، تحقیقاتی است. اصلا ایشان وقت نمی کند که بیاد کارخانه قند وشکر رو در اختیار بگیرد تا به قول شما قیمت قند وشکر بالا وپایین بشه ؟!!! الآن برای شما این مطلب یک چیزی است که شما می خندید ومَضحَکَه و خنده آور است ولی آنها باور کرده بودند. عرض کردم که اگر تبلیغات سوء وسیع بشه من وشما هم ممکن است باور کنیم که شهید بهشتی آقا میلیاردها تو خارج دارد. چرا امام فرمود که شهادت شهید بهشتی در مقابل مظلومیت او کم است ومظلومیتش بالاتر از شهادتش است؟!!  این به خاطر همین چیزی است که عرض کردم. آنقدر تبلیغات علیه شهید بهشتی درست کرده بودند که شهید بهشتی رو به قول آن زمان  خارجی معرفی کرده بودند. می گفتند او انگلیسی است. عامل انگلستان است . می گفتند او در واقع از طرف انگلیس حمایت میشه؟!!!  عده ای باور کرده بودند حتی کار به جایی پیش رفت که او را به شهادت رساندند ( وبه مقام سیّدالشهدای انقلاب اسلامی مفتخر گشت. همین تبلیغات سوء درباره علامه شهید مطهری وبسیاری از بزرگان علمی وانقلابی ما صورت گرفت.) عزیزان: صحنه کربلا برای همه ما عبرت است. آنهایی که در کربلا حضورپیدا کردند عده ای شهرت طلب و ریاست طلب بودند. عده ای دنیا طلب بودند. عده ای جاهل ونادان بودند که تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفتند. تبلیغات نه زور. چهارم گروهی که در کربلا مقابل امام حسین  ع قرار گرفتند  کسانی بودند که به جهت تهدید وارعاب از سوی ابن زیاد به کربلا آمده بودند  ، آنها هم نادان بودند اما با تهدید  وزور به میدان آمدند تا با امام حسین ع بجنگند واگر قبول نمی کردند بالأخره با آنها برخورد می شد. ( گروه پنجم که در کربلا به جنگ امام حسین علیه السلام آمدند کسانی بودند که در خطاب به امام حسین ع گفتند ما به جهت بغض وکینه وعداوتی که با پدرت  علی ع داریم با تو می جنگیم تا انتقام کشته شدگان از اجداد وآباء خود را که در جنک بدر واُحُد وحُنَین  که به دست علی ع کشته شده اند از تو وفرزندانت بگیریم ،  بُغضا لِأبیک . گروه ششم که به جنگ امام حسین ع در کربلا آمدند ، منافقین بودند.  منافقین در زمان رسوالله ص بودند ، در زمان امیرالمؤمنین ع حضور گسترده داشتند که معاویه وکسانی که اورابرگرده مسلمین سوار کردند سرکرده تبهکاران ومنافقین بودند. درزمان امام حسن مجتبی ع بودند. در زمان امام حسین ع هم بودند. گروه هشتم هم باقیمانده های خوارج بودند ...) امام حسین علیه السلام بایک چنین افرادی مواجه بود. اما همانطور که در ابتدای سخنرانی بیان شد امام حسین ع واهل بیت پیغمبر علیهم السلام نور هستند وهرگز نورشان خاموش نخواهد شد. :  یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ  مى‏خواهند نور خدا را با دهن‏هاى خود خاموش کنند (دعوت پیامبر و دین و کتاب او را به تکذیب و افترا  و...باطل نمایند) حال آنکه خدا تمام کننده نور خویش است هر چند کافران را خوش نیاید. سوره اَلصّفّ آیه 8.

 

ذکر مصیبت کوتاه

السلام علی الحسین وعلی علیِّ بن الحسین وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین  (علیهم السلام)

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

وین چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست؟

هرکجا می نگرم جلوه مستانه اوست

این چه نوری است که اندردل هر شیعه ی اوست.

 

هرکسی میل سوی کرب وبلایش دارد

من ندانم که چه سرّی است که در خانه اوست

 

چند دعا

خدایا عاقبت مارا ختم به خیر بفرما

بلا وبلیات از همه ما دور بفرما

خدایا حوائج مشروعه مارا برآورده به خیر بفرما

خدمت گذاران اسلام وقرآن ونظام جمهوری اسلامی ایران را در پناهت حفط فرما

شر اشرار واستکبار به خودشان برگردان

نظام جمهوری اسلامی ایران را از بلایا وفتنه ها ی داخلی وخارجی حفظ فرما

رهبر عزیزما حضرت آیت الله خامنه ای در پناهت حفظ فرما

شهدای انقلاب اسلامی وجنگ تحمیلی وشهدای راه اسلام را با شهدای کربلای امام حسین ع محشور فرما

روح بلند حضرت امام خمینی  شاد فرما

علماء ومراجع عزیز ما را حفظ فرما وآنهایی که رحلت کرده اند  روحشان را شاد فرما

حوزه های علمیه ما را از آسیب ها حفظ فرما

دانشوران ودانشجویان واساتید ما را از فتنه ها وآسیب ها  وگزند حوادث حفظ فرما

جوانان وفرزندان عزیزما را در خط اسلام وقرآن واهلبیت علیهم اسلام حفظ فرما

ازدواج جوانان عزیز ما را آسان بفرما

ظهور حضرت بقیة الله الأعظم  امام زمان  حجت ابن الحسن العسکری تعجیل بفرما

 

  سید اصغر سعادت     ولایت  (لاهیجان نیوز)

سید اصغر سعادت     ولایت (رودسر نیوز)

***منظور از نور در آیه نور (آیه 35 از سوره نور)چیست؟


***اهل بیت (ع) در کدام اربعین به کربلا آمدند؟

** لب تشنگان کنار فرات






تاریخ : سه شنبه 93/8/20 | 10:26 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

برپایی مراسم عزاداری امام حسین ع درشام

وفلسفه گریه امام سجاد ع بر سیدالشهدا ع

 

بعد از روشنگری های حضرت امام سجاد ع وحضرت زینب س  وسائر اسرای اهلبیتِ امام حسین (علیهم السلام) از طریق سخنان افشاگرانه و کوبنده وقاطع وعزتمندانه در طول مسیر اسارت از کربلا تا کوفه وبعد از آن تا شام وآگاهی مردم از حوادث کربلا  واینکه امام حسین ع واهلبیتش فرزندان پیغمبرند نه اینکه خارجی واز دین خارج باشندونقش برآب شدن نقشه های شوم یزید ویزیدیان ، شرایطی بوجود آمد که یزید ناچار شد که نرمش نشان دهد واهلبیت امام حسین ع واسراء را آزاد گذاشتند  که هرجا را  برای زندگی کردن وسکونت دوست داشته باشند  اختیار کنند واگر در شام باشند همه نوع امکانات در اختیارشان قرار دهد .بعد از اینکه  حضرت زینب س جواب دادند که ما دوست داریم به مدینه برگردیم  فرمود که ما می خواهیم برای عزیزان ما مجلس عزاداری بگیریم و یزید هم مکانی را برای آنها در شام قرار داد و حضرت زینب س وامام سجاد ع وسائر اسراء به مدت هفت  شبانه روز در شام مجلس عزاداری برپا کردند وبعد از آن  آنها را بااحترام به سمت مدینه حرکت دادند ودر مسیر رفتن به مدینه  در اربعینِ امام حسین ع به کربلا رسیدند وشهدای کربلا را زیارت کردند.

گریه امام سجاد ع که به عنوان امام ورهبر وعالم وهدایت کننده جامعه است ، جهت تربیت وهدایت مردم بود. امام سجادع با گریه های جانسوز چهل ساله خود ماجرای کربلا وقیام امام حسین ع را زنده نگه داشت وافکار مردم را در طول این زمان با ناله ها وگریه های سوزناک وجانسوز خود متوجه به امام حسین  ع واهداف قیام اباعبدالله ع ومعرفی انحرافات وفجایع دستگاه اُمَوی ویزیدی کرد. امام سجاد ع برای تربیت انسان ها از سلاح دعا واشک در طول این مدت به خوبی بهره برد. امام سجاد ع یکی از بکّائین خمسه(گریه کننده های پنجگانه معروف) بودند که هم از بُعد دعا وراز ونیاز وعبودیت وبندگی در پیشگاه الهی گریه می کرد وهم به جهت مصائب بسیار بزرگی که برپدربزرگوارش امام حسین ع وارد شده بود ، گریه وناله می کرد.

. امام جعفر صادق(ع) فرمود: امام سجاد چهل سال برای پدرش امام حسین گریه کرد و هروقت برای او آب می آوردند می گریست و می فرمود: پدرم را تشنه به شهادت رساندند  (1)

از امام صادق علیه‏السلام نقل شده که فرمودند: «البَکّاؤُونَ خَمْسَةٌ: آدمُ و یَعقوبُ وَ یُوسفُ و فاطمةُ بنتُ محمّدٍ و علىُّ بن الحسینِ علیهم‏السلام؛ بسیار گریه کنندگان پنج نفرند: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر رسول خدا و على فرزند حسین علیه‏السلام.» اما آدم گریه کرد به خاطر بهشت تا این که بر گونه‏هاى او جاى جارى شدن اشک باقى مانده بود، و اما یعقوب آنقدر براى یوسف گریست که بینایى‏اش از دست رفت و اما یوسف آنقدر براى پدرش یعقوب گریست که اهل زندان به ستوه آمدند و گفتند: یا روزها گریه کن و شب را براى استراحت ما بگذار و یا شبها گریه کن و روز را براى استراحت ما بگذار، «وَ أَمّا فاطِمَةُ فَبَکَتْ عَلى رَسُولِ الله‏ِ حَتَّى تَأَذّى بِهِ أَهْلُ المَدینَةِ فَقالُوا لَها: قَدْ آذَیْتِنا لِکَثْرةِ بُکائِکِ فکانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمقابِرِ، مقابرِ الشُّهَداء فَتبْکِى حتّى تَقْضِى حاجَتَها ثَمَّ تَنْصَرِفُ؛ و اما فاطمه علیهاالسلام آن قدر براى پدرش گریست که مردم مدینه در سختى قرار گرفتند و به ایشان گفتند: با زیادى گریه‏ات ما را اذیت کردى، از اینرو آن بانوى گرامى به مقابر شهداء مى‏رفت و مى‏گریست (در بیت الأحزان که على علیه‏السلام براى ایشان مهیّا نموده بود) و پس از آن که حاجتش محقق مى‏شد باز مى‏گشت.» و اما على بن الحسین علیهماالسلام براى پدرش امام حسین علیه‏السلام مى‏گریست (2)

شدت غم و اندوه فاطمه علیهاالسلام در این دوران به حدّى بود که مورخین نوشته‏اند: «انّها ما زالَتْ بَعْدَ أَبیها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ باکِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرَقَةَ القَلْبِ؛(3) همانا فاطمه بعد از رحلت پدرش پیوسته (به خاطر زیادى مصیبت) شال بر سر بسته بود و جسم او ضعیف و رنجور شده و پهلویش شکسته و چشم‎هایش گریان بود و قلبى سوزان داشت.»

. 1-بحارالانوار ، ج 45 ، ص 149، س 8  

2-أمالى شیخ صدوق، مجلس 29، ح5؛ کشف الغمّة، همان، ج1، ص124؛ بحارالأنوار، همان، ص155.

3-مناقب آل ابى طالب، همان، ج3، ص137.

از سید اصغر سعادت میرقدیم

http://nasimemarefat.parsiblog.com/

وبگاه نسیم معرفت درخدمت شما






تاریخ : سه شنبه 93/8/20 | 10:21 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

به نام خدا

 


 

نقشه هاى شیطان

 

وَ لاُضِلَّنَّهُمْ وَ لاُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکنَّ ءَاذَانَ الاَنْعَمِ وَ لاَمُرَنهُمْ فَلَیُغَیرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَن یَتَّخِذِ الشیْطنَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسرَاناً مُّبِیناً(119)
یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشیْطنُ إِلا غُرُوراً(120)
أُولَئک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا یجِدُونَ عَنهَا محِیصاً(121)

 

  ترجمه :

117 - آنها غیر از خدا تنها بتهائى را میخوانند که اثرى ندارند و (یا) فقط شیطان سرکش و ویرانگر را مى خوانند.
118 - خداوند او را از رحمت خویش بدور ساخته و او گفته است که از بندگان تو سهم معینى خواهم گرفت .
119 - و آنها را گمراه میکنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها دستور مى دهم که (اعمال خرافى انجام دهند و) گوش چهارپایان را بشکافند و آفرینش (پاک ) خدائى را تغییر دهند، (فطرت توحید را به شرک بیالایند) و آنها که شیطان را به جاى خدا ولى خود برگزینند زیان آشکارى کرده اند.
120 - شیطان به آنها وعدهها(ى دروغین ) میدهد و به آرزوها سرگرم میسازد و جز فریب و نیرنگ به آنها وعده نمى دهد.
121 - آنها (پیروان شیطان ) جایگاهشان جهنم است و هیچ راه فرارى ندارند.


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 135

 

 

  تفسیر :



نقشه هاى شیطان
آیه نخست توضیحى است براى حال مشرکان ، که در آیه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقیقت علت گمراهى شدید آنها را بیان مى کند و مى گوید: آنها بقدرى کوتاه فکرند که خالق و آفریدگار جهان پهناور هستى را رها کرده و در برابر موجوداتى سر تعظیم فرود مى آورند که کمترین اثر مثبتى ندارند بلکه گاهى همانند شیطان ، ویرانگر و گمراه کننده نیز مى باشند.
(ان یدعون من دونه الا اناثا و ان یدعون الا شیطانا مریدا)
قابل توجه اینکه : معبودهاى مشرکان در این آیه منحصر بدو چیز شناخته شده اناث و شیطان مرید.
اناث جمع انثى از ماده انث (بر وزن ادب ) به معنى موجود نرم و قابل انعطاف است ، و لذا هنگامى که آهن در آتش نرم شود، عرب مى گوید انث الحدید و اگر به جنس زن اناث و مؤ نث گفته میشود به خاطر آن است که جنس لطیفتر و انعطاف پذیرترى است .
ولى در اینجا بعضى از مفسران معتقدند که قرآن اشاره به بتهاى معروف قبائل عرب مى کند که هر کدام براى خود بتى انتخاب کرده ، اسم مؤ نثى را بر آن نهاده بودند:
اللات بمعنى الهه مؤ نث الله ، عزى مؤ نث اعز، و همچنین منات و اساف و نائله و مانند آنها - ولى بعضى دیگر از مفسران بزرگ عقیده دارند که منظور از اناث در اینجا معنى معروف مؤ نث نیست بلکه منظور همان ریشه لغوى آن است ، یعنى آنها معبودهائى را مى پرستیدند که مخلوق ضعیفى


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 136

بیش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شکل در مى آمدند، تمام وجودشان تاثر و انعطاف پذیرى و تسلیم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهائى که هیچگونه اراده و اختیارى از خود نداشتند و سرچشمه سود و زیان نبودند.
و اما کلمه مرید از نظر ریشه لغت از ماده مرد (بر وزن زرد) بمعنى ریختن شاخ و برگ درخت است و بهمین مناسبت به نوجوانى که هنوز مو در صورتش نروئیده امرد گفته میشود.
بنابراین شیطان مرید، یعنى شیطانى که تمام صفات فضیلت از شاخسار وجودش فرو ریخته و چیزى از نقاط قوت در او باقى نمانده است .
و یا از ماده مرود (بر وزن سرود) بمعنى طغیان و سرکشى است یعنى معبود آنها شیطان طغیانگر و ویرانگر است .
در حقیقت قرآن معبودهاى آنها را چنین دسته بندى کرده که یک دسته بیاثرند و بى خاصیت و دسته دیگر طغیانگرند و ویرانگر و کسى که در برابر چنین معبودهائى سر تسلیم فرود مى آورد در گمراهى آشکار است !.
سپس در آیات بعد اشاره به صفات شیطان و اهداف او و عداوت خاصى که با فرزندان آدم دارد کرده و قسمتهاى مختلفى از برنامه هاى او را شرح میدهد و قبل از هر چیز مى فرماید: خداوند او را از رحمت خویش دور ساخته (لعنه الله ) و در حقیقت ریشه تمام بدبختیها و ویرانگریهاى او همین دورى از رحمت خدا است که بر اثر کبر و نخوت دامنش را گرفت ، بدیهى است چنین موجودى که بر اثر دورى از خدا از هر گونه خیر و خوبى خالى است نمى تواند اثر مفیدى در زندگى دگران داشته باشد و ذات نایافته از هستى بخش چگونه ممکن است هستى آفرین گردد، نه تنها مفید نخواهد بود، زیانبخش نیز خواهد بود.
سپس میفرماید: شیطان سوگند یاد کرده که چند برنامه را اجرا میکند:


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 137

1 - از بندگان تو نصیب معینى خواهم گرفت :
(و قال لاتخذن من عبادک نصیبا مفروضا).
او میداند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا ندارد، و تنها افراد هوسباز و ضعیف الایمان و ضعیف الاراده هستند که در برابر او تسلیم میشوند.
2 - آنها را گمراه میکنم (و لاضلنهم ).
3 - با آرزوهاى دور و دراز و رنگارنگ آنها را سرگرم میسازم (و لامنینهم )،
4 - آنها را به اعمال خرافى دعوت مى کنم ، از جمله فرمان میدهم که گوشهاى چهار پایان را بشکافند و یا قطع کنند.
(و لامرنهم فلیبتکن اذان الانعام ).
و این اشاره به یکى از اعمال زشت جاهلى است که در میان بت پرستان رائج بود که گوش بعضى از چهارپایان را مى شکافتند و یا بکلى قطع مى کردند و سوار شدن بر آن را ممنوع مى دانستند و هیچگونه از آن استفاده نمى نمودند.
5 - آنها را وادار میسازم که آفرینش پاک خدائى را تغییر دهند.
(و لامرنهم فلیغیرن خلق الله )
این جمله اشاره به آن است که خداوند در نهاد اولى انسان توحید و یکتاپرستى و هر گونه صفت و خوى پسندیده اى را قرار داده است ولى وسوسه هاى شیطانى و هوى و هوسها انسان را از این مسیر صحیح منحرف مى سازد و به بیراهه ها مى کشاند، شاهد این سخن آیه 30 سوره روم است .
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 138

لخلق الله ذلک الدین القیم :
روى خود را متوجه آئین خالص توحید کن همان سرشتى که خداوند از آغاز، مردم را بر آن قرار داده و این آفرینشى است که نباید تبدیل گردد این است دین صاف و مستقیم .
از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) نیز نقل شده که منظور از آن تغییر فطرت توحید و فرمان خدا است .
و این ضرر غیر قابل جبرانى است که شیطان بر پایه سعادت انسان میزند زیرا حقایق و واقعیات را با یک سلسله اوهام و وساوس قلب میکند و بدنبال آن سعادت بشقاوت تبدیل میگردد.
و در پایان یک اصل کلى را بیان کرده ، مى فرماید: هر کس شیطان را بجاى خداوند بعنوان ولى و سرپرست خود انتخاب کند زیان آشکارى کرده .
(و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا).
در آیه بعد چند نکته که به منزله دلیل براى مطلب سابق است بیان شده : شیطان پیوسته به آنها وعده هاى دروغین مى دهد، و به آرزوهاى دور و دراز سرگرم میکند ولى جز فریب و خدعه کارى براى آنها انجام نمیدهد.
(یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا).
و در آخرین آیه از آیات مورد بحث ، سرنوشت نهائى پیروان شیطان چنین بیان شده : آنها جایگاهشان دوزخ است و هیچ راه فرارى از آن ندارند.
(اولئک ماویهم جهنم و لا یجدون عنها محیصا).


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 139

ََآیه : 122
آیه و ترجمه
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سنُدْخِلُهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً(122)

 

  ترجمه :

122 - و کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بزودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد مى کنیم که نهرها از زیر درختان آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، خدا وعده حق به شما میدهد و کیست که در گفتار و وعده هایش از خدا صادقتر باشد؟!.

  تفسیر :


در آیات گذشته چنین خواندیم : کسانى که شیطان را ولى خود انتخاب کنند، در زیان آشکارى هستند، شیطان به آنها وعده دروغین میدهد و با آرزوها سرگرم میسازد، و وعده شیطان جز فریب و مکر نیست ، در برابر آنها در این آیه سرانجام کار افراد با ایمان بیان شده که : آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى در باغهائى از بهشت وارد میشوند که نهرها از زیر درختان آن مى گذرد.
(و الذین آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
این نعمت همانند نعمتهاى این دنیا زودگذر و ناپایدار نیست ، بلکه مؤ منان براى همیشه آن را خواهند داشت (خالدین فیها ابدا).
این وعده همانند وعده هاى دروغین شیطان نیست ، بلکه وعده اى است حقیقى و از ناحیه خدا(وعد الله حقا)


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 140

بدیهى است هیچ کس نمیتواند صادقتر از خدا در وعده ها و سخنانش ‍ باشد.
(و من اصدق من الله قیلا)
زیرا تخلف از وعده ، یا به خاطر ناتوانى است ، یا جهل و نیاز، که تمام اینها از ساحت مقدس او دور است .
ََآیه : 123 - 124
آیه و ترجمه
لَّیْس بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لا أَمَانىِّ أَهْلِ الْکتَبِ مَن یَعْمَلْ سوءاً یجْزَ بِهِ وَ لا یجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً(123)
وَ مَن یَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ مِن ذَکرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئک یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظلَمُونَ نَقِیراً(124)

 

  ترجمه :

123 - (فضیلت و برترى ) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل کتاب نیست ، هر کس که عمل بد کند کیفر داده میشود، و کسى را جز خدا، ولى و یاور خود نخواهد یافت
124 - و کسى که چیزى از اعمال صالح انجام دهد خواه مرد باشد یا زن ، اما ایمان داشته باشد، چنان کسانى داخل در بهشت میشوند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.

  شان نزول :


در تفسیر مجمع البیان و تفاسیر دیگر چنین آمده است که مسلمانان و اهل کتاب هر کدام بر دیگرى افتخار مى کردند، اهل کتاب مى گفتند پیامبر ما قبل از پیامبر شما بوده است ، کتاب ما از کتاب شما سابقه دارتر است ، و مسلمانان مى گفتند پیامبر ما خاتم پیامبران است ، و کتابش ‍ آخرین و کاملترین کتب آسمانى است ، بنابراین ما بر شما امتیاز داریم .


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 141

و طبق روایت دیگرى یهود مى گفتند: ما ملت برگزیده ایم ، و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسید.
(و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة ).
و مسلمانان مى گفتند ما بهترین امتها هستیم ، زیرا خداوند درباره ما گفته است .
(کنتم خیر امة اخرجت للناس )
آیه فوق نازل شد و بر این ادعاها قلم بطلان کشید، و ارزش هر کس را به اعمالش معرفى کرد.

 

  تفسیر :


امتیازات واقعى و دروغین
در این دو آیه یکى از اساسى ترین پایه هاى اسلام بیان شده است ، که ارزش وجودى اشخاص و پاداش و کیفر آنها هیچ گونه ربطى به ادعاها و آرزوهاى آنها ندارد، بلکه تنها بستگى به عمل و ایمان دارد، این اصلى است ثابت و سنتى است تغییرناپذیر، و قانونى است که تمام ملتها در برابر آن یکسانند لذا در آیه نخست مى فرماید: فضیلت و برترى به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل کتاب نیست .
(لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب ).
سپس اضافه مى کند: هر کس عمل بدى انجام دهد کیفر خود را در برابر آن خواهد گرفت و هیچ کس را جز خدا ولى و یاور خویش ‍ نمى یابد.


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 142

(من یعمل سوءا یجز به و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا).
و هم چنین کسانى که عمل صالح بجا آورند و با ایمان باشند اعم از مرد و زن آنها وارد بهشت خواهند شد و کمترین ستمى به آنها نمى شود.
(و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثى و هو مؤ من فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا).
و به این ترتیب قرآن به تعبیر ساده معمولى به اصطلاح آب پاک به روى دست همه ریخته است و وابستگیهاى ادعائى و خیالى و اجتماعى و نژادى و مانند آن را نسبت به یک مذهب به تنهائى بیفایده میشمرد، و اساس را ایمان به مبانى آن مکتب و عمل به برنامه هاى آن معرفى مى کند.
در ذیل آیه اول حدیثى در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده که پس از نزول این آیه بعضى از مسلمانان آنچنان در وحشت فرو رفتند که از ترس ‍ به گریه افتادند زیرا میدانستند انسان خطا کار است و بالاخره ممکن است گناهانى از او سرزند، اگر بنا باشد هیچگونه عفو و بخششى در کار نباشد، کیفر همه اعمال بد خود را ببیند کار، بسیار مشکل خواهد شد و لذا به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض کردند که این آیه چیزى براى ما باقى نگذارده است ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: قسم به آن کس که جانم به دست او است مطلب همان است که در این آیه نازل شده ، ولى این بشارت را به شما بدهم که موجب نزدیکى شما به خدا و تشویق به انجام کارهاى نیک گردد، مصائبى که به شما میرسد کفاره گناهان شما است حتى خارى که در پاى شما میخلد!.


تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 143

سؤ ال :
ممکن است کسانى از جمله و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا:
هیچکس را سرپرست و یاور در برابر گناهان نمى بیند چنین استدلال کنند که با وجود این جمله مساله شفاعت و مانند آن به کلى منتفى خواهد بود و آیه را دلیل نفى مطلق شفاعت بگیرند.
پاسخ :
همانطور که سابقا هم اشاره کرده ایم ، معنى شفاعت این نیست که شفیعان همانند پیامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند، بلکه شفاعت آنها نیز به فرمان خدا است و بدون اجازه او، و شایستگى و لیاقت شفاعت شوندگان ، هیچگاه اقدام به شفاعت نخواهند کرد، بنابراین چنین شفاعتى سرانجام به خدا باز مى گردد، و شعبهاى از ولایت و نصرت و کمک و یارى خداوند محسوب میشود.
ََآیه 125 - 126
آیه و ترجمه
وَ مَنْ أَحْسنُ دِیناً مِّمَّنْ أَسلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَهِیمَ حَنِیفاً وَ اتخَذَ اللَّهُ إِبْرَهِیمَ خَلِیلاً(125)
وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ بِکلِّ شىْءٍ محِیطاً(126)

 

  ترجمه :

125 - و دین و آئین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کند، و نیکوکار باشد و پیرو آئین خالص و پاک ابراهیم گردد و خدا ابراهیم را بدوستى خود انتخاب کرد.
126 - و آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است و خداوند به هر چیزى احاطه دارد.


 
مرکز تخصصی قرآنی

(به سایت گروه قرآنی امام رضا شهرک رضوی بسطام خوش آمدید)

 

 

 

 

next page

fehrest page

back page






تاریخ : جمعه 93/8/16 | 6:2 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

***حکمت چیست؟

 


 حکمت چیست؟

نویسنده: محمّد علی مدرس مطلق



 
موضوع هر علمی، آن چیزی است که از عوارض ذاتیّه اش، در آن علم، بحث می شود و موضوع فلسفه، موجود مطلق است؛ یعنی موجود از آن جهت که موجود است و نه موجود مقیّد که فی المثل موجود از آن جهت که انسان است، که موضوع علم انسان شناسی است، مراد باشد؛ و موضوع علوم دیگر، بغیر از حکمت الهی، موجود مقیّد است. و می شود آن را باز به دو قسم تقسیم کرد: یکی آن قیود اطلاقی و عامّی که خالی از ترکیبند؛ مثل"عدد" که موضوع علم حساب است و دیگر آن قیود خاصّ و مرکّب که دارای ترکیب تقییدی یا توصیفی اند؛ مثل موضوع علم طبیعی که جسم است از آن جهت که حرکت، خودبخود، عارض بر آن می شود. همچنین از جهت دیگری می توان به تقسیم آن پرداخت: یکی موجود مقیّد متعیّن و دیگری موجود مقیّد متشخّص که اوّلی را اصطلاح کرده ایم برای موضوعی که کلّی است-و یا جزئی اضافی-و دوّمی را برای موضوعی که جزئی حقیقی است؛ مثل علم مردم شناسی.
امّا دیده می شود که برخی، موضوع فلسفه را، وجود مطلق یا مطلق وجود معرّفی کرده اند و این به عقیده ی ما صحیح نیست؛ چون در تعریف موضوع، عوارض ذاتیّه می آید که مراد، عرضی باب ایساغوجی است و از این باب، در جایی سخن می رود که ما با ذاتی سروکار داشته باشیم و ماهیّتی؛ و این با وجود سازگار است نه با وجود-که در ساحت مقدّس او، شائبه ی ذات و ماهیّت و مفهوم و امثال اینها راه ندارد -و اگر گفته شود که پس چگونه حکمت الهی، از واجب سخن می گوید و حال آن که او تعالی نیز چنین است؟ گوئیم حکمت الهی هرگز ادّعای پرداختن به آن ذات مقدّس سبحانه و تعالی را ننموده؛ بلکه در این مبحث هم، به مفاهیم پرداخته؛ دلیل آن هم این است که ما برای اثبات وحدانیّت او، نیز، برهان اقامه می کنیم؛ معلوم می شود در پی اثبات وجود او سبحانه، به یک مفهوم کلّی ای رسیده ایم که ابایی ندارد از صدق بر کثیرین؛ در غیر این صورت، امثال شبهه ی این کمونه، از اصل بی مورد بود؛ و اصولاً اگر قائلیم که فلسفه -هر چه که می خواهد باشد-از حیطه ی وجود ذهنی خارج نیست و در این محدوده، جایی برای هیچ یک از حقایق خارجیّه نخواهد بود-و گرنه انقلاب لازم می آید که محال است -کافی است برای این که بگوئیم از دایره ی مفاهیم و ماهیّات و ذوات، خارج نشده ایم. و امّا اشکال دیگری هم متوجّه آنهایی که موضوع فلسفه را وجود مطلق دانسته اند، وارد است؛ چون وجود مطلق، نام دیگر فیض مقدّس یا وجود منبسط است و معلوم است که در این صورت فلسفه، دایره اش محدودتر می شود و از عمومیّت می افتد.

عوارض ذاتیّه

عوارض ذاتیّه در مقابل عوارض غربیه است و عوارض غربیه عوارضی هستند که بواسطه ی امر خارجی اعمّ یا اخصّ و یا امری مباین معروض، بر آن، عارض شوند: اوّلی مثل عروض حرکت بر سفید(که حرکت، بر جسم که اعمّ از سفید است عارض شده) دوّمی مثل عروض خنده بر حیوان (که ضحک، بر انسان که اخصّ از حیوان است عارض شده) و سوّمی که از فرط وضوح، نیازی به ذکر مثال ندارد.
صدرالمتالّهین(قدّس سّره) در اوایل کتاب شواهد بحثی دارد راجع به عوارض ذاتیّه؛ که ملخّص کلام این می شود که حالا، حتماً لازم نیست که عوارض ذاتیّه، مساوی با موضوع باشد؛ بلکه می تواند اخصّ از موضوع باشد؛ آنچه لازمه ی آن است اینست که موضوع، نیازمند استعداد خاصّی که بیاید نقش واسطه را ایفا کند، نباشد برای عروض این امر؛ بنابراین مثلاً وقتی از امکان صحبت می کنیم که تنها به قسم خاصّی از وجود عارض می شود، نمی توانیم بگوئیم موضوع یک حالت مردّده ای است بین وجود واجب و ممکن؛ چون برای این که، معروض آن بشود، لازم نیست استعداد خاصّی را اوّلاً قبول کند؛ همچنانکه جنس، بخودی خود، تحصّلی ندارد تا برای اینکه فصلی را بپذیرد، ابتداءً مستعدّ بشود؛ بلکه جنس، به فصل از ابهام در می آید؛ پس عروض فصل به جنس، همان است و اتصّاف جنس به فصل-و آنچه لازم فصل است -همان.

فواید و منافع

و امّا راجع به فایده ی فلسفه، مقدّمهً باید تفاوت بین فایده و منفعت رابیان کنیم؛ پس گوئیم فایده ی علم که بدان "غرض علم"یا"غایت علم"، نیز، می گویند، غیر از منفعت علم است؛ زیرا فایده، اصطلاح شده برای آنچه قبل از ایجاد فعلی، در فکر و ذهن فاعل بوده و همان هم، علّت و انگیزه برای ایجاد آن شده؛ ولی منفعت، آن نفعهایی است که پس از پیدایش چیزی، از آن، حاصل می شود هر چند که مورد نظر بوجود آورنده ی آن، در غرض اوّلیه ای سبب بوجود آوردن آن شده نبوده؛ حالا من مثالی می زنم از اموری که اخیراً برای دانشمندان کشف شده؛ وآن منافعی است که از ایجاد سفینه های فضایی، بناست حاصل بشود. می دانیم که پس از فروپاشی نظام شناسی بطلمیوسی و تأسیس هیأت جدید، که بحث خرق و التیام بکلّی از مباحث هیوی حذف شد، دانشمندان به فکر افتادند که با استفاده از تکنولوژی جدید، موشکها و سفینه هایی بسازند تا به کمک آن بتوانند به فضا سفر کنند و اوضاع کرات دیگر را بررسی نمایند. غرض آنها، در واقع، گسترش امکان مطالعات فضایی بود؛ چنانکه فضانوردان را به کره ی ماه فرستادند و سفینه های مجهّز به فرستنده ها را، به مریخ؛ و توانستند از داده های آنها، بر معلومات خود بیفزایند؛ امّا اخیراً متوجّه شده اند که از فضا، می شود بعنوان جایگاه مناسبی برای خلاصی از زباله های اتمی-که با دفن آنها در نقاط دور افتاده ی زمین، یا دور ریختن آنها در اقیانوسها، خسارت جبران ناپذیری بر محیط زیست وارد آمد-استفاده کنند. اینجا فایده ی تکنولوژی فضایی، توسعه ی دایره ی مطالعاتی است و منافع آن، علاوه بر این، فی المثل خلاصی از دست زباله های اتمی و شیمیایی، گسترش دامنه ی صنعت ارتباطات - مثل شبکه ی جهانی ماهواره ای رادیویی تلویزیونی -و صدها نوع دیگر از این استفاده هاست، که سازمانهای فضایی، بانی آنند.
با این توضیح معلوم می شود که فایده، چون عینیّت پیدا بکند، خود از منافع محسوب می شود؛ هر چند ممکن است فعلی، با غرض خاصّی شروع بشود، امّا نهایتاً فایده ی مورد نظر، عملاً، از آن بدست نیاید، لکن منافع دیگری، از آن، حاصل گردد یا حتّی به نتایجی، منجر شود که نه تنها مورد نظر سازنده آن نیست، که صد در صد با غرض او منافات دارد؛ در چنین موقعیّت هایی است که زمینه، بسیار مساعد می شود که انسان به فاعل حقیقی، توجه پیدا بکند و به ربّ، معرفت یابد؛ چنانکه مولا امیرالمؤمنین(ع) می فرماید:
"عَرَفتُ اللهَ بِفَسخِ العَزائِمِ وَ نَقضِ الهِمَم".

فواید حکمت

امّا راجع به فایده ی حکمت، گفته اند: فایده ی آن، شناخت موجودات حقیقی است از غیر حقیقی -که موجودات وهمی و اعتباری باشند-چون انسان، در پی کشف حقیقت، به حکمت پرداخته و غرض او از پرداختن به این علم، معرفت یافتن به احوال موجودات بوده چنانکه هستند؛ به عبارت دیگر ما با حکمت آموزی می خواهیم حقایق را بشناسیم، تا در پی آن، تکلیف خودمان را باآنچه در طول عمر کوتاه خود، بدان برخورد می کنیم، بدانیم؛ پس در جستجوی آنی باشیم که در سرنوشت واقعی ما، موثّر است و از آنچه وهمی و اعتباری است، هر چند ظاهر دلفریبی داشته باشد، بپرهیزیم و به بازیگوشی، با بازیچه ها، نقد عمر خود را از کف ندهیم؛ که از دادن آن، خسران است و جبران نمی شود؛ نکند روزی بیاید که دستهای خود را خالی ببینیم و خود را در این راه دراز، بی زاد و توشه حسّ کنیم و متوجّه شویم که آنچه خود را بدان مشغول می کرده ایم، جز لهوی و لعبی، و آنچه در پی اش می رفته ایم، جز سرابی، و آنچه به پایش نشسته ایم، جز کفی نبوده است؟(1)
در تاریخ ما این قصّه مشهور است که: ابن عربی (ره) چون می شنود که فخر رازی حال تنبّهی یافته، نامه ای به او می نویسد و ضمن آن، به نصیحت او می پردازد؛ این نامه -که امروزه در دسترس است و ضمن رسائل وی چاپ شده-همه اش خواندنی است؛ امّا آنچه چون نقطه ای نورانی بر آسمان این رقعه می درخشد، این نکته است که چرا انسان به علمی نپردازد که در طول این سفر طولانی، به کار او آید؟ چرا همه ی همّ او مصرف علومی می شود که چون بساط این عالم هیولانی برای ما برچیده شد، دیگر آنها هیچ موضوعیّتی نداشته باشد و دردی را دوا نکند؟!
و من بسیار متاسّفم که حکمت الهی -که اوّلاً و اصلاًً برای همین منظور پدید آمده؛ شکل گرفته و گسترش یافته -امروزه به مباحثی خشک و صرفاً ذهنی مبدّل شده تا آنجا رفته که غرض اصلی آن به فراموشی سپرده شده و نقشی که باید در زندگی انسان ایفا کند را از یاد برده است و از واقعیّتهایی که هر روزه با آن سروکار داریم و حکمت می تواند هر کجا و هر لحظه، در رابطه ی با آنها، بهترین راهنمای ما باشد بواسطه ی گرفتار شدن در سنگلاخ ذهنیّتهای دور، فاصله گرفته وچیزی نمانده که از صحنه ی زندگی علمی و عملی ما، بکلّی حذف شود؛ زیرا نقش کاربردی آن، به تند باد نسیان سپرده شده؛ چنانکه می بینیم بی اعتنایی مردمان این زمانه را، با قلمداد نمودن آن بعنوان: موهومات و بحث های بی فایده و سخنهای فسیل شده و پندارهای خام اوّلیه ی بشر و امثال این حرف های نابخردانه.

منافع حکمت

از فایده ی آن که بگذریم، باید اندکی از منافع آن بگوئیم؛ لکن در این مورد-هر چند نه به این عنوان-دیگران، مطالبی گفته اند و دأب ما این است که تا می توانیم از تکرار بحثها، حذر کنیم. این حقیر، ذیلاً، فقط به منفعتی اشاره می کنم که تاکنون، در کلام کسی، بدان بر نخورده ام و آن محتاج است به بیان مقدّمه ی کوتاهی که متوجّه می کند ما را به سنخیّت اموری که بدان می پردازیم با آنچه که خود دارای آنیم؛ یعنی اگر چیزی را در این عالم بیابیم که به هیچ نحوی مرتبط با جوارح و جوانح ما نبوده، هیچ نیازی را از ما -با عرض عریضی که خواسته های ما دارد -برطرف نکند، حکم می کنیم به این که آن چیز، هیچ نفعی ندارد و مثلاً ما برای راهپیمایی، به کفش نیاز داریم؛ بنابراین می گوئیم کفّاشی شغل شریفی است که احتیاج ما به کفش را برای محافظت از پاهایمان، پاسخ می گوید؛ در مورد دیگر جوارح ما هم، همینطور است؛ امّا ما فقط جوارح خود نیستیم که فقط آنچه و آن که به نیازمندیهای ما در این مورد جواب می دهد را، لازم بشمریم و مابقی را وقعی ننهیم؛ بلکه دایره ی احتیاجات ما، خیلی وسیعتر از نیازهای مادّی است و اصولاً تمدّن و عظمت آن، یعنی گسترش این دایره؛ یعنی هر ملّتی که این دایره را وسعت بیشتری بخشیده باشد، از تمدّن گسترده تری برخورداری دارد و برعکس، هر قومی که نیازهایش، خلاصه بشود در همین احتیاجات مادّی و جسمانی و جوارحی، و تلاشش صرفاً برای برآوردن همینها باشد خالی از فرهنگ و تمدّن خواهد بود و در این صورت، طبیعی است که جز این، به چیزی نیندیشد و بنابراین سطح فکری اش در مرتبه ی حیوانی، متوقّف بماند؛ برای همین است که قرآن حکیم می فرماید: "الاعراب اشدّ کفراً و نفاقا"(توبه/97) اینها، اگر هم قدری هوشمند باشند و اندکی در ارتقاء سطح فکری خود بکوشند، باز هم مثل اقوام متمدّن نمی توانند پیشرفت کنند؛ چنانکه قرآن کریم می فرماید: "قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا"(حجرات/14) این لازمه طبیعت جوامع بسته و غیر متمدّن است و این تعبیرها، هم، منحصر در تعابیر قرآن نیست که در ادبیّات قدیم ما هم، وقتی می خواستند از ناکدهان بگویند، مثالش را بر کولی ها می زدند؛ چنان که اوحدی مراغه ای(ره) در مثنوی جام جم می گوید:
ناک ده گر غلط پزد لادن
چون فروشد نشایدش دادن
مشک لولی نه لایق جیب است
روستایی که می خرد عیب است
حالا اگر از نیازهای جسمانی، قدم را فراتر نهیم به خواسته های روحانی و عقلانی بپردازیم، می بینیم که هر یک از رشته های هنری، ادبی، علمی و فلسفی، پاسخ گوی مرتبه ای از مراتب نفسانی ما و برطرف کننده ی نیاز های سطوح مختلفه ی جوانح ماست.
با این توضیح، معلوم می شود که اگر چه فایده ی حکمت، از پی کشف حقیقت برآمده، امّا یکی از منافعی که از تحصیل حکمت، عاید ما می شود، اقناع بخش عقلانی و نتیجه ی فعالیّتهای لطیفه ای از لطایف وجودی ماست که کارش، ادراک کلّیّات است و چون فصل اخیر ما، همین قوّه است، می شود به اهمیّت انسانی پرداختن به علم کلّی پی برد.
البتّه تعبیر دیگر هم، در بیان برخی معاصران دیده ام که می گویند همانطوری که عبادت جوارح ما، به نماز، و تسبیح زبانی ما به ذکر است، همینطور تحصیل حکمت و اشتغال بدان، در واقع، عبادت عقلانی ماست و این جا بد نیست اضافه کنیم که این سخن، با تفسیری که ضمن آیه ی "ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدون"(ذاریات/56) که گفته اند "ای لیعرفون"آمده، سازگار است خصوصاً که می رساند این تفسیر به نحوه ی عقلانی عبادت توجّه می دهند؛ در حالی که ظهور آن نیز، حفظ شده؛ عبادت جوارحی، در جای خود محفوظ مانده و از این که تفسیر، دستاویز مباحیّه گردد، جلوگیری می کند.

تعریف حکمت

و امّا در مورد تعریف حکمت، اقوال، مختلف است: برخی از آن را خروج نفس، علماً و عملاً، از نقص به کمال ممکن آن دانسته اند؛ بعضی آن را علم به احوال اعیان موجودات علی ماهی علیها، به اندازه ی توانایی انسان، شمرده اند و برخی صیرورت انسان به این که عالمی عقلی شود مشابه عالم عینی معرّفی کرده اند. امّا آنچه شیخ اشراق(قدّس سّره) فرموده و حکمت را تشبّه به حقّ تعریف کرده، به عقیده ی این حقیر، در واقع همان تعریف سوّم است؛ چون اگر بپذیریم که انسان، با حکمت، جهانی همانند جهان خارج می شود، پذیرفته ایم که او در احاطه ی به معلومات، به باری تعالی، از جهت صفت علم، تشبّه یافته و چون جهانی عقلی شده و لازمه ی این تجرّد از هیولانیّات است، از این جهت هم، متخلّق به اخلاق الهی گردیده؛ چنانکه میر سیّد شریف جرجانی(ره) در رساله ی تعریفات خود، به این دو وجه تصریح فرموده، و بیان خود را، تفسیر دستور امام صادق(ع) که فرموده اند: "تَخَلَّقُوا باخلاقِ الله"می داند؛ لکن معلوم است که این تخلّق و تشبّه، تا حدّ خاصّ و مرتبه ی معلومی- که در لسان تعریف کنندگان"طاقت بشری"تعبیر شده- میسّر است؛ چنانکه حق تعالی می فرماید: "و لا یحیطون بشی ءٍ من علمه الّا بما شاء"(بقره/255) دیگر آن که وقتی در تعریف حکمت گفته می شود"الحکمه صِیرورهُ الانسان عالَماً عقلیّاً مضاهیاً للعالَمِ العینیّ"مراد از عالم عینی، به عقیده ی ما، فقط عالم خارج، که همان جهان مادّی و ناسوتی باشد، نیست؛ بلکه همه عوامل طولی وجودی مراد است؛ زیرا گفتیم که موضوع حکمت موجود مطلق است و مباحث آن حول احوال و اوصاف موجود مطلق دور می زند؛ ثانیاً در حکمت، از عوالم برتر هم بحث می شود، چنانکه در جای خود خواهیم گفت؛ همچنان که آنچه می بینیم و می شنویم و حسّ می کنیم، در جهان خارج، بصورت موجودات مستقلّ و قائم به خود وجود دارند و ذهن ما شمایی از آنها اخذ می کند- به این صورت که ماهیت آن عیناً به لباس وجود ذهنی در می آید-همچنان هم آنچه تخیّل و تعقّل می نمائیم، در عالم مثال و عالم عقل، بالذّات موجود اند و ذهن ما، با نظر به ایشان، به خیال می آرد و به تعقّل می پردازد؛ چه این که مُدرِک و مدرَک، باید هم به سنخیّت داشته باشند و این قاعده ای است که از زمان انباذقلس تاکنون، به قوّت خود باقی است.
همچنین در این تعریف، چون از صیرورّت انسان، سخن به میان آمده نظر ما را به یکی از بزرگترین منفعتهایی که به سبب حکمت، عایدمان می شود، جلب می کند و چون از همانندی جهان علمی و عقلی با جهان عینی سخن می گوید، به یکی از مباحث مهمّ فلسفی-که همان مبحث وجود ذهنی باشد توجّه می دهد.
به عقیده ی ما، هر یک از این تعاریف، حکمت را از زاویه ی خاصّی مورد ملاحظه قرار داده و هنوز جای آن هست که در ارائه ی تعریفی جامع و مانع از حکمت، کاوشی جدّی بعمل آید مثلاً همین تعریف اخیر که صدرالمتالّهین(قدّس سّره) بیان فرموده، از نقطه نظر این که حکمت، چه تأثیری در شخصیّت انسان می گذارد و او را چگونه می سازد و به چه مقامی می رساند، حرف آخر را زده؛ همچنین است که تعریف اوّل که حکمت را خروج نفس، به سوی کمال ممکن خود، معرّفی کرده، که علاوه بر این، به حکمت عملی و بلکه به نفس عمل حکیمانه نیز توجّه داده و یا تعریف دوّم -که اگر بشود قید"اعیان موجودات "را بنحوی که در تعمیم عالم عینی تفسیر نمودیم، دارای مفهوم گسترده تری نمود که شامل عوالم برتر و همچنین مباحث مربوط به وجود ذهنی بشود، باز این محدودیّت را دارد -که فقط به وجهه ی نظری حکمت می پردازد.
از معاصرین ما -مرحوم آقا شیخ مهدی حائری (ره) که اخیراً به جوار رحمت حقّ شتافتند - تعریف نسبتاً خوبی از حکمت ارائه کرده اند که: "فلسفه از حقیقت، در هر مرتبه ای که هست، بحث می کند؛ ماهیّتش، درک حقیقت است " که قابل این هست، که وضع عملی را، هم، با این توجیه شامل بشود که حکمت، در مرتبه ی عمل، از حقیقت آنچه باید، سخن می گوید و انسان را به مقتضای سعادت یا بی فطری اش، بدان ها مکلّف می سازد. و این جا تعریف خواجه طوسی(قدّس سرّه) -که قبلاً متذکّر شدیم -به ذهن متبادر می شود؛ هر چند در تعریف ایشان، سخنی از مراتب هستی که از اهمّ مباحث حکمی است -دیده نمی شود.
به نظر می رسد، تنها تعریفی می تواند برای حکمت جامع باشد که: اوّلاً به مبادی حکمت توجّه کند؛ ثانیاً ماهیّت مباحث فلسفی - که همانا معقولات ثانیه ی فلسفی است را در نظر بگیرد؛ ثالثاً روش قیاسی فلسفه را از یاد نبرد؛ و رابعاً به غرض و فایده ی آن بپردازد و البّته مرادمان از مبادی مفهوم عامّی است که علاوه بر اوّلیّات و بدیهیّات، شامل واردات غیبیّه و خطورات قلبیّه نیز، می شود؛ هر چند به اعتقاد ما، اولیّات نیز نوعی از همین اشراقات است(2) ؛ به این دلیل که می بینیم از طرف نفوس مکدّره، مورد انکار قرار می گیرد؛ چنان که قرآن حکیم می فرماید: "کذالک یطبع الله علی قلوب الکافرین"(اعراف/101) همچنین آنجا که می فرماید: "و اذا ذکرالله وحده أشمازت قلوب الذّین لا یؤمنون بالاخره"(زمر/45) یا آنجا که می فرماید: "فانّها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب الّتی فی الصدور"(حج/46) وقتی قلب زنگار می گیرد، دیگر نمی تواند حقایق روشن را بدرستی منعکس کند؛ چنانکه مولوی می گوید:
آینه ات دانی چرا غمّاز نیست
چون که زنگار از رخش ممتاز نیست
امّا دلیل من بر این چهار خصوصیّت در تعریف، این است که ما در مبحث تعریف می بینیم که بسته به معرف، می توانیم تعاریف را به دو قسم کلّی پیشنهاد کنیم یعنی یک وقت است که ما در صدد تعریف ماهّیت مجرده بر می آئیم اینجا باید فکر جزء اعمّ یعنی جنس، و جزء مساوی یعنی فصل باشیم؛ امّا یک وقت است که می خواهیم ماهیّت موجوده را معرّفی کنیم اینجا باید در اندیشه ی یافتن مقوّمات وجودی که عبارت از علل چهارگانه ی آن است، باشیم. (3)
در ما نحن فیه ما با مفهوم مجرّد سرو کار نداریم؛ بلکه می خواهیم در ذهن، مفهومی بسازیم که در خارج، مصداق موجود روشن واحدی دارد پس بسان جایی است که می خواهیم ماهیّت مخلوطه را تعریف کنیم.
امّا اهمیّت رسیدن به چنین تعریفی از حکمت -که کامل و جامع و مانع باشد- با رسالتی که حکمت در درک و بیان حقایق دارد؛ و شایسته نیست از بیان حقیقت خود باز ماند، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست.

پی نوشت ها :

1-قرآن حکیم، حیات دنیا را لهو و لعب خوانده (انعام/32؛ عنکبوت/64، محمّد(ص) /36؛ حدید/20) اعمال کافران را به سراب تشبیه فرموده(نور/39) و باطل را به کف مثل زده (رعد/17) .
2-چنانکه حافظ(ره) در ضمن بیتی می فرماید"خرد که ملهم غیب است... "و یا در جای دیگر می فرماید:
نهادم عقل را زاده ره از می
ز شهر هستی اش کردم روانه
3-که البتّه این علل، مبدأ آن اجزائی واقع می شود که در مقام فصل می آیند و باید متّخذ از علل اربعه به ترتیب: فاعلی، مادّی، صوری و غایی باشند و معلول، در مقام جزء اعمّ یا جنس قرار می گیرد.

منبع: مدرس مطلق، محمد علی؛ (1379)، شناسایی هستی در شرح منظومه حکمت علامه شیخ محمد حسین اصفهانی، اصفهان: کانون پژوهش 1379.
http://nasimemarefat.parsiblog.com/
وبگاه نسیم معرفت درخدمت شما
*****************************************

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد.
نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
«استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »
سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:
«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.
هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»

 






تاریخ : جمعه 93/8/9 | 12:15 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.