شاگردان و اصحاب ایرانی امام جواد(ع)

خبرگزاری تسنیم: پیشوای نهم (که درود خدا بر او باد)، با روش مناظره های علمی و پرسش و پاسخ ها در سن اندک الگوی مناسبی برای دانشمندان جوان است.

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، بیست و نهم ذی القعده برابر با سالروز به شهادت رسیدن امام محمد تقی(که درود خدا بر او باد) است. یکی از ابعاد مهم زندگی این امام بعد فرهنگی آن است. این پیشوای بزرگ در مکتب خویش شاگردانی تربیت کرده و علوم و دانش‌ خود را توسط آنان در جامعه منتشر می‏ کرد.

امامی که الگوی دانشمندان جوان است/ ارزش علم در کلام امام عالم

امام نهم در مقام رهبرى امت اسلام، به عنوان الگوى دانشمندان جوان، چنان در عرصه‌ علم و دانش درخشید که دوست و دشمن را به تعجب و شگفتى واداشت. گفت‌وگوها، مناظرات، پاسخ به شبهات عصر، گفتارهاى حکیمانه و خطابه‏ هاى ایشان، گواه روشنى بر این ادعاست.

امام در سنین نوجوانى از عالم‏ترین و آگاه‏ترین دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزدیک به حضورش شتافته و پاسخ مشکلات علمى خود را از ایشان دریافت مى‏ کردند. ابن حجر هیثمى در کتاب «الصوائق المحرقه» مى‏ گوید: مأمون او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود کمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه‌ دانشمندان برترى داشت.

از نگاه امام نهم، یک جوان مسلمان باید به علم و دانش روى آورد و آن را به عنوان مونس و یار مناسب براى خود برگزیند؛ دوستان خود را بر اساس بینش و دانش انتخاب کند و شخصیت اجتماعى خود را به وسیله‌ دانش و علم مشخص سازد؛ براى مجالس و دیدار دیگران علم هدیه برد و در تنهایى و غربت و سفر، علم و دانش را بهترین همسفر و مونس خود بداند؛ چرا که علم و دانش، سرچشمه‌ تمام کمالات و ریشه‌ همه‌ پیشرفت‌هاست.

امام محمد تقى علم و دانش را یکى از مهم‌ترین عوامل پیروزى و رسیدن به کمالات معرفى مى ‏کرد و به انسان ‏هاى کمال‌خواه و حقیقت‌طلب توصیه مى‏ نمود که در راه رسیدن به آرزوهاى مشروع و موقعیت‏ هاى عالى دنیوى و اخروى از این نیروى کارآمد بهره‌ لازم را بگیرند.

ایشان همچنین فرموده است: «هر کس به گفتار گوینده ‏اى گوش فرا دهد، او را پرستش کرده است، اگر گوینده از خدا مى‏ گوید، شنونده خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان بگوید، شنونده نیز به پرستش شیطان پرداخته است.»

سه روش تبلیغاتی امام در دوران خفقان: مناظره، تقویت حوزه علمیه و اعزام نماینده

گوهر وجودی امام جواد(که درود خدا بر او باد) در بین مردم کم‌تر شناخته ‏شده و علت مطرح نبودن ایشان، وجود شرایط سخت اجتماعی و خفقان موجود در آن‏ عصر بود. در این شرایط روش تبلیغی امام نیز متفاوت بوده و بارزترین نوع تبلیغ ایشان مناظره است. مناظره ‏های آن حضرت که از نخستین روزهای امامتش آغاز شد، ایشان را در تثبیت جایگاه ولایت و امامت، هدایت ‏حق‏جویان و آشکار ساختن سستی گفتار ستمگران یاری کرد.

آن حضرت به دو جهت در عرصه‏ مناظره‏ های علمی گام نهاد. * نخست، نیاز شیعیان که با توجه به سن اندک آن حضرت در پی کشف جایگاه معنوی‏اش بودند و * دوم، خواست مأمون و معتصم که اندیشه‏ خوار ساختن امام و اثبات الهی نبودن آگاهی‏ های ایشان را در سر می‏ پروراندند. خلفا می‏ کوشیدند با بر پا ساختن مجالس مناظره، امامان شیعه را رو در روی برخی از دانشمندان به‌ نام زمان قرار دهند تا شاید از پاسخ پرسشی باز مانند و جایگاه معنویشان مورد تردید واقع شود.

امام در مناظره ‏های خود چندین هدف را دنبال می‌کردند:

1- اثبات امامت خود

امام جواد در این مناظره‏ ها پیش از هر چیز در پی اثبات حقانیت‏ خود بود. بر اساس گفته‏ مورخان، امام - با آن که هفت ‏سال بیش نداشت - در یکی از محافل به سی پرسش پاسخ داد.

2- رسوا ساختن دروغ ‏پردازان

امام جواد در مناظره چنان رفتار می‏ کرد که نادرستی فضائل ساختگی خلفا آشکار شود.

3-پدید آوردن حوزه‏ علمی

پدید آوردن حوزه‏ علمی از دیگر شیوه‌های تبلیغی امام بود.

پرورش دانش‌پژوهان روشن‏ بین نیز در شمار روش ‏های تبلیغی امام نهم قرار دارد. آن حضرت ضمن پاس‏داری از حوزه‏ایی که امام صادق بنیان نهاده بود، دویست و هفتاد شاگرد تربیت کرد که گروهی از آنان نیز از شاگردان امام هشتم شمرده می‏ شدند.

همچنین امام نهم برای خنثی ساختن تبلیغات شوم بنی‌عباس و ارائه‏ی اسلام راستین به مردم، نمایندگانی به مناطق مختلف می‌فرستاد. این نمایندگان، کارگزاران امام جواد(ع) شمرده می ‏شدند و در مراکزی چون اهواز، همدان، سیستان، بست، ری، بصره، واسط، بغداد، کوفه و قم زمینه‏ اتحاد شیعیان و پیوند آن‏ها با معصوم را فراهم می ‏آوردند.

امام جواد(ع) هم‌چنین به پیروانش اجازه می‏ داد درون دستگاه حکومت نفوذ کنند و پست‏ های حساس را در دست گیرند. «محمد بن اسماعیل بن بزیع‏» و «احمد بن حمزه قمی‏» از این فرصت بهره بردند و با رسیدن به موقعیت‏ های ممتاز حکومتی در مسیر خدمت ‏به دین و دین‏داران گام برداشتند.

در جدول زیر به نام و زندگی تعدادی از شاگردان و اصحاب ایرانی امام نهم شیعیان و برخی از اصحاب عراقی به طور مختصر پرداخته شده است.

نام شاگردان تولد و مرگ زندگی و خدمات
    ابن سکیت یعقوب بن اسحاق اهوازی محل ولادت وی سال 186 هجری در «دورق اهواز» بود که یکی از مراکز علمی و فرهنگی کهن ایران اسلامی است. وی در سال 246 هجرى به دست متوکل به شهادت رسید.  ابن سکیت، نزد امام جواد و امام هادی(ع) از احترام زیادی برخوردار بود. او از امام جواد (ع) روایات و مسائلی نقل کرده است. وی از علمای برجسته ادبیات عرب بوده، که در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب ید طولائی داشته است، و کتاب مشهور «تهذیب الالفاظ اصلاح منطق»، در ادبیات، اثر اوست.
          علی بن مهزیار اهوازی در سده سوم هـجری می‌زیسته‌ و سال رحلت او مشخص نیست. وی در اصل از هندیجان بود و پس از آن که به اهواز آمد، به اهوازی شهرت یافت. مزار وی در شهر اهواز واقع شده و مورد توجه مخصوص شیعیان است. علی بن مهزیار یکی از اصحاب امام جواد(ع) و شخصیتی است پر ارج و شناخته شده در میان شیعیان؛ به نوشته نجاشی او از امام رضا و امام جواد(ع) هر دو روایت نقل کرده و از نزدیکان امام جواد(ع) بوده و آن حضرت در بزرگداشت وی عنایت ویژه‌ای داشته‌اند. روایات او از امام جواد(ع) نسبتأ زیاد است و آن بزرگواران وی را به عنوان وکیل خویش منصوب کرده بودند. وی از مفسران قرن سوم هجری است و بیش از 30 کتاب و رساله در زمینه های مختلف معارف اسلامی دارد. او تفسیری دارد، و نیز کتابی به نام «حروف القرآن» در زمینه قرآن دارد. او آثاری در زندگینامه پیامبران، فقه و مقالاتی در اشربه، بازرگانی و پیشه وری نگاشته است.
          ابراهیم بن مهزیار دوران زندگی او را می‌توان بین سال‌های 195 265 ه دانست. تبارش در «دورق» خوزستان می‌زیستند و پدرش در آغاز مسیحی بود و سپس به اسلام گروید. وی برادر علی بن مهزیار بوده و در اهواز زندگی می کرد. شیخ طوسی(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) برمی شمارد و نجاشی می گوید: کتاب «البشارات» از اوست. ابراهیم بن مهزیار وکیل امام در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و طبیعتا امام کسی را وکیل قرار می دهد که امین و عادل باشد.
    خیران خادم قراطیسی      تاریخ دقیق تولد و وفات وی معلوم نیست. وی خادم امام رضا(ع) و از شیعیان مخلص و مؤمنان به ولایت اهل بیت(ع) بوده و در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام برشمرده اند. از بعضی روایات برمی آید که او وکیل حضرت جواد(ع) نیز بوده است. از خیران روایات و مسائل فراوانی در موضوعات مختلف برجای مانده، که آنها را از حضرت جواد و هادی(ع) روایت نموده است.
        احمدبن اسحاق اشعری قمی بنابرشواهد گوناگون به نظر می رسد ولادتش در اواخر قرن دوم یا اوائل قرن سوم هجری باشد. احمد بن اسحاق هنگام بازگشت از سفر حج درسال 250 هجری وفات یافت و مدفن وی در شهر سرپل ذهاب قرار دارد. محدثی عظیم الشان، عالمی بزرگوار و یکی از اصحاب کاملا مورد اطمینان اهل بیت(ع) بوده و مانند بسیاری از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است. احمد بن اسحاق توانست خدمت امام جواد و هادی(ع) باشد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکری (ع) قرار گیرد و پس از آن به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان(عج) نائل گردد. یکی دیگر از افتخارات او این است که توانسته جزء سفرای سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گیرد؛ حضرت مهدی(عج) در توقیع شریفی وی را مورد تایید و عنایت قرار داده اند. به همین سبب در کتاب «ربیع الشیعه»،احمد بن اسحاق از وکلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفی شده است.
            حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)  وی در سال 173 هجری قمری در شهر مدینه متولد شد و پس از 79 سال در شهر ری از دنیا رفت و مزار وی در ری زیارتگاه محبین اهل بیت است.   حضرت عبدالعظیم حسنی معروف به «سیدالکریم» با چهار واسطه به امام حسن مجتبی (ع) و با پنج واسطه به حضرت علی (ع) می رسد. 79 سال عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم، یعنی امام موسی کاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمد تقی (ع) و امام علی النقی (ع) مقارن بوده و احادیث فراوانی از آنان روایت کرده است. زمینه های مهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) از مدینه به ری و سکونت در غربت را باید در اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر جستجو کرد. از تألیفات حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) کتاب های «خطب امیرالمؤمنین» و «روز و شب» را می توان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دین و احکام قرآن و اسلام بود. در اثر فعالیت های او بود که شیعیان ری رو به افزایش گذاشتند و تشیع در این دیار رو به گسترش نهاد. در منابع روایی روایات متعددی برای زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) در شهر ری، ثوابی همچون ثواب زیارت حضرت سیّدالشهدا، امام حسین (ع) بیان شده است.
        ابوعلی حسن بن راشد       وی در بغداد می زیست و تاریخ وقیق ولادت و وفات وی معلوم نیست. وی از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی برخوردار بوده است. شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته و شخصیت های طراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهی بوده، و راهی برای مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت. شیخ طوسی نیز به هنگام بحث از سفرا و وکلای ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد، به عنوان وکیل امام هادی(ع) نام برده و نامه های آن حضرت را به او یاد آور شده است. محمد بن فرج، می گوید: «در نامه ای به امام هادی(ع) از ابوعلی پرسیدم و امام (ع) در پاسخم نوشت، از ابن راشد که رحمت خدا بر او باد یاد کردی، او سعادتمندانه زندگی کرد و شهید از دنیا رفت...»
        حسین بن سعید بن حمّاد اهوازی       وی در قرن سوم هجری می زیست و در کوفه به دنیا آمد. وی از اصحاب ممتاز و یاران مخصوص اهل بیت (ع) و از راویان ثقه و مورد اطمینان، نزد محدثین و علما است. اصالت او به کوفه باز می گردد، ولی همراه برادرش حسن به اهواز نقل مکان نمود و پس از مدتی از آنجا به قم هجرت نمود و به خدمت حسن بن ابان رسید و در همانجا بود تا این که بدرود حیات گفت. این شیعه راستین در طول عمر شریفش پیوسته محب و خدمتگذار آستان ولایت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسیده و به کسب فیض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادی(ع) امامانی بودند که حسین بن سعید آنان را درک کرد و به روایت حدیث از آنان پرداخت. در زمینه علمی نیز حسین بن سعید را باید از چهره های ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زیرا او توانست در ابواب مختلف فقه سی جلد کتاب ارزشمند تألیف نماید.
اسحاق بن اسماعیل نیشابوری  تاریخ ولادت و وفات او به درستى روشن نیست. اسحاق بن اسماعیل نیشابوری، از اصحاب امام جواد و امام هادی و امام حسن عسکری (ع) و از ثقات روات شیعه می باشد.
    حسین بن عبداللّه نیشابوری

 

تاریخ ولادت و وفات او به درستى روشن نیست.
حسین بن عبداللّه نیشابوری، حاکم بُست و سیستان و از شیعیان و ارادتمندان امام جواد (ع) بود. او پنهانی به امام خمس می داد و از شیعیان در منطقه حمایت می کرد و به امور مالی و اقتصادی آنها رسیدگی می نمود. عملکرد او در زمینه سیاسی، شبیه به عملکرد علی بن یقطین در زمان امام موسی بن جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود که بر منصب سیاسی باقی بماند و به امور شیعیان رسیدگی و مشکلات مسلمانان را حل نماید.
  داود بن قاسم ابوهاشم جعفری وی در بغداد متولد شد و در سال261 هجری وفات یافت و در همین شهر به خاک سپرده شد. داود بن قاسم مشهور به ابوهاشم جعفری، یکی دیگر از اصحاب امام جواد (ع) است. او احادیث زیادی از امام جواد (ع) نقل کرده و یکی از برجسته‌ترین یاران آن حضرت می‌باشد. ابوهاشم از خاندان جعفربن ابی طالب بود و در کتب رجال از وی به نیکی یاد شده است. 
  احمد بن محمد بن ابی نصر بُزَنطی وی از عالمان امامیه در کوفه بود که در سال 221 بدرود حیات گفت. وی که از اصحاب اجماع به شمار می‌رود، یکی از یاران امام جواد(ع) است. وی از خواص شیعیان امام رضا و امام جواد(ع) بود که همه علمای رجال از او ستایش کرده‌اند. ابن ندیم از وی و کتابش که مشتمل بر روایات او از امام رضا(ع) می باشد یاد کرده و دو کتاب «الجامع» و «المسائل» را از آثار وی دانسته است.
    ابراهیم بن محمد هَمْدانى   تاریخ ولادت و وفات او به درستى روشن نیست. از چـهـره هـاى بـرجـسـتـه و از اصـحـاب جـلیل القدر و مورد اعتماد امام رضا، امام جواد و امام هادى علیهم السلام بود. وى در عبادت بسیار کوشا بود و چهل بار حج به جا آورد. ابـراهـیـم از جـانـب امـام جـواد(ع ) وکـالت داشـت و حـضـرت بـراى او احـتـرام خـاصـى قـایـل بـود و از دیـگـر وکـلا و دوسـتـان خـود در آن مـنطقه خواسته بود با او مخالفتى نداشته باشند و از او اطاعت کنند.
      زکریا بن آدم زکـریـا بـن آدم در شـهر قم می زیست و در همان جا وفات یافت و در نزدیکى حرم مطهر دفن شد و مزارش زیارتگاه خاص و عام است. زکـریـا بـن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى، از اصحاب بزرگ و والا مقام امام رضا(ع ) و امام جواد(ع ) بود. وى فردى ثقه و وجیه بود. و آن دو امام همام نسبت به او عنایت خاصى داشتند. عـبـداللّه بـن صـلت قـمـى  مى گوید: در اواخر عمر امام جواد(ع ) خدمت ایشان رسیدم آن حضرت فرمود: "خداوند صفوان بن یحیى، محمد بن سنان، زکریا بن آدم و سعد بن سعد را از جانب من جزاى خیر دهد چه این که نسبت به من وفادار بودند."
    محمد بن اسماعیل بن بزیع    سال و محل تولد او به درستى روشن نیست. مـحـمـد بـن اسـمـاعـیل مردى پارسا و نیکوکار و درست کردار و مورد اعتماد همگان بـود که تـوفیق درک محضر سه نفر از امامان، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام  را پیدا کرد. وى هر چند از وزراى دربار عباسى بود، ولى همچون على بن یقطین، سـنـگـردار و پـنـاهگاه استوارى براى شیعیان و ستمدیدگان به شمار مى آمد و در دفع ظلم و ستم از آنان مى کوشید.

http://www.tasnimnews.com/Home/Single/509377








تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 8:48 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

زندگینامه امام جواد (ع)

1.حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
2. شهادت حضرت جواد (ع )
3.زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
 

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت . مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای  بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی  برده است ، در تاریخ معروف است " . از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زیادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی  در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری  پاسخ گفت . برای نمونه ، یکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی  المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی  پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی  آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است . سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی  که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد . این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد . روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی  مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد . نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی  عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی  مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند . اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی  شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی  که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد . این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی  سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی  که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  دیگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=42771&BiogId=11   تبیان










تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 8:48 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

اهل بیت(ع)چراغ هدایت، کشتى نجات، پرچم داران تقوا و پرهیزکاری و عمل کنندگان به قرآن و احکام الهى هستند که محبت و دوستى آنان، محبان را به پیروى از آنان سوق داده و از گمراهى بیمه مى کند، چنان که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:«انّ المُحِبْ لِمَنْ یُحِبْ مُطیعٌ»; کسى که دیگرى را دوست مى دارد، از فرمان او پیروى مى کند. ( الحر العاملی ، وسائل الشیعه، ج 15، ص 308 ، نشر آل البیت )
در باره دوستی اهل بیت(ع) نوشته های فراوانی به چاپ رسیده و این موضوع از جهات گوناگونی مورد تحقیق قرار گرفته است ، اما آن چه در این نوشته در پی آنیم، دوستی اهل بیت(ع) از نگاه قرآن کریم است، چرا که در غالب نوشته های مربوط به این موضوع ، بیشتر به آیه مودت (شوری ، 42/23) اشاره می شود؛ در حالی که علاوه بر آیه مودت، آیات دیگری نیز در باره دوستی اهل بیت(ع) وجود دارد که نشان گر اهمیت این موضوع از نگاه قرآن است؛ از این رو، در این مقاله علاوه بر آیه 23 شوری به تبیین آیات: 89 نمل، 28 رعد ، 46 کهف ، 76 و96 مریم می پردازیم.
آیه اول:
«قُل لا اَسـَلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّه فِى القُربى ». (شورى،42/23 )؛ بگو: من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.
این آیه به آیه مودت معروف است، (نهج الحق و کشف الصدق، ص 175 نشر دارالهجره) ، برخى نیز از آن با عنوان آیه «قربى» یاد نموده اند. (پیام قرآن، ج 9، ص 225)
تفاوت مودت و محبت
ابن اثیر و فیروز آبادی می گویند: «وُدّ» به معنای محبت است. (النهایه فی غریب الحدیث ، ج 5 ، ص 165 و فیروز آبادی ، قاموس المحیط، ج 1، ص 344)
از موارد استعمال «مودت» استفاده می شود که مودت نوع خاصی از محبت است ، چنان که علامه طباطبایی می گویند: مودت محبتى است که اثر آن در عمل ظاهر مى گردد، اما محبت اعم از آن است. نسبت مودت و محبت؛ مانند نسبت خضوع و خشوع است، خشوع نوعى تأثر نفسانى است از کبریا و عظمت که اثر ظاهرى آن در مقام عمل «خضوع» است (المیزان، ج 16، ص 166)؛ به عبارت دیگر مودت آن محبتی است که آثار و پیامدهای آشکاری مانند: الفت ، مراودت (آمد و شد) و احسان به همراه داشته باشد؛ (همان ، ج 10، ص 374)، چنان که در باره محبت بین زوجین واژه « مودت » به کار برده شده است: «وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً ورَحمَةً» (روم،30/21) ؛ زیرا این دوستی با الفت و احسان آنان با یکدیگر همراه است. خداوند نیز خود را « ودود» (دوست دارنده ) معرفی کرده است: «اِنَّ رَبّى رَحیمٌ وَدود»هود،11/ 90)، چون محبت خداوند با نعمت ، احسان و بخشش همراه است.« واِن تَعُدّوا نِعمَةَ اللّهِ لا تُحصوها( نحل،(16/ 18 ) ؛ و اگر نعمت هاى خدا را بشمارید، هرگز نمى توانید آن ها را احصا کنید. »
بنابراین دوستی اهل بیت (ع)نیز باید به گونه ای باشد که دارای اثر عملی و ظاهری باشد.
معنای «قربی»
«قربى» در لغت به معناى نزدیکى در نسب و رحم است. (لسان العرب وصحاح اللغة، واژه «قرب»)فیومى در مصباح «قُرْب»، «قَرابت»، «قُرْبَتْ» و «قُرْبى» را مصدر «قَرُبَ» دانسته و مى گوید: قُرْب در مورد مکان گفته مى شود و قربت در مورد منزلت و قُربى و قرابت در مورد رحم و خویشاوند به کار مى رود. (مصباح المنیر، واژه «قرب»)
از پیامبر اکرم(ص) در باره محبت «آل محمد» روایتى نقل شده که رسول خدا فرمود: «هر کس با محبت آل محمد بمیرد شهید از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص)از دنیا رود بخشیده شده است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص)از دنیا رود با توبه از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص) از دنیا برود، مؤمن با ایمان کامل از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص)از دنیا برود فرشته مرگ او را به بهشت بشارت مى دهد، سپس فرشتگان منکر و نکیر به او بشارت دهند. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص)از دنیا رود او را با احترام به سوى بهشت مى برند آن چنان که عروس را به خانه داماد می برند. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص) از دنیا رود، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص) از دنیا برود قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد (ص) از دنیا برود بر سنت و جماعت اسلام از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با عداوت آل محمد (ص) از دنیا رود روز قیامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که در پیشانى او نوشته شده: مایوس از رحمت خدا! آگاه باشید هر کس با بغض آل محمد (ص) از دنیا برود کافر از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با عداوت آل محمد (ص) از دنیا برود، بوى بهشت را استشمام نخواهد کرد». ( التفسیر الکبیر، ج 27 ، ص 166 ; الکشاف، ج 4 ، ص 220)
فخر رازى پس از بیان این حدیث مى افزاید: آل محمد (ص) کسانى هستند که بازگشت امرشان به او است، کسانى که ارتباطشان محکم تر و کامل تر باشد «آل» محسوب مى شوند، و شکى نیست که فاطمه و على و حسن و حسین محکم ترین پیوند را با رسول خدا داشتند، و این از مسلمات و مستفاد از احادیث متواتر است; بنابراین، لازم است که آن ها «آل پیامبر» (ص) باشند، سپس مى افزاید: گروهى در مفهوم« آل» اختلاف کرده اند، بعضى آن ها را خویشاوندان نزدیک پیامبر مى دانند، و بعضى گفته اند آن ها امت پیامبرند، پس اگر این واژه را بر معنى اول حمل کنیم تنها آن ها آل پیامبر هستند، و اگر به معنى امت که دعوت او را پذیرفتند بدانیم باز هم خویشاوندان نزدیک رسول خدا (ص) آل او محسوب مى شوند; بنابراین، به هر تقدیر آن ها آل هستند و اما این که غیر آن ها در لفظ «آل» داخلند یا نه ؟ محل اختلاف است، سپس فخر رازى از صاحب کشاف چنین نقل مى کند: وقتى این آیه نازل شد عرض کردند: اى رسول خدا! خویشاوندان تو کیانند که مودتشان بر ما واجب است؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان، بنا براین ثابت مى شود که این چهار تن اقارب پیغمبرند، و هنگامى که این معنى ثابت شد به دلایل زیر واجب است از احترام فوق العاده اى برخوردار باشند:
1? به دلیل جمله «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» که طرز استدلال به آن بیان شد.
2? شکى نیست که پیامبر فاطمه را دوست مى داشت و در باره او فرمود:« فاطمة بضعة منى یؤذینى ما یؤذیها»; فاطمه پاره تن من است آن چه او را آزار دهد مرا آزار داده است! و با احادیث متواتر از رسول خدا (ص) ثابت شده که او على و حسن و حسین را دوست مى داشت، و هنگامى که این معنى ثابت شد، محبت آن ها بر همه امت واجب است چون خداوند فرموده:«واتَّبِعوهُ لَعَلَّکُم تَهتَدون (اعراف،7/ 158)؛ از رسول خدا پیروى کنید تا هدایت شوید.» و نیز فرموده:«فَلیَحذَرِ الَّذینَ یُخالِفونَ عَن اَمرِهِ(نور،24/ 63)؛ کسانى که فرمان او را مخالفت مى کنند از عذاب الهى بترسند.» و نیز فرموده:«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ (آل عمران،3 /31) بگو اگر خدا را دوست مى دارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد.» و نیز فرموده:« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ( احزاب، 33/ 21)؛ براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود.»
3? دعا براى «آل»، افتخار بزرگى است; از این رو، این دعا خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده است: «اللهم صل على محمد و على آل محمد، و ارحم محمدا و آل محمد»، و چنین تعظیم و احترامى در حق غیر آل دیده نشده است، بنا براین، همه این ها دلالت مى کند بر این که محبت آل محمد (ص) واجب است.(التفسیر الکبیر، ج 27، ص 166)
مرحوم کلینى «ره» نیز در کافى با سند صحیحاز عبدالله بن عجلان نقل مى کند که امام باقر (علیه السلام) در باره «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاالمودة فى القربى» فرمود: مقصود از القربى، ائمه(ع)هستند. (الکافى ، ج 1، ص 413)
همچنین کلینى «ره» باسند صحیح از اسماعیل بن عبدالخالق نقل مى کند که امام صادق(علیه السلام) از «ابى جعفر احول» که از بصره آمده بود پرسید: اهل بصره در باره آیه «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاالمودة فى القربى» چه مى گویند؟ گفت: جانم به فدایت! مى گویند این آیه در باره خویشاوندان رسول خدا(ص) است. امام صادق.(علیه السلام)فرمود: دروغ مى گویند! «همانا این آیه تنها در باره ما نازل شده است، در باره اهل بیت، در باره على و فاطمه و حسن و حسین که اصحاب کسا هستند. ( الکافى، ج 8، ص 93)
بنابراین با توجه به معناى لغوى «مودت و قربى» و روایاتى که دراین باره نقل شد روشن شد که مقصود از «مودت فى القربى» دوستى خویشاوندان پیامبر؛ یعنى حضرت على، فاطمه، حسن و حسین و دیگر امامان معصوم(ع)است. (در تفسیر این آیه اقوال مختلفی ذکر شده است که علامه طباطبائى در تفسیر المیزان آن ها را نقل و نقد نموده است، جهت آگاهى بیش تر به المیزان، ج 18، ص 43-44 مراجعه شود.)
در این جا تنها به دو پرسش، و پاسخ آن ها اشاره می شود:
پرسش اول :
«القربى» در آیه مودت مطلق است و شامل همه خویشاوندان پیامبر مى شود،نه فقط ؛پس چرا باید آیه اختصاص به اهل بیت(ع) داشته باشد؟
پاسخ:
هر چند در آیه، «القربى» به صورت مطلق آمده است، اما اطلاق آن مقصود نیست و با ادله دیگر مقید مى شود؛ زیرا اولا: خویشاوندانى که با پیامبر دشمن بودند، نه تنها خداوند دستور به مودت آنان نداده، بلکه آنان را نفرین کرده و از دوستى آن ها نهى نموده است، چنان که مى فرماید: «لا تَجِدُ قَومـًا یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ یوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو کانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشیرَتَهُم (مجاله،58/ 22)؛ هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند.»، «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّى وعَدُوَّکُم اَولِیاءَ (ممتحنه،60/ 1) ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید.»
خداوند، ابولهب عموى پیامبر و یکى از نزدیک ترین خویشاوندان پیامبر را نفرین مى کند و مى فرماید:«تَبَّت یَدا اَبى لَهَب وتَبّ (مسد،111/ 1)؛ بریده باد هر دو دست ابولهب.»; بنابراین، مقصود از «مودت فى القربى»، همه خویشاوندان نیست.
ثانیاً، در روایاتى که در تفسیر این آیه بیان کردیم، تصریح شده است که مقصود از آیه دوستى حضرت على، فاطمه، حسن و حسین و دیگر امامان معصوم (ع)است، نه مطلق خویشاوندان پیامبر، به عبارت دیگر از روایاتی که از شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه نقل شده فهمیده می شود که الف و لام در «القربى» برای عهد است و به افرادى که میان خداوند متعال و پیامبرش معهود و شناخته شده بودند و رسول خدا (ص) آنان را به مسلمانان معرفی کرد، اشاره دارد؛ چنان که حاکم حسکانى در شواهد التنزیل از «سعیدبن جبیر» از «ابن عباس» نقل مى کند: «هنگامى که آیه قل لااسئلکم علیه اجراً الاالمودة فى القربى نازل شد، اصحاب گفتند: اى رسول خدا! این ها چه کسانی هستند که خداوند ما را به محبت آن ها امر کرده است؟ فرمود: على و فاطمه و فرزندان آن دو مى باشند». (شواهد التنزیل، ج 2، ص 189،ح 822 )حسکانی چند روایت دیگر به همین مضمون با طرق مختلف از ابن عباس نقل کرده است. (همان، ص 190-196، ح 823- 828)
پرسش دوم:
گفته شده درخواست مزد با مقام نبوت مناسب نیست، چرا که پیامبران دیگر براى رسالتشان هیچ اجرى از خداوند مطالبه نکردند; افزون بر آن، درخواست اجر، با آیات دیگرى که آن را نفى مى کند، منافات دارد؛ مانند آیات: «قُل ما اَسـئَلُکُم عَلَیهِ مِن اَجر وما اَنا مِنَ المُتَکَلِّفین »(سوره ص، 38/ 86)؛ اى پیامبر بگو: من براى دعوت نبوت هیچ پاداشى از شما نمى طلبم و من از متکلفین نیستم.» و «وما تَسـئَلُهُم عَلَیهِ مِن اَجر » (یوسف، 12/ 104)؛ تو هرگز از آن ها پاداشى نمى طلبى»
پاسخ:
در بسیارى از آیات قرآن تصریح شده است که پیامبران خدا براى رسالتشان از مردم مزدى طلب نمى کردند و اجرشان را فقط از پروردگار عالمیان مى خواستند: «وما اَسـئَلُکُم عَلَیهِ مِن اَجر اِن اَجرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ العــلَمین»، (شعراء،26/ 109، 127، 145 و…)
مشابه این مطلب در باره پیامبر اکرم (ص) نیز وجود دارد; مانند آیات 104 سوره یوسف و 86 سوره ص; یعنى پیامبر اسلام نیز مانند پیامبران دیگر مزدى براى خودش درخواست نکرده است.
در آیه مودت، هر چند لفظ «اجر» به کار برده شده و مطابق ظاهر استثنا «مودت فى القربى» مزد رسالت قرار گرفته است، ولى این مودت در حقیقت اجر و مزد پیامبر محسوب نمى شود، چرا که گفتیم مقصود از «مودت فى القربى» دوستى همه خویشاوندان پیامبر نیست، بلکه مقصود مودت فاطمه زهرا و ائمه معصومین (علیهما السلام) است.
بنابراین، دوستى ذوى القربى در حقیقت برگشت به مسأله ولایت و قبول رهبرى اهل بیت (ع)دارد که تداوم راه خدا و خط رهبرى پیامبر است و قبول چنین ولایت و رهبرى همانند نبوت سبب سعادت انسان هاست و نتیجه اش به خود آن ها برمى گردد، نه به پیامبر، تا اجر و مزد او محسوب شود، دلیل این مطلب آیه 47 سوره سبأ است که مى فرماید: «قُل ما سَاَلتُکُم مِن اَجر فَهُوَ لَکُم اِن اَجرِىَ اِلاّ عَلَى اللّهِ ; بگو هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست، اجر من تنها بر خداوند است.»; بنابراین، آیه مودت با آیاتى که درخواست اجر را نفى مى کند منافاتى ندارد و پیامبر اسلام نیز همانند پیامبران دیگر از مردم مزدى براى خودش درخواست نکرده و مطابق آیه 47 سوره سبأ اجرش را تنها از خداوند مى خواهد.
مؤید این مطلب که دوستى ذوى القربى در حقیقت برگشت به مسأله ولایت و قبول رهبرى اهل بیت (ع) دارد، آیه 57 سوره فرقان است که در آن جا اجر و مزد رسالت به «رفتن راه خدا» تفسیر شده است: «قُل ما اَسـئَلُکُم عَلَیهِ مِن اَجر اِلاّ مَن شاءَ اَن یَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبیلا ; بگو: من در برابر آن رسالت هیچ گونه پاداشى ازشما نمى طلبم، مگر کسى که بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزیند» و روشن است که رفتن راه خدا جز با مرجع قرار دادن اهل بیت (ع) امکان پذیر نیست.
اگر مقصود از «مودت فى القربى» آن بود که پیامبر فرموده باشد: با نزدیکان من صله رحم کنید; زیرا من از راه سببى و نسبى با اکثر قبیله هاى شما رابطه خویشاوندى دارم، آن ها را اذیت نکنید، آن ها را دوست بدارید، مبادا احترام و عزت شما فقط در مورد خودم باشد، بلکه به اطرافیان و نزدیکان من نیز علاقه نشان دهید، و با خاندان من دوست باشید; اگر مقصود از آیه 23 سوره شورى این مطالب بود، در واقع پیامبر از مردم در عمل طلب اجر و مزد کرده بود، که در این صورت این درخواست، باید شامل همه همسران، عموها، عموزاده ها، دختران و دامادها مى شد، اما با توجه به روایات فریقین که در تفسیر این آیه بیان شد گفتیم که مقصود تنها مودت اهل بیت(ع) است; بنابراین، مقصود از درخواست محبت در این آیه، مطرح کردن زمینه امامت و ولایت الهى در میان مردم است که ادامه رسالت پیامبر محسوب مى شود؛ به همین جهت این درخواست در حضرت فاطمه و همسر و فرزندان معصوم او منحصر گردیده و پیامبر در این زمینه ذى نفع محسوب نمى شود تا گفته شود که از مردم براى خودش چیزى خواسته است; زیرا در واقع چنین فرموده است: اى مردم! رسالت و پیامبرى من بدون پذیرش امامت اهل بیت کامل نمى شود، اگر مى خواهید مزد مرا بدهید، با پذیرش امامت کارى کنید که رسالت من به ثمر بنشیند، این جا پیامبر چیزى از مردم براى خود درخواست نکرده است، بلکه مى خواهد بفرماید: مزد دادن واقعى و تقدیر حقیقى از زحماتش، آن است که امت اسلام در راه تکمیل مقاصد رسالت او گام بردارند; مانند آن که پیامبرى به قوم خود بگوید همین که سخنان مرا که از جانب خدا براى شما آورده ام بپذیرید، اجر و مزد من محسوب مى شود، و چیز دیگرى از شما نمى خواهم.
در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر دوستى ذوى القربى برگشت به مسأله ولایت و امامت دارد، پس چرا به جاى «ولایت»، «مودت» در آیه آمده است؟ پاسخ آن است که مودت پایه واساس این ارتباط است; از این رو، با صراحت در آیه آمده است، دوستى و مودت با این خاندان زمینه ساز طرح و قبول امامت و ولایت آن هاست.
آیه دوم
«مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَیرٌ مِنها وهُم مِن فَزَع یَومَئذ ءامِنون ومَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّت وُجوهُهُم فِى النّارِ هَل تُجزَونَ اِلاّ ما کُنتُم تَعمَلون (نمل،27/ 89ـ90)؛ کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند! و آن ها که اعمال بدى انجام دهند، به صورت در آتش افکنده مى شوند، آیا جزایى جز آن چه عمل مى کردید خواهید داشت؟»
در باره این که مقصود از «الحسنه» در این آیه چیست؟ مفسران سخنان گوناگونى گفته اند از آن جمله:
1? خصلت نیکو ( التبیان فى تفسیر القرآن، ج 8، ص 124)
2? هر کارى که در نظر شرع نیکو باشد. (زبدة التفاسیر، ج 5، ص 130)
3? کلمه شهادت، این معنا از ابن عباس نقل شده است. (زبدة التفاسیر، همان;الکشاف، ج 3، ص 388;مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، ج 8، ص 575)
4? کلمه توحید (مجمع البیان، ج 7، ص 370) و «لا اله الا الله» (تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 103)
5? ایمان (مفاتیح الغیب، همان; مجمع البیان، همان)
6? معرفت خدا، رسول و جانشینان او ( تفسیر نورالثقلین، همان)
7? ولایت حضرت على (علیه السلام) و دوستى او (همان، ص 105)
8? حب اهل بیت(ع) (همان، ص 104)
«حسنه» از مادّه «حُسن» ضد «قُبْح» (صحاح اللغه جوهرى، ماده «حسن»)، هر کار نیکى را شامل مى شود. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 2، ص 222) ، ظاهراً الف و لام «الحسنه» براى جنس است; بنابراین، جنس حسنه بر انجام هر کار نیکى صادق است؛ از این رو، موارد یاد شده با یک دیگر منافاتى ندارند و هر کدام مى تواند یکى از مصادیق حسنه باشد و مطابق روایاتى که از پیشوایان معصوم(ع) نقل شده «حب اهل بیت»(ع)از مصادیق «حسنه» در این آیه و بغض آنان از مصادیق «سیئه» است، چنان که از ابوعبدالله جدلى نقل شده است که حضرت على ـ (علیه السلام) ـ به ایشان فرمود: « حب ما، حسنه اى است که هر کس بیاورد از فزع روز قیامت در امان است و بغض ما، سیئه اى است که هر کس بیاورد، خداوند او را با صورت به آتش مى افکند.» (الامالى(شیخ طوسى)، ص 493 ; المحاسن، ج 1، ص 150 ; ینابیع الموده، ج 1، ص 291)
این روایت با سند دیگر از امام باقر ـ (علیه السلام) ـ نیز نقل شده است که امیرالمؤمنین ـ (علیه السلام) ـ به عبدالله جدلى فرمود: «الحسنة حبنا اهل البیت و السیئة بغضنا اهل البیت» (ینابیع المودة، همان، ص 292، مشابه این روایت در« الکافى، ج 1، ص 185» و «شواهدالتنزیل، ج 1، ص 548» نیز آمده است)
آیه سوم:
«اَلَّذینَ ءامَنوا وتَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِکرِ اللّهِ اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلوب (رعد،13/ 28)؛ آن ها کسانى هستند که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد.»
«ذکر» مقابل «غفلت و نسیان» (صحاح اللغه و التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، واژه «ذکر»)، به معناى یادآورى چیزى است ( لسان العرب، واژه «ذکر»)، چه با زبان باشد و چه با قلب. (المفردات فى غریب القرآن، واژه «ذکر»)
ذکر خدا در این آیه مطلق است و هر گونه ذکرى اعم از لفظى، قلبى و غیر آن را شامل مى شود. ذکر خدا مصادیق گوناگونى دارد، چنان که رسول خدا (ص) در باره ذکر خدا در همه حال مى فرماید: «یاد خدا تنها سبحان الله والحمدلله و لا اله الاالله و الله اکبر نیست، بلکه یاد خدا آن است که هنگامى که انسان در برابر حرام خدا قرار مى گیرد، از خدا بترسد و آن را انجام ندهد». (وسائل الشیعه، ج 15، ص 254)حضرت على (علیه السلام) نیز مى فرماید: «ذکر دو گونه است:
1? یاد کردن خداوند در هنگام مصیبت
2? یاد کردن خداوند در برابر محرمات الهى، تا مانعى در برابر آن ها باشد و این از اولى برتر است». ( الکافى، ج 2، ص 90)
در آیات قرآن کریم به «قرآن» نیز ذکر اطلاق شده است: «واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم» (نحل،16/44)، «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ واِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر،15/ 9)، نماز هم ذکر خداست: «اقم الصلاة لذکرى» (طه،20/ 14)در روایات براى ذکر خدا مصادیق دیگرى نیز بیان شده است; از آن جمله در تفسیر آیه «اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلوب» (رعد،13/ 28)، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «بمحمد تطمئن القلوب و هو ذکر الله و حجابه»؛ به وسیله محمد (ص) دل ها آرام مى گیرد و اوست ذکر خدا و حجاب او. (تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 502; التفسیرالعیاشى، ج 2، ص 211)
از طریق اهل سنت از حضرت على ـ (علیه السلام) ـ نیز نقل شده است: «هنگامى که آیه «الا بذکر الله تطمئن القلوب» نازل شد: رسول خدا فرمود: ذاک من احب الله و رسوله و احب اهل بیتى صادقاً غیر کاذب، واحب المؤمنین شاهداً و غائباً، الا بذکر الله یتحابون» ؛ رسول خدا فرمود: مقصود از این آیه کسى است که خدا و رسولش و اهل بیت مرا به راستى دوست داشته باشد و هم چنین مؤمنان را چه حاضر و چه غائب دوست داشته باشند، آگاه باشید که این ها با یاد خدا دوست داشته مى شوند. ( الدرالمنثور، ج 4، ص 58; فتح القدیر، ج 3، ص 82; المیزان، ج 11، ص 367)
براساس این روایت، محبت و دوستى اهل بیت(ع) یکى از مصادیق یاد خداست که موجب آرامش دل ها مى گردد.
آیه چهارم:
«والبـقِیـتُ الصّــلِحـتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوابـًا وخَیرٌ اَمَلا (کهف،18/ 46) باقیات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امید بخش تر است.» در آیه 76 سوره مریم نیز مى فرماید: «وخَیرٌ مَرَدّا; و عاقبتش خوب تر است.»
باقیات صالحات ]ارزش هاى پایدار و شایسته [ مفهوم گسترده اى است که براى آن مصادیق گوناگونى بیان شده است; مانند: «نمازها، صدقات، جهاد در راه خدا، کمک به فقرا، ذکرها» (تفسیر المنیر، ج 15، ص 261)، «نمازهاى پنج گانه، نماز شب، سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» (تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 264) و...
دوستى اهل بیت(ع)نیز یکى از مصادیق باقیات صالحات بیان شده است، چنان که در روایتى امام صادق (علیه السلام) به حصین بن عبدالرحمن مى فرماید: «اى حصین دوستى ما را کوچک نشمارید; زیرا دوستى ما از باقیات صالحات است». ( الاختصاص، ص 86; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 343) بنابر این، دوستى اهل بیت(ع) از باقیات صالحات است و باقیات صالحات امید بخش تر، عاقبتش بهتر و ثوابش نزد پروردگار بهتر است.
آیه پنجم:
«اِنَّ الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلواالصّــلِحـتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمـنُ وُدّا (مریم،19/ 96)؛ کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، به زودى خداى رحمان براى آنان محبتى در دل ها قرار مى دهد.»
این آیه یکى از اسباب محبت را ایمان و عمل صالح مى شمارد، ایمان و عمل صالح، داراى جاذبه و کشش خاصى است، هنگامى که اعتقاد به یگانگى خدا و پذیرش رسالت که بازتابش در روح، فکر، گفتار و رفتار انسان به صورت اخلاق عالى انسانى، تقوا، پاکى، درستى، امانت، شجاعت، ایثار و گذشت تجلى کند، انسان همانند نیروهاى بزرگ مغناطیسى رباینده و محبوب خواهد شد، حتى افراد ناپاک و آلوده از این گونه افراد لذت مى برند و از ناپاکى هم چون خود متنفرند; از این رو، افراد ناپاک به طور مثال هنگامى که بخواهند همسر یا شریکى براى خود انتخاب نمایند، سعى مى کنند که همسر و شریکشان، پاک، نجیب، امین و درستکار باشد. ( تفسیر نمونه، ج 13، ص 144 ـ 145)
در باره این که مقصود از آیه 96 سوره مریم چه کسانى هستند که خداوند محبت آن ها را در دل ها مى افکند، مرحوم طبرسى (قدس سره) در مجمع البیان، پنج قول بیان کرده است:
1? آیه مخصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که خداوند محبت او را در دل مؤمنان قرار داده است.
2? آیه شامل همه مؤمنان مى شود; یعنى خداوند محبت مؤمنان صالح را در دل ها قرار مى دهد.
3? مقصود این است که خداوند محبت مؤمنان را در دل هاى دشمنانشان مى افکند و این محبت باعث مى شود تا آن ها به سوى دین مؤمنان کشانده شوند.
4? مقصود آیه، محبت مؤمنان نسبت به یک دیگر است. مؤمنان هم دیگر را دوست دارند و این باعث قدرت و وحدت آن ها در برابر مخالفانشان مى شود.
5? آیه به دوستى مؤمنان نسبت به یک دیگر در آخرت اشاره دارد. (مجمع البیان، ج 6، ص 822 ـ 823)
از ابن عباس و مجاهد نیز نقل شده است که آیه را به دنیا مقید نموده اند. (التبیان، ج 7، 154)
ظاهر آیه آن است که مى گوید: ایمان و عمل صالح سرچشمه محبوبیت در میان مردم است و خداوند محبت مؤمنان با عمل را در دل ها مى افکند. ظاهر آیه قیدى نسبت به دنیا یا آخرت ندارد; از این رو، مقید نمودن آن به آخرت بى وجه خواهد بود (المیزان، ج 14، ص 113) ؛بنابراین، آیه هم شامل دنیا و هم آخرت است، اما این که آیا مخصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) است یا شامل اهل بیت(ع) و همه مؤمنان مى شود؟
در منابع حدیثی و تفسیری شیعه و اهل سنت روایات متعددى نقل شده است که این آیه در مورد حضرت على (علیه السلام) نازل گردیده است که در این جا به نقل سه روایت اکتفا مى کنیم:
1? قرطبى در تفسیر خود از براء بن عازب چنین نقل مى کند: «رسول خدا (ص) به على (علیه السلام) فرمود: «قل اللهم اجعل لى عندک عهداً، واجعل لى فى قلوب المؤمنین مودة» فنزلت الایة؛ بگو: خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده، و در دل هاى مؤمنان مودت مرا بیفکن)،پس ]از این که حضرت على (علیه السلام) این دعا را کرد[ خداوند این آیه را نازل کرد. ]ان الذین امنوا و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً[ (الجامع الاحکام القرآن، ج 11، ص 161; این روایت در شواهد التنزیل، ج 1، ص 474، از ابى سعید خدرى نیز روایت شده است.)
2? از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که پیامبر (ص) در آخر نماز خود با صداى بلند به گونه اى که مردم مى شنیدند چنین دعا مى کرد: «خدایا محبت على (علیه السلام) را در دل هاى مؤمنان بیفکن و هم چنین هیبت و عظمت او را در دل هاى منافقان قرار ده، در این هنگام آیه فوق و آیه پس از آن نازل شد. (بحارالانوار، ج 35، ص 353ـ 354)
3? از ابن عباس نقل شده است که مى گفت: آیه «ان الذین امنوا و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً» در باره على بن ابى طالب ـ (علیه السلام) ـ نازل گردیده و معنى آن این است که خدا محبت او را در دل هاى مؤمنان قرار مى دهد. ( الدرالمنثور، ج 4، ص 287; شواهدالتنزیل، ج 1، ص 471)
حاکم حسکانی در شواهد التنزیل حدود بیست روایت نقل می کند که می فهماند این آیه در باره حضرت على (علیه السلام) است. (شواهد التنزیل، ج‏1، ص: 464- 477)
براساس این روایات، این آیه در مورد حضرت على (علیه السلام) نازل شده است، اما روشن است که شأن نزول باعث تخصیص آیه نمى شود و آن حضرت به عنوان یک مصداق اتم و اکمل آیه مى باشند و شأن نزول مانع از تعمیم مفهوم آیه در مورد همه مؤمنان نیز نیست.
از این آیه استفاده مى شود که یکى از اسباب محبت ایمان و عمل صالح است، چنان که عرب جاهلیت که بویى از محبت در میان آنان نبود، در پرتو ایمان و عمل به دستورهاى خدا با یک دیگر الفت پیدا کردند: «واذکُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ کُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَینَ قُلوبِکُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا» (آل عمران، 3/ 103) ،«واَلَّفَ بَینَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَمیعـًا ما اَلَّفتَ بَینَ قُلوبِهِم ولـکِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَینَهُم» ( انفال، 8/ 63)، پیروان حضرت عیسى نیز در پرتو ایمان و عمل به دستورهاى حضرت مسیح ـ (علیه السلام) ـ نسبت به یک دیگر محبت پیدا کردند: «وجَعَلنا فى قُلوبِ الَّذینَ اتَّبَعوهُ رَأفَةً ورَحمَةً» (حدید،57/ 27)؛ بنابراین، معلوم مى شود که ایمان و عمل صالح محبت آفرین است.
آیه 96، سوره مریم هر چند در مقام بیان محبت اختیارى نیست، بلکه بیش تر در مقام بیان نتیجه ایمان و عمل صالح است و این که محبت را خدا قرار مى دهد، اما از روایاتى که در باره این آیه نقل شده است استفاده مى شود که یکى از مصادیق آن محبت اهل بیت(ع)است و قرار دادن این محبت در دل ها از سوی خداوند، نشانه آن است که محبت اهل بیت(ع) مورد رضا و خواست خداوند است. حاکم حسکانى نیز در شواهدالتنزیل از جابربن عبدالله نقل مى کند که رسول خدا ـ (ص) ـ به على بن ابى طالب ـ (علیه السلام) ـ فرمود: اى على! بگو: «پروردگارا دوستى مرا در دل مؤمنان بیفکن! پروردگارا براى من نزد خودت عهدى قرار ده! پروردگارا نزد خودت براى من دوستى قرار ده! سپس خداوند این آیه را نازل کرد «اِنَّ الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلواالصّــلِحـتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمـنُ وُدّا»، پس هیچ مرد و زن مؤمنى را نمى یابى جز آن که در قلبش دوستى اهل بیت ـ(ع)ـ است. (شواهد التنزیل، ج 1، ص 464 ; تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین، ص 108)

.............................

جهت ادامه مطلب به آدرس زیر مراجعه شود:

http://jayed.blogfa.com/post-269.aspx


 نویسنده دکترصالحی زاده

/http://jayed.blogfa.com/post-269.aspx

 

http://nasimemarefat.parsiblog.com/

وبگاه نسیم معرفت درخدمت شما

 






تاریخ : جمعه 93/6/28 | 7:23 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
تاریخ : دوشنبه 93/6/24 | 11:53 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()

 

بیانات مهم رهبری درباره فلسفه و عرفان

جمعی از اعضای هیئت مؤسس و هیئت مدیره مجمع عالی حکمت اسلامی دوشنبه 23 بهمن 91 با مقام معظم رهبری «مدظله العالی» دیدار کرده بودند.

در آن دیدار پس از ارائه گزارش از فعالیت‌ها و برنامه‌های مجمع عالی حکمت اسلامی، رهبر فرزانه انقلاب اسلامی بیانات ارزشمندی ایراد فرمودند. بنا بر اهمیت مطالب مطرح شده، مشروح بیانات رهبر فرزانه انقلاب در آن جلسه در اختیار خوانندگان محترم قرار می‌گیرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی جلسه خوبی بود برای من؛ هم با آقایان از نزدیک آشنا شدم، هم مطالب بسیار خوب و سخنان پرمغزی را از شما دوستان شنیدم. در مورد مسائل روحانیت و حوزه‌های علمیه، هیچ چیزی برای بنده خوشحال کننده تر از این نیست که ببینم جمعی از فضلا پرمغز حرف می‌زنند، دقیق فکر می‌کنند، مسائل گوناگون مورد نیاز را درک می‌کنند و دنبال آنها می‌روند؛ این برای من واقعاً خیلی لذتبخش است؛ و امروز از آن جلسات بود؛ الحمدلله رب العالمین. خب، «علماء حکماء کادوا ان یکونوا انبیاء» ان شاء الله که مصداق این باشید.

تلاش برای تقویت مجمع عالی حکمت اسلامی

من چند تا نکته را عرض بکنم. خیلی حرف‌ها گفته شد، بعلاوه وقت کم است. یک نکته ی اصلی این است که هرچه می‌توانید، در استحکام و پایداری این مرکز و این کانون اصلی تلاش کنید؛ این اساس قضیه است. نگذارید این مجمع عالی حکمت به نحوی از انحاء ضعیف شود؛ روز به روز در تقویت این سعی کنید. این یک بنای مبارکی است که الحمدلله شماها همت کردید و این کار را راه انداختید؛ واقعاً «کشجرة طیبة» است؛ منتها باید اصل آن را ثابت کنید. اگر چنانچه غفلت شود، اشتباه شود، کوتاهی شود، خدمت رسانی کم انجام بگیرد و همه ی آنچه که شماها دارید، برای حفظ و بقاء و استمرار اینجا به صحنه نیاید، از دست خواهد رفت یا ضعیف خواهد شد ـ که ضعیف شدن هم مثل از دست رفتن است؛ فرقی نمی‌کند ـ آن وقت خسارت پیدا خواهیم کرد.

مشهد و پیشینه حوزه حکمی و فلسفی

همین مشهدی که شما مثال زدید و تعجب می‌کنید که مشهد طالب و مایل مسائل حکمی و فلسفی است، خب این مشهد یک روزی در کشور ما کانون حکمت بوده است. یعنی حکمای بزرگی در این شهر حضور داشتند؛ مثل مرحوم آقا بزرگ حکیم، پسرش آقا میرزا مهدی حکیم، یا مثل مرحوم شیخ اسدالله یزدی که عارف بود؛ اینها همه در مشهد بودند، مال دوره قبل از دوره اساتید ما هستند. یعنی پدر من، هم پیش مرحوم آقا بزرگ درس خوانده بود، هم پیش مرحوم آشیخ اسدالله یزدی. طبقه قبل از ما و اساتید ما، اینها را درک کرده بودند قبل از اینها، مرحوم آمیرزا حبیب ـ عارف و حکیم ـ در مشهد بوده. یا مرحوم حاج فاضل سبزواری الاصلِ سَرخَروی در مشهد در عین حال که ملا و مدرّس فقه و اصول بود، لیکن اهل حکمت بود. بنابراین مشهد مرکز اینجوری بوده. خب، دقت نکردند، توجه نکردند، یکباره از بین رفت؛ مشهد تبدیل شد به یک مرکز ضد حکمت. یعنی توجه نکنید، اینجوری می‌شود.

استقامت؛ رمز ماندگاری فلسفه

به نظر من هنر بزرگ مرحوم علامه طباطبایی (ره) این بود که پافشاری کرد و کار خود را در شرائط مختلف ادامه داد. حتی طبق آن نقل‌هایی که ما شنیدیم ـ گرچه آن وقت هم بنده به ذهنم بود، منتها دقیق یادم نیست ـ هنگامی که ایشان «اسفار» را تعطیل کردند، همان جا در همان مسجد سلماسی «شفاء» را شروع کردند. خب، این یعنی استقامت. پس کار اول شما این است.

چشم انداز برای آینده فلسفه اسلامی

مسئله دوم که آقایان مطرح کردید، مسئله چشم انداز است. خیلی خوب است که شما به فکر چشم انداز ده ساله و بیست ساله و پنجاه ساله باشید. به نظر من آن چشم انداز بلند مدت ـ حالا چه فرض کنیم که این بلند مدت، به قول شما پنجاه سال است، یا سی سال است، یا بیست سال است ـ باید گسترش گفتمان فلسفه اسلامی در دنیا باشد؛ این را هدف قرار دهید. امروز مطلقاً اینجور نیست، بلکه بعکس است. یعنی امروز در ایران مثلاً در محیط های دانشگاهی و علمی ما فلسفه کانت به مراتب رایج‌تر و شناخته شده‌تر است از فلسفه بوعلی سینا. یعنی ابن سینای با این عظمت که همه تاریخ بشر، از هزار سال پیش به این طرف، با اسم او درگیر است، در مجامع دانشگاهی ما حکمت و فکر فلسفی اش شناخته شده نیست به آن اندازه‌ای که کتاب فکر فلسفیِ مثلاً کانت شناخته شده است. این یک مسئله مهمی است. ما باید عکس این را عمل کنیم. یعنی باید هدف را این قرار بدهیم که تفکر فلسفه اسلامی ـ حالا با همان مشخصاتی که دارد؛ که خود این، جای بحث و گفتگو دارد که فلسفه اسلامی چیست ـ در دنیا به عنوان گفتمان فلسفی شناخته شود، در دانشگاه‌ها رواج پیدا کند، متفکرین عالم از آنها مطلع باشند، روی آنها بحث کنند، نقد و انتقاد کنند، در مجلات علمی شان منعکس شود. خب، این کار طبعاً متوقف به این است که شما کارهای بین المللی داشته باشید؛ که حالا یکی از آقایان گفتند که ما این قضیه را نداریم.

توجه به ارتباطات بین المللی

به نظر من ارتباطات بین المللی شما با مجامع علمی باید زیاد باشد. امروز هم زمینه دنیای اسلام آماده است. مثلاً فرض کنید مصر حالا یک مقداری درش باز شده است. خب، این «احمد طیب» خودش جزء علاقه مندان به فلسفه ی ملاصدرا است؛ با اینکه می‌دانید در مجموعه علمای اهل سنت، گرایش عقلی و فلسفی خیلی ضعیف است. آنجا کسانی هستند که با مسائل فلسفی و حِکمی ما تا حدودی ارتباط ذهنی و علمی برقرار کرده‌اند؛ خب از همین می‌شود استفاده کرد، ارتباطات را زیاد کنید، دعوتشان کنید، شما بروید؛ فقط برای مسائل حِکمی و عقلی و عرفانی و کلامی. این هم یک نکته است که به نظر من خیلی باید به آن توجه شود.

لزوم توجه به امتداد فلسفه اسلامی

مسئله امتداد که آقایان اشاره کردید به عرایض من، من اینجا در این کاغذی که یادداشت کرده‌ام، مجدداً آن را ذکر کرده‌ام. بله، فلسفه‌های مضاف ـ مثل فلسفه علوم انسانی، فلسفه روان شناسی ـ خوب و لازم است؛ اینها همان چیزهایی است که امتداد حکمت ما محسوب می‌شود؛ منتها تکیه اساسی را باید بگذارید روی مسائل کلان جامعه اسلامی؛ مثل حکومت. ما وقتی به فلسفه‌های غرب نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مسائلی مثل حکومت، اقتصاد، شأن مردم، شأن انسان، طبق نظرات آنها، حل می‌شود. اینها مسائل بنیادی شاخه‌های اصلی زندگی و جامعه است؛ اینها باید در فلسفه پاسخ پیدا کند.

البته بعضی از آقایان در این یکی دو سال اخیر به من گفتند که ما داریم در این مسائل کار می‌کنیم ـ حالا من در این خصوص ارزیابی‌ای ندارم ـ باید در این زمینه کار شود. واقعاً برویم ببینیم بر اساس فلسفه ما، شکل جامعه، بنیان سیاسی جامعه، حکومت در جامعه، به چه شکلی خواهد بود؛ یعنی ما برای مسئله حکومت، در فلسفه چه پاسخی داریم. نمی‌شود بگوییم آقا فلسفه ذهنیات محض است و به مسائل زندگی و جامعه ارتباطی ندارد؛ این معنی ندارد. به نظر من بخش عمده‌ای از جاذبه فلسفه غرب، مربوط به این است. همچنین مسئله اقتصاد. بنابراین به طور کلی جهان بینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهان‌بینی اسلام را مشخص کنید ـ مسئله انسان، مسئله خدا، مسئله ارتباط انسان و خدا، مسئله تکلیف ـ در فلسفه اسلامی روی اینها کار شود. البته اینها پاسخ‌های روشنی هم دارد، در فلسفه ما خیلی از اینها مسائل مبهمی نیست؛ اما باید این پاسخ ها منعکس شود، گفته شود.

هدایت در تدوین کتاب های فلسفی

مسئله دیگر، مسئله کتاب‌هایی است که باید در مجموعه تولید شود. بله، من هم عقیده‌ام همین است که شما کار ستادی بکنید؛ کار صف را به همان مجموعه‌هایی که در قم هستند، واگذار کنید. خود شماها هم در آن مجموعه‌ها و در آن پژوهشکده‌ها شرکت دارید؛ کار صف را آنها بکنند، منتها هدایت را شما باید بکنید. یعنی کار ستادی به مسئله کتاب بپردازد.

تدوین و منقح سازی متون فلسفی

ما در مورد کتاب واقعاً مشکل داریم. حالا مثلاً آقایان فرموند که ما می‌خواهیم فلسفه مشّاء یا فلسفه اشراق را برای طلبه‌ها تبیین کنیم. طلبه‌های ما از فلسفه مشّاء خبری ندارند. خب، چگونه تبیین می‌کنید؟ حتماً «شرح اشارات» بخوانیم؟ یا فرض کنید که «شفاء» بخوانیم؟ باید حتما این متن طولانیِ مفصلِ محتاج به تبیین کان یکون را خواند؟ راهش این است؟ یا نه، راه دیگری هم وجود دارد. امروز خواندن تفکراتِ مثلاً فرض کنید مارکسیستی حتماً متوقف به این نیست که انسان بردارد کتاب «سرمایه» را تدریس کند، یا بردارد متن کتاب های کانت یا هگل را بخواند. چه لزومی دارد که حتماً متن مطرح شود؟ متن باید در اختیار باشد؛ هر کس می‌خواهد مراجعه کند.

منظومه سازی فلسفه اسلامی

من قبلاً در جمع آقایان راجع به فلسفه ملاصدرا مطالبی گفتم و خب، یکی دو تا کارِ خوب شد. جناب آقای مصباح هم یکی از کتاب‌هایی را که یکی از آقایان نوشتند ـ آقای عبودیت ـ که خلاصه آراء ملاصدرا در مسائل گوناگون فلسفی است، برای من آوردند. اینها خوب است، اما کم است. به یک کتاب اکتفا نشود؛ از نگاه‌های مختلف نوشته شود. در خود فلسفه ملاصدرا، در بخش‌های مختلف می‌تواند یک منظومه سازی‌هایی بشود. عین همین قضیه، در مورد فلسفه اشراق است؛ عین همین قضیه، در مورد فلسفه مشّاء است. ما باید منظومه‌سازی کنیم. بالاخره مجموعه تفکرات فلسفی و عرفانی ابن سینا با همدیگر همراه است، غیرقابل انفکاک است. اینها چیست؟ کسی بخواهد اینها را بداند، حتماً لازم نباشد که برود بنشیند مثلاً «شفاء» را بخواند؛ این خیلی لازم نیست. گاهی اوقات خواندن کتابی که در هزار سال پیش نوشته شده است، با ادبیات آن روز، با مشکلاتی که فهم این کلمات دارد، اصلاً خودش تضییع وقت محسوب می‌شود؛ ممکن است افرادی را از فلسفه دور کند؛ در حالی که اگر شما بنشینید مثلاً یک کتابی درباره آراء فلسفی ابن سینا تبیین کنید، از آراء او منظومه‌سازی کنید، این مسلماً جاذبه زیادی خواهد داشت. این جزو کارهای لازم است، اما این کار در حوزه انجام نمی‌گیرد. خب، مرحوم آقای طباطبایی این کار را در «بدایه» و «نهایه» به یک شکلی انجام دادند؛ منتها این کارِ آقای طباطبایی است، این که کار نهایی نیست؛ کار یکی از بزرگان این قضیه است؛ و تازه، آراء خود آقای طباطبایی است، آراء ملاصدرا نیست؛ یعنی در کتاب «بدایه» و «نهایه» برای آراء ملاصدرا منظومه‌سازی نشده، بلکه خود ایشان نظراتی دارند، نظرات ابتکاری هم دارند، حرف‌های خاصی هم دارند، چیزهایی هم اضافه کردند، اینها را ایشان بیان کردند. فرق می‌کند که انسان خودش در فلسفه تألیفی بکند، یا اینکه یک فلسفه معروفی را تبیین و ارائه کند. این دومی جایش خالی است.

علاوه بر این، به نظر من در بخش‌های مختلف، مسائل گوناگون فلسفی قابل تبیین است. ما امروز در همین فلسفه خودمان مسائل گوناگونی داریم که اینها را باید تبیین کرد. یک مسئله‌ای است، که باید این را بیان و روشن کرد. گذشتگان ما هم داشته‌اند. یعنی هم در قدیم و هم در دوران معاصر، درباره یک مسئله خاصی از مسائل فلسفه، کتاب می‌نوشتند. خود ملاصدرا در کنار کتاب عظیم «اسفار»، شما می‌بینید مثلاً «مشاعر» را دارد، تقریباً مخصوص مسائل وجود؛ یا مثلاً «مبدأ و معاد» را دارد، درباره مسائل مبدأ و معاد. همین مرحوم آقا علی زنوزی که شما اسم آوردید، ایشان درباره «وجود رابطی» رساله‌ای نوشته است. البته چهل پنجاه سال پیش، من آن را دیدم؛ رساله کوچکی بود به نام «رسالة فی الوجود الرّابطی». حالا تعیین این که کدام مسئله اولویت دارد که انسان آن را مورد توجه قرار دهد، یک بحث دیگر است؛ اینکه واقعاً وجود رابطی اینقدر اهمیت دارد که انسان درباره‌اش رساله‌ای بنویسد یا نه؛ اما خب، خیلی مهم است که انسان مسائل گوناگونی را انتخاب کند و ذکر کند.

تأکید بر مباحث فلسفه تطبیقی/ ترجمه دکتر خویی از «لذات فلسفه» خیلی خوب است

یک کار دیگری هم که به نظر من جایش خالی است، نوشته‌هایی درباره فلسفه تطبیقی است؛ شبیه آن کاری که ویل دورانت در «لذات فلسفه» کرده، که لابد ملاحظه کرده‌اید. «لذات فلسفه» یک کتابی است که با ادبیات خیلی شیوا و شیرینی نوشته شده و مرحوم دکتر عباس زریاب هم ترجمه خیلی خوبی کرده؛ انصافاً خیلی خوش قلم ترجمه کرده. این کتاب، مباحثه و مناظریه بین فلاسفه قدیم و جدید غرب است در یک مسئله خاصی؛ مثل اینکه اینها یک جلسه‌ای تشکیل داده‌اند و دارند با هم بحث می‌کنند؛ هگل یک چیزی می‌گوید، بعد کانت جواب او را می‌دهد، بعد دکارت حرف خودش را می‌زند؛ همین طور دانه دانه اینها شروع می‌کنند با همدیگر بحث کردن. اگر یک چنین کار شیرین و شیوایی انجام بگیرد، چقدر خوب است. فرض کنید این کار درباره موضوع «اصالة الوجود» انجام بگیرد؛ ملاصدرا یک حرف دارد، همین مرحوم آقا علی حکیم یک حرف دارد، مرحوم جلوه یک حرف دارد؛ بعد، از قدما، شیخ اشراق یک حرف دارد ـ که منکر این معناست ـ میرداماد یک حرف دارد. اگر فرضاّ اینها با همدیگر بحث کنند، چقدر چیز قشنگی از آب در می‌آید. اینها حکمت را ترویج می‌کند، و ما امروز به این ترویج احتیاج داریم.

تدوین کتاب فلسفی برای کودکان

یک مسئله، مسئله نوشتن کتاب فلسفی برای کودکان است، که غربی‌ها دارند این کار را می‌کنند. دو سه سال قبل از این، یک کتابی برای من آوردند، من مبالغی نگاه کردم. خب، از همان اوّلی که شروع می‌کند، واقعاً فلسفه است؛ لیکن باب کودکان است. این کتاب، یک کتاب خیلی قشنگی است در باب فلسفه ـ حالا اسمش یادم نیست؛ توی کتابهایم هست ـ به نظرم یک آمریکایی این را نوشته. ما به اینجور کتابی احتیاج داریم. بچه‌های ما ذهنشان دارد فلسفی می‌شود. خوشبختانه حرکت جامعه و نظام موجب شده که ذهن‌ها عقلانیت پیدا کند. جوان‌های ما واقعاً سؤال می‌کنند. این سؤال‌هایی که زیاد شده، این را باید مبارک دانست؛ منتها ما باید جوابگویی داشته باشیم. حس سؤال کنندگی دارد زیاد می‌شود، و این همین طور دارد به نسل‌های پایین‌تر منتقل می‌شود.

ما یک نوه کوچکی داریم، دو سال و نیمش است و هنوز درست حرف هم نمی‌زند. چند روز پیش یک میزی اینجا بود، داشت می‌انداخت. به او گفتم این میز را نینداز. گفت: چرا؟ خوشم آمد از این که گفت چرا. چرا نیندازم؟ دنبال علت می‌گردد. بعد پنجه می‌زد به یک بچه ی دیگری، گفتم آقاجان نکن. گفت: چرا؟ این سؤال کردن از علت، خیلی چیز مهمی است. این حالت دارد به وجود می آید. حالا وقتی او ده ساله بشود، سؤالات زیادی برایش مطرح است: چرا؟ چرا؟ چرا؟ وقتی همین بچه، یک جوان هجده نوزده ساله‌ای باشد، سؤالات قوی‌تری در ذهنش ایجاد می‌شود. ما باید برای این سؤالات جواب داشته باشیم. این کار، کار شماهاست. شما واقعاً می‌توانید این کار را انجام دهید.

فلسفه در متن حوزه‌های علمیه

خب، حالا جزئیاتی هم مطرح شد؛ مثل مسئله مَدرس و اینها. این مطلبی که آقای غروی فرمودند، بنده هم همین طور فکر می‌کنم؛ به این معنا که اگر چنانچه فلسفه حساب خودش را از حوزه جدا نکند ـ یعنی همان دعوای قدیمی و سنتیِ علوم عقلی و علوم نقلی تشخص پیدا نکند ـ بهتر است.

تدریس فلسفه در مسجد

مثلا امام(ره) صبح و عصر به مسجد سلماسی می‌آمد و درس می‌گفت ـ صبح فقه می‌گفت، عصر هم اصول می‌گفت ـ مرحوم آقای طباطبایی هم پیش از ظهر در همان مسجد فلسفه می‌گفت؛ فقط تفاوتش این بود که امام آنجا می‌نشست، آقای طباطبایی اینجا می‌نشست؛ جایشان فرق داشت. هر دو، روی زمین می‌نشستند ـ هم امام روی زمین می‌نشست، هم آقای طباطبایی ـ و درس می‌گفتند؛ آن هم در «مسجد». واقعاً چه اشکالی دارد که ما درس فلسفه را در مسجد آقای بروجردی بگوییم؟ بزرگان فلسفه ما ـ آقای جوادی، آقای مصباح، آقایان دیگر ـ آنجا فلسفه بگویند؟ فلسفه را باید به عنوان یک علم دینیِ محض به حساب آورد. خب، جایش کجاست؟ جایش در مسجد است.

فلسفه به عنوان یک علم دینی

گذشتگان ما هم همین جور بودند. خب، شما ملاحظه کنید مرحوم فخر المحققین اجازه ی روایتی می‌گیرد از سید حیدر آملی، و به او اجازه ی روایتی می‌دهد، با چه تجلیلی. سیدحیدر یکی از آن قلندرهای درجه ی یک عرفان است، لیکن فخرالمحققین آنجور از او تجلیل می‌کند. مرحوم علامه ی حلی(رضوان الله علیه) شرح «حکمت العین» دارد. خود ایشان هم شاگرد کاتبی است، شرح «حکمت العین» هم دارد. به نظر من باید برگردیم به همین مبنا و همین معنا. این که ما بگوییم فقه، مجرد از فلسفه، یک قداستی دارد؛ فلسفه هم دامن خودش را منزه نگه می‌دارد که داخل وادی فقه و اصول و حدیث و اینها نیفتد، درست نیست؛ اینها همه‌اش یکی است، یک هدف دارد. یا مثلاً کلام. همین طور که آقایان فرمودند، کلام مسئله ی مهمی است. امروز شبهات کلامی، حرف‌های کلامی، مباحث جدید کلامی، که هرگز فکرش نمی‌شد، آمده وارد ذهنیات جامعه ی ما شده. خب، باید روی اینها بحث شود؛ و جایش مسجد است.

البته این هم که فلسفه دچار غربت نشود، حرف درستی است. یعنی فرض کنید یک مدارسی یا مَدرس هایی وجود داشته باشد که معلوم باشد اینجا استاد فلسفه درس می‌گوید ـ مثلاً صبح تا شب پنج تا، ده تا درس فلسفه گفته شود ـ این بسیار خوب است، حرفی نیست؛ لیکن به جدا شدن و مجزا شدن اینها از یکدیگر منتهی نشود. اگر چنانچه توفیق پیدا کردیم آن کارهایی که می خواهیم در قم انجام بگیرد، انجام گرفت، خب بله، یک بخشی از آن هم می تواند مربوط به این باشد؛ من این را می پذیرم.

جایگاه هیئت در علوم

مسئله ی هیئت هم که ایشان فرمودند، درست است. البته من توجه نداشتم به این نکاتی که ایشان در زمینه ی مسائل هیئت فرمودند. اگر واقعاً این همه حرفِ خوب وجود دارد که با پیشرفت‌های علمی هم معارضه و منافاتی ندارد، بلکه بعضی از آنها شاید زمینه ی پیشرفت‌های علمی است و ما در متونمان داریم، عیبی ندارد؛ این هم باید حمایت شود. خوشبختانه کارها و نهادهای حوزوی برخلاف نهادهای امروزی و دانشگاهی و دولتی و اینها، کم توقع و کم خرجند. یعنی واقعاً این کاری که شماها دارید می‌کنید، اگر بنا بود همین کار را در دانشگاه انجام دهند، فهرست آلاف و الوف و فهرستِ خرج می‌دادند. یکی از محسّنات بزرگ حوزه همین است که دنبال خرج درست کردن و دنبال زیاده روی نیست.

مرکزیت فلسفه در قم

در عین حال بنده معتقدم که ما یک پایگاه اساسی در قم لازم داریم؛ که اگر چنانچه یک کسی وارد قم شد، گفت مرکز فلسفه اینجا کجاست، ما او را به آنجا ببریم. به نظر من، ما یک جای آبرومند خوبی، یک مدرسه خوبی در قم برای این کار لازم داریم. حالا چگونه می‌شود این را فراهم کرد و با ملاحظاتی که بعضی از بزرگان و آقایان دارند، آن را ایجاد کرد، باید روی آن فکر شود.

عدم مخالفت با عرفان نظری

ایشان به عرفان نظری اشاره کردند؛ بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته می‌شود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمول‌های ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همه ی علوم است. خب، این خدا باید در زندگی کسی که اهل عرفان است، تجلی پیدا کند. ما کسانی را دیدیم که گفته می‌شد در عرفان نظری از همه بهترند، اما در عرفان عملی یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینطوری را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکی و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملی دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانی هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانی‌اند که این جنبه ی معنوی در آنها وجود داشته.

حالا شما از قول مرحوم آقای فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطره‌ای نقل کردید؛ خود من هم یک خاطره‌ای دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد!

البته در برخی کتاب‌ها می‌نویسند که امام جزو شاگردهای آمیرزا جواد آقا بودند؛ در حالی که نخیر، قطعاّ ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقای آشیخ محمدعلی اراکی آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شب‌های جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. می‌گفتند آن وقت‌ها ذهن ما پر بود از آن حرف‌ها. یعنی همان حرف‌های عرفان نظری. امام در سن هشتاد و چند سالگی افسوس می‌خورد که درس آمیرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاه آبادی بوده.

یک خاطره دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلی که ایشان مرحوم آقای شاه آبادی را در قم دیده بودند، یک کسی گفته بود آن که شما دنبالش می‌گردید، این است. مرحوم شاه آبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانی ـ یک کس دیگری را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست ـ دو نفری رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسی برای ما شروع کنید. ایشان اول امتناع می‌کرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه می‌خواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشته‌ایم؛ «مصباح الانس» می‌خواهیم. ایشان گفت: اِ، «مصباح الانس»؟! خانه ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام می‌گفتند از مدرسه دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که برای ما «مصباح الانس» بگوید. امام از اول هم از «مصباح الانس» شروع کرده. ایشان خیلی هم به عرفان علاقه مند بودند. می‌دانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه ـ یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند ـ خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، که یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری می‌گفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقت‌ها پر بود از آن حرف‌ها. خب، حرف‌های عرفان نظری، حرف‌های پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ والاّ نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.

ان‌شاء‌الله که خداوند آقایان را موفق و مؤید بدارد. امروز حقیقتاً من خوشحال شدم از دیدن شما آقایان و حرف‌هایی که زدید. حرف سنجیده و پرمغز، انسان را خوشحال می‌کند. ان‌شاء‌الله موفق و مؤید باشید

http://www.ramazani.org/fa/index.php/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%A7-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%87%D8%A7/286-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86


 

منبع:پایگاه اطلاع رسانی  استاد حسن رمضانی






تاریخ : جمعه 93/6/14 | 9:19 عصر | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.